کلمه جو
صفحه اصلی

topple


معنی : برگشتن، واژگون کردن، از سر افتادن
معانی دیگر : فرو افتادن، واژگون شدن، نگونسار شدن، فرو افکندن، از سر انداختن، نگونسار کردن

انگلیسی به فارسی

سرنگونی، واژگون کردن، برگشتن، از سر افتادن


از سر افتادن، برگشتن، واژگون کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: topples, toppling, toppled
(1) تعریف: to waver or totter and fall down; tumble.
مترادف: tumble
مشابه: collapse, fall, keel over, plunge, tip, trip

- The older buildings toppled during the earthquake.
[ترجمه ترگمان] ساختمان های قدیمی در طول زمین لرزه سرنگون شدند
[ترجمه گوگل] ساختمان های مسن تر در طول زلزله ناپدید شدند

(2) تعریف: to lean over or out as though about to fall.
مترادف: pitch, teeter, totter, wobble
مشابه: lean, lurch, rock, roll, stagger, sway, waver

- The tightrope walker toppled for a moment before regaining his equilibrium.
[ترجمه ترگمان] walker پیش از آنکه تعادل خود را به دست آورد، لحظه ای تعادلش را از دست داد
[ترجمه گوگل] تاج و تخت تنگستن برای یک لحظه قبل از به دست آوردن تعادل خود را سرازیر شد
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to cause to fall down or fall over.
مترادف: bowl over, collapse, overturn, tip over, tumble, upset
متضاد: right
مشابه: deck, down, drop, fell, floor, overthrow, tip, upend

- The explosion toppled the bridge.
[ترجمه ترگمان] این انفجار باعث سرنگونی پل شد
[ترجمه گوگل] این انفجار پل را سرنگون کرد

(2) تعریف: to cause to fall from power; overthrow.
مترادف: overthrow
مشابه: depose, dethrone, oust, overturn, subvert, tumble, upset

- The revolutionaries easily toppled the weak government.
[ترجمه ترگمان] انقلابیون به راحتی دولت ضعیف را سرنگون کردند
[ترجمه گوگل] انقلابیون به راحتی دولت ضعیف را سرنگون کردند

• drop, collapse
if something topples or if you topple it, it becomes unsteady and falls over.
to topple a government or leader means to cause them to lose power.
if something topples over, it becomes unsteady and falls down.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] واژگونی - واژگونی هنگامی اتفاق می افتد که یک گسیختگی کششی در مواد یا یک گوه یخی یا گیاهی یا سایر عوامل ناپایداری سبب چرخش حول یک نقطه شوند.

مترادف و متضاد

برگشتن (فعل)
sheer, hark back, change, bend, regurgitate, return, reverse, backslide, rebound, come back, remount, blench, put about, revert, resile, topple, recrudesce

واژگون کردن (فعل)
upset, reverse, overturn, topple

از سر افتادن (فعل)
topple

fall or knock over; overthrow


Synonyms: bring down, capsize, collapse, do a pratfall, fall, falter, founder, go belly up, go down, hit the dirt, keel over, knock down, land, lose it, lurch, nose-dive, oust, overbalance, overturn, pitch, plunge, slump, stagger, stumble, take a header, teeter, tip over, totter, tumble, turn over, unhorse, unseat, upset


Antonyms: place, put, straighten


جملات نمونه

The rioting workers and students toppled the government.

کارگران و دانشجویان عصیان‌گر، دولت را نگون‌سار کردند.


1. one blow of wind will topple the tree
یک وزش باد درخت را خواهد انداخت.

2. A stack of plates swayed, and began to topple over.
[ترجمه ترگمان]توده ای از بشقاب ها به نوسان در آمد و شروع به افتادن کرد
[ترجمه گوگل]یک پشته از صفحات جرقه زد و شروع به سرازیر شدن کرد

3. This scandal could topple the government.
[ترجمه ترگمان]این رسوایی می تواند دولت را سرنگون کند
[ترجمه گوگل]این رسوایی می تواند دولت را سرنگون کند

4. The action seemed a clumsy attempt to topple the Janata Dal government.
[ترجمه ترگمان]اقدام به نظر یک تلاش ناشیانه برای سرنگون کردن دولت دال Janata بود
[ترجمه گوگل]این اقدام به نظر می رسید یک تلاش غیرمنتظره برای سرنگونی دولت یاناتا دال بود

5. Systems topple, statues walk, long-serving political incumbents take a hike in a huge global shake-up.
[ترجمه ترگمان]سیستم های واژگون کردن، مجسمه راه می روند، متصدیان امور سیاسی که مدت طولانی خدمت می کنند، در یک تحول عظیم جهانی پیاده روی می کنند
[ترجمه گوگل]سیستم ها سرازیر می شوند، مجسمه های پیاده روی، حاکمان سیاسی طولانی در حال تحول در یک لرزه بزرگ جهانی هستند

6. He said more concessions to republicans would topple the peace agreement.
[ترجمه ترگمان]او گفت که اعطای امتیاز بیشتر به جمهوری خواهان، توافقنامه صلح را سرنگون خواهد کرد
[ترجمه گوگل]او گفت که امتیازات بیشتر برای جمهوری خواهان، موافقت نامه صلح را لغو خواهد کرد

7. Political corruption threatens to topple the regime.
[ترجمه ترگمان]فساد سیاسی تهدیدی برای سرنگونی رژیم است
[ترجمه گوگل]فساد سیاسی تهدید می کند که رژیم را سرنگون کند

8. They may indeed topple it, but not in the way he anticipated.
[ترجمه ترگمان]ممکن است آن ها واقعا آن را سرنگون کنند، اما نه به شیوه ای که او پیش بینی کرده بود
[ترجمه گوگل]آنها ممکن است آن را سرنگون کنند، اما نه به شیوه ای که او پیش بینی کرد

9. Kendall tried to topple Harrison with a cheap imitation of the original Watch.
[ترجمه ترگمان]کندال سعی کرد Harrison را با تقلید ارزانی از سازمان نظارت اصلی سرنگون کند
[ترجمه گوگل]کندال سعی کرد هریسون را با یک تقلید ارزان از ساعت اصلی بکشد

10. That plant's going to topple over if you don't put it in a bigger pot.
[ترجمه ترگمان]اگه توی یه قوری بزرگ put این گیاه داره از بین می ره
[ترجمه گوگل]این گیاه در صورتی که شما آن را در یک ظرف بزرگتر قرار ندهید سرازیر می شود

11. It was time to topple an elite team.
[ترجمه ترگمان]وقت آن رسیده بود که یک تیم نخبگان را سرنگون کند
[ترجمه گوگل]وقت آن رسیده است که تیم نخبگان را سرنگون کنیم

12. At one point he pretended to topple from the rope, a piece of showmanship that brought a chorus of screams.
[ترجمه ترگمان]در یک لحظه وانمود کرد که از طناب سرنگون می شود، بخشی از توانایی های اجرایی که یک آواز دسته جمعی همراه می آورد
[ترجمه گوگل]در یک لحظه او تظاهر کرد که از طناب سرازیر می شود، قطعه ای از نمایش کاری که موجب فریاد شد

13. Replacing that foundation, we fear, will topple the edifice.
[ترجمه ترگمان]با جایگزینی آن پایه، ما می ترسیم، ساختمان را سرنگون کنیم
[ترجمه گوگل]جایگزین این پایه، ما می ترسیم، ساختمان را سرازیر خواهد کرد

14. And the stilted, dying Tybalt threatens to topple into the crowd.
[ترجمه ترگمان]و the که در حال مرگ است تهدید می کند که در میان جمعیت سرنگون شود
[ترجمه گوگل]و Tybalt که در حال حرکت است و در حال مرگ است، تهدید می کند که به جمعیت نفوذ کند

The Soviet Union toppled by itself.

اتحاد جماهیر شوروی خود به خود فرو ریخت.


He toppled into the well.

با کله افتاد توی چاه.


پیشنهاد کاربران

Topple to the ground
نقش زمین شدن

سرنگون شدن

Over throw

واژگون شدن ؛ سرنگون کردن

# The car had toppled over the cliff
# The explosion toppled the bridge
# The statue of the dictator was toppled over by the crowds
# The revolutionaries easily toppled the weak government

انداختن یا افتادن چیزی بر زمین.

واژگوناندن چیزی.
واژگونیدن.


کلمات دیگر: