کلمه جو
صفحه اصلی

physiognomy


معنی : فراست، سیما، منظر، صورت، چهره، قیافه شناسی، سیما شناسی
معانی دیگر : قیافه، ویژگی های جغرافیایی، ظاهر، برونه، (داوری شخصیت و ویژگی های فکری از روی قیافه و ساختمان بدنی) سیما سنجی، قیافه سنجی

انگلیسی به فارسی

سیما شناسی، قیافه شناسی، سیما، چهره، صورت


فیزیوژنی، فراست، قیافه شناسی، سیما، چهره، منظر، سیما شناسی، صورت


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: physiognomies
مشتقات: physiognomic (adj.), physiognomist (n.)
(1) تعریف: the facial or surface features of a person or other living creature.
مترادف: face, features
مشابه: aspect, countenance, expression, feature, profile

(2) تعریف: the practice of interpreting or judging character from such surface features, esp. facial ones.
مشابه: phrenology

• facial features; superficial appearance; analysis of personal traits based on one's facial features
your physiognomy is your face; used especially when your face is considered to show your character; a formal word.
the physiognomy of an area of countryside is its shape and the geographical features in it, such as hills and rivers; a formal word.

مترادف و متضاد

فراست (اسم)
intelligence, acumen, physiognomy, sagacity, intuition, insight, flair, penetration, perspicacity

سیما (اسم)
countenance, physiognomy, appearance, air, aspect, features, visage, expression, brow, lineament, mien

منظر (اسم)
countenance, face, physiognomy, sight, appearance, aspect, phantom, perspective, image, facet, visage, phase, guise, spectrum, facies, fantom

صورت (اسم)
face, invoice, figure, physiognomy, sign, aspect, form, visage, picture, shape, hue, file, roll, muzzle, list, schedule, effigy, roster, phase, facies

چهره (اسم)
face, physiognomy, visage, feature, puss, kisser

قیافه شناسی (اسم)
physiognomy

سیما شناسی (اسم)
physiognomy

جملات نمونه

1. mongolian physiognomy
قیافه ی مغولی

2. the mountainous physiognomy of kurdestan
ویژگیهای کوهستانی کردستان

3. He was fascinated by her physiognomy — the prominent nose, brooding eyes and thick hair.
[ترجمه ترگمان]از قیافه و بینی برجسته و چشمان متفکر و موهای پرپشت او خوشش آمده بود
[ترجمه گوگل]او تحت تأثیر فیزیکی آن قرار گرفت - بینی برجسته، چشمان پرپر و موهای ضخیم

4. We have become expert in the physiognomy of pleasure, the nodes to press, the points to massage.
[ترجمه ترگمان]ما در قیافه لذت، گره ها برای پرس و جو، نقطه ماساژ، متخصص شده ایم
[ترجمه گوگل]ما متخصص فیزیولوژیک لذت، گره های مطبوعات، نقاط ماساژ شده ایم

5. Chris's physiognomy shows Botham lines AT first glance, who would you say this gent looks like?
[ترجمه ترگمان]چهره کریس تو اولین نگاه همه خطوط را نشان می دهد، و شما می گویید که این آقا چه شکلی است؟
[ترجمه گوگل]فیزوآموسیت کریس نشان می دهد خطوط هر دو در نگاه اول، شما می گویند این ژن به نظر می رسد؟

6. Javert possessed this physiognomy minus the baseness.
[ترجمه ترگمان]ژاور این قیافه را از پستی گرفته بود
[ترجمه گوگل]جاوارت این فیزیوژنتیک را منصفانه دانست

7. " said she, while her ill-omened physiognomy seemed to cast a shadow over the cheerful newness of the house.
[ترجمه ترگمان]در حالی که قیافه نحس او به نظر می رسید سایه ای از تازگی و تازگی خانه را در بر گرفته باشد گفت:
[ترجمه گوگل]گفت: 'او، در حالی که فیزیوژنی ناخوشایند او به نظر می رسد سایه بر روی تازه ترین شاد خانه

8. It is of the physiognomy of the years that the physiognomy of the centuries is composed.
[ترجمه ترگمان]از قیافه سالیان است که چهره قرون ترکیب شده است
[ترجمه گوگل]این فیزیکدان سالهاست که فیزیولوژی قرن ها تشکیل شده است

9. Haifeng wetland developed and formed form karsts physiognomy belongs to the permanent water lake type wetland.
[ترجمه ترگمان]تالاب Haifeng شکل گرفت و شکل karsts را شکل داد که متعلق به تالاب permanent آب دریاچه است
[ترجمه گوگل]تالاب Haifeng توسعه و تشکیل شکل karsts physiognomy متعلق به تالاب مداوم آب دریاچه

10. Just now I showed him only physiognomy of earth which is one of the four physiognomies.
[ترجمه ترگمان]در این لحظه تنها قیافه زمینی را که یکی از چهار physiognomies بود به او نشان دادم
[ترجمه گوگل]فقط در حال حاضر من به او نشان دادم که تنها فیزیولوژی زمین است که یکی از چهار فیزیولوژی شناسی است

11. And, oh, this dearth of the human physiognomy! and, worse than all, the terrible intimation of Kenneth that I neednot expect to be out of doors till spring!
[ترجمه ترگمان]آه! آه! این کمبود قیافه انسان! و از همه بدتر اینکه دکتر کنت به دکتر کنت خبر داد که من خیال دارم تا بهار از خانه بیرون بروم
[ترجمه گوگل]و، آه، این فقدان فیزیولوژی انسان! و، بدتر از همه، نکته وحشتناک کنت که من انتظار ندارم تا بهار بیرون بیاییم!

12. This physiognomy was strangely composed, it began by seeming humble, and ended by seeming severe.
[ترجمه ترگمان]این قیافه به طرز عجیبی آرام بود، با ظاهری متواضع، و سرانجام به ظاهر متین و متین به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]این فیزیوژنیسم به طرز عجیب و پیچیده ای تشکیل شده بود، به نظر می رسید با فروتنی شروع می شد و به نظر می رسید شدید بود

13. Not physiognomy alone nor brain alone is worthy for the Muse.
[ترجمه ترگمان]نه تنها به تنهایی، نه تنها مغز، شایسته این Muse است
[ترجمه گوگل]تنها فیزیوژنتیکی و مغز تنها برای موز ارزشمند نیستند

14. You can also find miles of efflorescent rock physiognomy there, such as stalagmites, stelae, stone sword, and stone pagodas.
[ترجمه ترگمان]همچنین می توانید چند مایل از سنگ efflorescent را در آنجا پیدا کنید، مانند stalagmites، شمشیر سنگی، شمشیر سنگی و معبد سنگی
[ترجمه گوگل]شما همچنین می توانید مایل از فسیوگونوم های سنگ رسوبی وجود دارد مانند استالاگمیت ها، ستیل ها، شمشیر های سنگی و پگودا های سنگی

Mongolian physiognomy

قیافه‌ی مغولی


the mountainous physiognomy of Kurdestan

ویژگی‌های کوهستانی کردستان


پیشنهاد کاربران

چهره شناسی

علم چهره و سیماشناسی


کلمات دیگر: