کلمه جو
صفحه اصلی

deprived


معنی : محروم، خالی
معانی دیگر : توام با محرومیت، محرومیت کشیده، مسکین، فقیر، توام با محرومیت she had a deprived childhood دوران کودکی او با محرومیت همراه بود

انگلیسی به فارسی

محرومیت کشیده، مسکین، فقیر


محروم، توأم با محرومیت


محروم شد، محروم، خالی


انگلیسی به انگلیسی

• discriminated against, underprivileged; lacking certain necessities
if you describe someone or something as deprived, you mean they do not have the things that you consider to be essential in life.

مترادف و متضاد

محروم (صفت)
bereaved, deprived, excluded, divested

خالی (صفت)
void, empty, hollow, vacuous, destitute, deprived, vacant, coreless, unoccupied, indigent, unloaded, uncharged, tenantless

جملات نمونه

1. he was deprived of his civil rights
حقوق مدنی او را سلب کرده بودند.

2. i was deprived of my friend's companionship
از مصاحبت دوست خود محروم شدم.

3. she had a deprived childhood
دوران کودکی او با محرومیت همراه بود.

4. a treaty to satisfy indians who had been deprived of their lands
قراردادی برای دادن غرامت به سرخپوستانی که از زمین های خود محروم شده بودند

5. The accident deprived her of her life.
[ترجمه ترگمان]تصادف او را از زندگی محروم کرد
[ترجمه گوگل]تصادف او را از زندگی اش محروم کرد

6. He claimed that he had been deprived of his freedom/rights.
[ترجمه ترگمان]او ادعا کرد که از آزادی \/ حقوق خود محروم بوده است
[ترجمه گوگل]او ادعا کرد که از آزادی / حقوق او محروم شده است

7. The criminals were deprived of their civil rights.
[ترجمه ترگمان]تبهکاران از حقوق مدنی خود محروم بودند
[ترجمه گوگل]جنایتکاران از حقوق مدنی آنها محروم بودند

8. Most delinquent children have deprived backgrounds.
[ترجمه ترگمان]اغلب کودکان delinquent پس زمینه های خود را از دست داده اند
[ترجمه گوگل]بیشتر کودکان بزهکار زمینه های محروم دارند

9. The prisoners were brutalized and deprived of basic rights.
[ترجمه ترگمان]این زندانیان از حقوق اولیه محروم شده و از حقوق اساسی محروم شده اند
[ترجمه گوگل]زندانیان بی رحمانه و محروم از حقوق اساسی بودند

10. Those misfortunes almost deprived him of his reason.
[ترجمه ترگمان]این مصیبت تقریبا او را از عقل و منطق خود محروم کرده بود
[ترجمه گوگل]این بدبختی ها او را از علت او محروم کرد

11. She had a deprived childhood/comes from a deprived background.
[ترجمه ترگمان]او یک دوران کودکی محروم داشته است \/ از یک پس زمینه محروم آمده است
[ترجمه گوگل]او دوران کودکی محروم بود / از پس زمینه محروم می آید

12. They've been deprived of the fuel necessary to heat their homes.
[ترجمه ترگمان]آن ها از سوخت مورد نیاز برای گرم کردن خانه های خود محروم شده اند
[ترجمه گوگل]آنها از سوخت لازم برای گرم کردن خانه هایشان محروم شده اند

13. Money should be spent on compensatory programmes for deprived pre-school and infant-school children.
[ترجمه ترگمان]پول باید صرف برنامه های جبرانی برای کودکان محروم از مدرسه و کودکان شود
[ترجمه گوگل]پول برای برنامه های جبران شده برای کودکان پیش دبستانی و نوزادان محروم باید صرف شود

14. Deprived children tend to do less well at school.
[ترجمه ترگمان]کودکانی که محروم از محروم شدن از مدرسه هستند، دوست دارند در مدرسه به خوبی عمل کنند
[ترجمه گوگل]کودکان محروم تمایل دارند در مدرسه کمتر به خوبی کار کنند

She had a deprived childhood.

دوران کودکی او با محرومیت همراه بود.


پیشنهاد کاربران

Deprive areas
مناطق محروم

عاجز

محروم، بی بهره شدن

not having the things that are necessary for a pleasant life


کلمات دیگر: