فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: celebrates, celebrating, celebrated
• (1) تعریف: to observe or commemorate (an occasion or event), as with gifts, festivities, or special rituals.
• مترادف: observe
• مشابه: commemorate, memorialize
- They celebrated their daughter's birthday with a small party.
[ترجمه سارینا] آنها تولد دخترشان را با یک مهمانی کوچک جشن گرفتند
[ترجمه سارا] آنها با یک مهمانی کوچک تولد دخترشان را جشن گرفتند
[ترجمه آنیتا] آنها تولد دخترشان را همراه با مهمانی کوچکی جشن گرفتند.
[ترجمه ترگمان] ان ها جشن تولد دخترشان را با یک مهمانی کوچک جشن گرفتند
[ترجمه گوگل] آنها روز تولد دختر خود را با یک مهمانی کوچک جشن گرفتند
- Christians celebrate Easter in the spring.
[ترجمه ترگمان] مسیحیان عید پاک را در بهار جشن می گیرند
[ترجمه گوگل] مسیحیان عید پاک را در بهار جشن می گیرند
- America celebrated its bicentennial in 1976.
[ترجمه ترگمان] آمریکا bicentennial را در سال ۱۹۷۶ جشن گرفت
[ترجمه گوگل] آمریکا در سال 1976 دوسالهای خود را جشن گرفت
- She celebrated getting her first car by taking all her friends out for a ride.
[ترجمه ترگمان] او اولین ماشین او را با گرفتن همه دوستانش به گردش برد
[ترجمه گوگل] او جشن گرفتن اولین ماشین خود را با در نظر گرفتن تمام دوستان خود را برای سوار شدن
- They celebrated their grandmother's coming home after a long stay in a nursing home.
[ترجمه ترگمان] آن ها مادر بزرگ خود را پس از اقامتی طولانی در یک آسایشگاه جشن گرفتند
[ترجمه گوگل] آنها پس از اقامت طولانی در یک خانه سالمندان، جشن مادر بزرگ خود را به خانه بازگشت
• (2) تعریف: to perform (a religious ceremony or ritual).
• مترادف: observe, solemnize
• مشابه: keep
- The priest will celebrate a special Mass on that day.
[ترجمه ترگمان] کشیش مراسم ویژه ای را در آن روز جشن خواهد گرفت
[ترجمه گوگل] کشیش در آن روز جسد خاصی را جشن می گیرد
• (3) تعریف: to praise or gratefully acknowledge.
• مترادف: applaud, extol, laud, praise
• متضاد: lament
• مشابه: carol, consecrate, eulogize, exalt, glorify, hail, honor
- His music celebrates freedom.
[ترجمه ترگمان] موسیقی او آزادی را جشن می گیرد
[ترجمه گوگل] موسیقی او آزادی را جشن می گیرد
- Every day I celebrate living in such a beautiful place as this.
[ترجمه ترگمان] هر روز در چنین جای زیبایی زندگی می کنم
[ترجمه گوگل] هر روز من در این مکان زیبایی جشن می گیرم
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: celebrative (adj.), celebratory (adj.), celebrator (n.)
• : تعریف: to observe or commemorate a happy occasion or event with special ceremonies or festivities.
• مترادف: party, rejoice
• متضاد: grieve, mourn
• مشابه: revel, whoop it up
- She passed her exams, so now we're all celebrating.
[ترجمه zahra] آن خانم امتحان خود را سپری کرد و قبول شد ، الان همه داریم آن را جشن میگیریم.
[ترجمه ترگمان] امتحانش رو قبول کرد، پس الان همه داریم جشن می گیریم
[ترجمه گوگل] او امتحانات خود را سپری کرد، بنابراین اکنون همه ما جشن می گیریم