کلمه جو
صفحه اصلی

buzz


معنی : اوازه، همهمه، شایعه، ورور، ور ور کردن، وزوز کردن، وزوز
معانی دیگر : وز وز (مثل صدای زنبور)، دندنه، زر زر (مثل صدای زنگ و غیره)، زر زر کردن، (با صدای وزوز) حرکت کردن، پر از سر و صدا و فعالیت بودن، (عامیانه) تلفن زدن، صدای زنگ، صدای تلفن، پرحرفی کردن (به ویژه با صدای آهسته)، پچ پچ کردن، سریع و با هیجان حرف زدن، پشت سر دیگران حرف زدن، شایعه پراکندن، زنگ اخبار زدن، (خودمانی) نشئه (در اثر استعمال مواد مخدر)، نامشخص حرف زدن

انگلیسی به فارسی

وزوز کردن، ورور کردن، نامشخص حرف زدن، وزوز، ورور،شایعه، همهمه، اوازه


وزوز، همهمه، شایعه، ورور، اوازه، وزوز کردن، ور ور کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a vibrating hum or murmur.
مترادف: drone, hum, murmur, whiz
مشابه: hiss, purr, sough, vibration, whir, zoom

- the buzz of the bees
[ترجمه ترگمان] وزوز زنبورها
[ترجمه گوگل] وزوز زنبورها
- the buzz of conversation
[ترجمه ترگمان] همهمه گفتگو،
[ترجمه گوگل] وزوز مکالمه

(2) تعریف: (informal) a call on the telephone.
مترادف: call, ring

- Give me a buzz next week.
[ترجمه A.A] هفته آینده یک زنگی ( تلفن ) بمن بزن
[ترجمه ترگمان] هفته دیگه بهم زنگ بزن
[ترجمه گوگل] هفته بعد یک وزوز به من بده

(3) تعریف: (slang) pleasant intoxication.
مترادف: giddiness, light-headedness
مشابه: high, intoxication
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: buzzes, buzzing, buzzed
(1) تعریف: to emit a vibrating hum or murmur.
مترادف: bombinate, drone, hum, murmur, whiz
مشابه: hiss, purr, ring, vibrate, whir, zoom

- I wish that machine would stop buzzing.
[ترجمه A.A] کاشکی وزوز این ماشین قطع بشه
[ترجمه ترگمان] ای کاش این دستگاه دست از وز وز کردن برداره
[ترجمه گوگل] من آرزو می کنم که دستگاه وزوز را متوقف کند

(2) تعریف: to operate a signaling device that emits a buzz.
مترادف: call, ring, signal

- Did you buzz for the nurse?
[ترجمه ترگمان] برای پرستار سر و صدا کردی؟
[ترجمه گوگل] آیا شما برای پرستار خوابیده ای؟
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to make a vibrating hum with.
مشابه: hiss, purr, vibrate

- The wasp buzzed its wings.
[ترجمه A.A] زنبور با بالهایش وزوز کرد
[ترجمه ترگمان] زنبور روی بال های خود وزوز می کرد
[ترجمه گوگل] گاو بال خود را فریاد زد

(2) تعریف: to signal with a device that buzzes.
مترادف: call, ring, signal

- He buzzed the maid.
[ترجمه A.A] او به خدمتکار تلفن کرد
[ترجمه ترگمان] به خدمتکار زنگ زد
[ترجمه گوگل] او خدمتکار را می شناخت

(3) تعریف: (informal) to call (someone) on the telephone.
مترادف: call, phone, ring, telephone

(4) تعریف: to fly over very low in an aircraft.

- The pilot buzzed the battleship.
[ترجمه A.A] خلبان به کشتی جنگی زنگ زد
[ترجمه ترگمان] خلبان کشتی را صدا کرد
[ترجمه گوگل] خلبان هواپیمای جنگی را فریاد زد

• whirr, whizz; ring of a telephone
whirr, whiz; fly at a low altitude; ferment
a buzz is a continuous sound, like the sound of a bee when it is flying.
when something buzzes, it makes a continuous sound, like the sound that bees make when they are flying.
if thoughts are buzzing round your head, you are thinking about a lot of things.
if a place buzzes, there is a lot of excitement or activity there. verb here but can also be used as a singular noun. e.g. there was a buzz of discontent when he laid out his views on the party.
if you say `buzz off' to someone, you are telling them to go away; an informal, rude expression.

مترادف و متضاد

اوازه (اسم)
bruit, news, air, reputation, buzz, fame, hearsay, renown

همهمه (اسم)
uproar, buzz, tumult, ruckus, hullabaloo, ruction

شایعه (اسم)
buzz, hearsay, grapevine, rumor, rumour

ورور (اسم)
buzz, prate, prattle

ور ور کردن (فعل)
buzz, babble

وزوز کردن (فعل)
buzz, hum, bumble, drone

وزوز (فعل)
buzz, drone, zoom

droning sound


Synonyms: drone, fizz, fizzle, hiss, hum, murmur, purr, ring, ringing, sibilation, whir, whisper


gossip


Synonyms: comment, cry, grapevine, hearsay, news, report, rumble, rumor, scandal, scuttlebutt, talk, whisper


make droning sound


Synonyms: bombinate, bumble, drone, fizz, fizzle, hum, murmur, reverberate, ring, sibilate, whir, whisper, whiz


Synonyms: call, chatter, inform, natter, rumor, tattle


جملات نمونه

1. buzz about (or around)
با شتاب و صدا رفت و آمد کردن

2. buzz off !
(خودمانی ـ معمولا به صورت امر) برو!،گمشو!،دور شوید!

3. the buzz of a fly
وز وز مگس

4. i heard the buzz of the doorbell
صدای زنگ در را شنیدم.

5. i'll give you a buzz tonight
امشب به تو تلفن می زنم.

6. I love the buzz of a big city.
[ترجمه A.A] من سروصدای یک شهر بزرگ را دوست دارم
[ترجمه نسرین رنجبر] من هیاهو و همهمۀ شهرهای بزرگ را دوست دارم.
[ترجمه ترگمان] عاشق وزوز یه شهر بزرگ هستم
[ترجمه گوگل]من عجله یک شهر بزرگ را دوست دارم

7. Did the alarm clock buzz?
[ترجمه ترگمان]زنگ هشدار زنگ ساعت زنگ زد؟
[ترجمه گوگل]زنگ ساعت زنگ زد؟

8. The buzz of the Entryphone interrupted our conversation.
[ترجمه A.A] زنگ ورودی ( آیفون ) مکالمه ما را قطع کرد
[ترجمه ترگمان]همهمه جمعیت گفتگوی ما را قطع کرد
[ترجمه گوگل]مکالمه ورودی تلفن مکالمه ما را قطع کرد

9. There's a buzz going round that the boss has resigned.
[ترجمه ترگمان]شایعاتی وجود دارند مبنی بر اینکه رئیس استعفا داده است
[ترجمه گوگل]یک وزنه وجود دارد که رئیس آن استعفا داده است

10. A buzz went through the crowded courtroom.
[ترجمه ترگمان]همهمه ای از سالن دادگاه به گوش رسید
[ترجمه گوگل]وزوز از طریق دادگاه شلوغ رفت

11. Buzz off, I'm trying to work!
[ترجمه ترگمان]درو باز کن، دارم سعی می کنم کار کنم!
[ترجمه گوگل]خاموش، من تلاش میکنم کار کنم!

12. The buzz of conversation suddenly stopped when she came into the room.
[ترجمه ترگمان]ناگهان همهمه گفتگوها قطع شد و او وارد اتاق شد
[ترجمه گوگل]هنگامی که وارد اتاق شد، مکالمه ناگهانی متوقف شد

13. You can sense the creative buzz in the city.
[ترجمه ترگمان]شما می توانید وزوز خلاقانه در شهر را حس کنید
[ترجمه گوگل]شما می توانید وزوز خلاق در شهر را احساس کنید

14. Playing well gives me a buzz .
[ترجمه ترگمان]بازی کردن به خوبی برایم وزوز می کند
[ترجمه گوگل]به خوبی پخش می کند

the buzz of a fly

وز وز مگس


Bees buzzed around her head.

زنبورها دور سرش وزوز می‌کردند.


When I got off the airplane, my ears were still buzzing.

از هواپیما که پیاده شدم هنوز گوشم وز‌وز می‌کرد.


The airplane buzzed around the bridge several times.

هواپیما چند بار با صدای بلند دور پل چرخید.


The bank was buzzing with activity.

بانک غرق در فعالیت بود.


I'll give you a buzz tonight.

امشب به تو تلفن می‌زنم.


I heard the buzz of the doorbell.

صدای زنگ در را شنیدم.


اصطلاحات

buzz about (or around)

با شتاب و صدا رفت و آمد کردن


buzz off !

(عامیانه ـ معمولاً به صورت امر) برو! گمشو! دور شوید!


پیشنهاد کاربران

در بازاریابی به مفهوم �سر زبانها افتادن� است.

خبر دادن با زنگ زدن
I'll buzz you زنگ میزنم خبرشو میدم

مور مور شدن پوست بدن

کیف بردن. سرمست بودن. احساس خیلی خوب داشتن. حال کردن
I got a real buzz out of passing this course
حس خوبی داشتم از گزروندن این دوره. با خودم حالکردم که این دوره رو گزروندم کیف کردم

wreck ( ruin ) your buzz
This is when something interupts your buzz or high. This buzz is normally caused by alcohol or drugs or can be a natural high.
I was having a great time til the cops came and wrecked my buzz.
Buzz یعنی نئشگیruinیا wreck هم که یعنی بهم زدن یا خراب کردن کل مفهوم میشه خراب کردن یا متوقف کردن نئشگی کسی

ویز ویز زنبور

I'll buzz you in
درو میزنم بیاین تو.


( باز کردن در با اف اف )

تمام مدت به چیزی فکر کردن

نئشه شدن

اجراى زنده

سرمست شدن

buzz marketing بازاریابی جنجالی ( دهان به دهان )

A feeling of exitement, energy and pleasure

Crowded

شور و هیجان

you are killing my buzz
داری حوصلمو سر میبری
داری فازمو خراب میکنی

هیجان داشتن ، حال خوب داشتن

صدای زنبور
ویز ویز

a low, continuous humming or murmuring sound, made by or similar to that made by an insect.

حرف و نقل و صر وصدا ( پیروامون کسی یا چیزی )
His hairstyles generated more buzz than his music.


Give someone a buzz
بی کسی زنگ زدن

مثل زنبور از این ور و اون ور مدام رفتن و روز شلوغی را داشتن.

وِزوِزیدن.

صدای زنگ

buzz ( هوافضا )
واژه مصوب: ریزلرزه 1
تعریف: نوسان های پوسته یا سایر سازه های هواگرد در بسامدهایی که برای انسان قابل شنیدن است


کلمات دیگر: