فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: breathes, breathing, breathed
• (1) تعریف: to draw air into the lungs and expel it; respirate.
- People breathe faster when they run.
[ترجمه Amir] مردم هنگام دویدن سریع تر نفس می کشند
[ترجمه Nm] زمانی که مردم می دوند سریعتر نفس می کشند
[ترجمه Set are] مردم هنگام دویدن تند تر نفس می کشند
[ترجمه ترگمان] وقتی می دوند، مردم تندتر نفس می کشند
[ترجمه گوگل] مردم در حال اجرا سریع تر نفس می کشند
- We knew he wasn't dead because he was still breathing.
[ترجمه پارسا دهنو] ما میدانستیم که او نمرده؛چون هنوز نفس می کشید.
[ترجمه محمد م] ما فهمیدیم که او نمرده است چون هنوز نفس می کشید.
[ترجمه ترگمان] ما می دانستیم که او نمرده چون هنوز نفس می کشید
[ترجمه گوگل] ما می دانستیم که او مرده نیست، زیرا هنوز تنفس می کرد
• (2) تعریف: to rest a moment to regain one's breath.
- Let's stop for a minute and give ourselves a chance to breathe.
[ترجمه ترگمان] یک دقیقه صبر می کنیم و فرصتی برای نفس کشیدن به خودمان می دهیم
[ترجمه گوگل] بگذارید یک دقیقه بمانیم و فرصتی برای نفس کشیدن داشته باشیم
• (3) تعریف: to be exposed to the flow of the air.
- If you let the skin breathe, the wound will heal.
[ترجمه ترگمان] ، اگه بذاری پوست نفس بکشه زخم التیام پیدا میکنه
[ترجمه گوگل] اگر اجازه دهید پوست نفس بکشد، زخم بهبود می یابد
• (4) تعریف: to take breaths so as to make a noise.
- Don't breathe or he will hear us.
[ترجمه ترگمان] نفس نکش وگرنه صدای ما را می شنود
[ترجمه گوگل] نفس نکشید یا ما را بشنود
• (5) تعریف: to be alive.
• مشابه: exist, live
- As long as I breathe, you will never get my money.
[ترجمه ترگمان] ، تا وقتی که نفس بکشم تو هیچوقت پول منو نمی گیری
[ترجمه گوگل] تا زمانی که من نفس بکشم، هرگز پول من را دریافت نخواهم کرد
• (6) تعریف: to allow air to flow through.
- This fabric is good for sports because it breathes well.
[ترجمه ترگمان] این پارچه برای ورزش خوب است چون به خوبی نفس می کشد
[ترجمه گوگل] این پارچه برای ورزش مناسب است زیرا به خوبی نفس می کشد
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: breathable (adj.)
عبارات: breathe freely, breathe easily, breathe easy
• (1) تعریف: to inhale and exhale.
- Oh, just breathe that fresh clean air!
[ترجمه ترگمان] ! اوه، فقط نفس تازه بکش
[ترجمه گوگل] اوه، فقط هوای تمیز تازه نفس بکش!
• (2) تعریف: to impart as if through breathing.
- He breathed life into the meeting.
[ترجمه ترگمان] او به این ترتیب زندگی را به پایان رساند
[ترجمه گوگل] او زندگی را به جلسه رساند
• (3) تعریف: to whisper (something) in guarded tones.
- Don't breathe a word of this to anyone.
[ترجمه سیدکاظم برزیگر] با هیچ کی، راجع به این قضیه، صحبت نکن
[ترجمه ترگمان] با کسی حرف نزن
[ترجمه گوگل] هیچ کدام از اینها را به کسی نپسندید
• (4) تعریف: to allow to rest after exertion.
- Let's breathe the horses now.
[ترجمه ترگمان] حالا اسب ها را تنفس کن
[ترجمه گوگل] بیایید اسبها را نفس بکشیم