کلمه جو
صفحه اصلی

recount


(با جزئیات) شرح دادن، بازگو کردن، حکایت کردن، روایت کردن، (یکی یکی) گفتن، (به ترتیب) بر شمردن، شمارش مجدد، بازشماری، واشماری، دوباره محاسبه کردن، بازشمردن، واشمردن، برشمردن، یکایک گفتن، تعریف کردن، بازگفتن، دوباره شمردن، از سر شمردن

انگلیسی به فارسی

برشمردن، یکایک گفتن، تعریف کردن، شمارش مجدد، بازگفتن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: recounts, recounting, recounted
(1) تعریف: to tell a history of events; relate; narrate.
مترادف: enumerate, list, narrate, rehearse, relate
مشابه: chronicle, cite, describe, detail, name, recite, repeat, report, tell, unfold

- The newscaster recounted her early years in television.
[ترجمه ترگمان] گوینده اخبار years را در تلویزیون بازگو کرد
[ترجمه گوگل] خبرنگار سالهای اول خود را در تلویزیون بازگو کرد
- They recounted their adventures on their trip.
[ترجمه ترگمان] آن ها ماجراهای خود را در سفر نقل کردند
[ترجمه گوگل] آنها ماجراهای خود را در سفر خود به یاد می آوردند

(2) تعریف: to list a series in order.
مشابه: rehearse

- The article recounted all UFO sightings since 1953.
[ترجمه ترگمان] این مقاله تمامی مشاهدات این اجرام از سال ۱۹۵۳ را بازگو کرده است
[ترجمه گوگل] این مقاله تمام مشاهدات UFO را از سال 1953 منتشر کرد
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: re-counts, re-counting, re-counted
• : تعریف: to count again.
اسم ( noun )
• : تعریف: a count to confirm or correct a previous count, as of ballots in a voting box.

• second count, additional count
tell, narrate; count votes again
if you recount a story or event, you tell it to people; a formal use.
a recount is a second count of votes in an election when the result is very close.

مترادف و متضاد

tell a story


Synonyms: break a story, convey, delineate, depict, describe, detail, echo, enumerate, give an account of, itemize, narrate, picture, play back, portray, recap, recapitulate, recite, rehash, rehearse, relate, repeat, report, run by again, run down, run through, say again, state, tell, track, unload, verbalize


Antonyms: conceal, repress


جملات نمونه

1. they called for a recount of the votes
آنان خواستار شمارش مجدد آرا شدند.

2. The Democrats demanded a recount but still lost by a few votes.
[ترجمه مریم] دموکرات ها خواستار بازشماری آرا بودند اما باز هم با چندین رای باختند
[ترجمه ترگمان]دموکرات ها خواستار بازشماری آرا بودند، اما هنوز هم چند رای از دست رفته بودند
[ترجمه گوگل]دموکراتها خواستار بازنگری بودند، اما هنوز با چند رای موافق بودند

3. She was asked to recount the details of the conversation to the court.
[ترجمه ترگمان]از او خواسته شد تا جزئیات این گفتگو را به دادگاه بیان کند
[ترجمه گوگل]از او خواسته شد جزئیات مکالمه را به دادگاه تجدید نظر کند

4. The defeated candidate demanded a recount.
[ترجمه ترگمان]کاندیدای شکست خورده خواستار بازشماری آرا شد
[ترجمه گوگل]کاندیدای شکست خورده خواستار بازنگری بود

5. She wanted a recount. She couldn't believe that I had got more votes than her.
[ترجمه ترگمان] اون دوباره recount رو می خواست او نمی توانست باور کند که من بیشتر از او رای دارم
[ترجمه گوگل]او می خواست بازپرداخت کند او نمیتواند باور کند که من رای بیشتری نسبت به او داشته ام

6. The stories themselves do not, however, recount an exceptional event, indeed they seldom focus on a single event at all.
[ترجمه ترگمان]با این حال، خود داستان ها رویدادی استثنایی را تعریف نمی کنند، در واقع آن ها به ندرت بر روی یک رویداد واحد متمرکز می شوند
[ترجمه گوگل]با این حال، داستان های خود را به یک رویداد استثنایی بازنویسی نمی کنند، در واقع آنها به ندرت در یک رویداد واحد تمرکز می کنند

7. But what if the recount in Florida does go Gore's way?
[ترجمه ترگمان]اما اگر بازشماری آرا در فلوریدا به پایان برسد، چه؟
[ترجمه گوگل]اما اگر بازپرداخت در فلوریدا انجام می شود به طرز گور؟

8. I demand a recount.
[ترجمه ترگمان] دوباره شمارش رو میخوام
[ترجمه گوگل]من تقاضای بازنویسی میکنم

9. Asking them to recount the last incidence of the problem behaviour often helps.
[ترجمه ترگمان]درخواست از آن ها برای بازشماری آخرین رخداد رفتار مشکل اغلب کمک می کند
[ترجمه گوگل]درخواست از آنها برای تجدید نظر در آخرین شیوع رفتار مشکل، اغلب کمک می کند

10. With great relish he would recount the story of how he had surprised Branson one morning outside his house in Denbigh Terrace.
[ترجمه ترگمان]با لذت فراوان داستان را شرح می داد که چگونه یک روز صبح در خارج خانه او در خیابان Denbigh، از خانه او در لندن شگفت زده شده بود
[ترجمه گوگل]با افتخار زیاد او داستان را درباره اینکه چگونه او برانسون را یک بار دیگر در خانه خود در Denbigh Terrace شگفت زده کرد، بازگو می کند

11. Brenda goes on to recount what happened after she rebuffed the boy in question.
[ترجمه ترگمان]برندا در ادامه توضیح داد که بعد از این که این پسر را رد کرد، چه اتفاقی افتاد
[ترجمه گوگل]برندا ادامه می دهد که پس از آنکه پسر بچه ای را مورد سوال قرار داد، چه اتفاقی افتاد

12. The Barthelmes recount in vivid detail and with good psychological insight the trauma of coping with that dual loss.
[ترجمه ترگمان]The با جزئیات واضح و با بینش روانی خوب، ضربه روحی مقابله را با این فقدان دوگانه بیان می کنند
[ترجمه گوگل]Barthelmes در جزئیات روشن و با درک روانشناختی خوب، تروما از مقابله با این زیان دوگانه را بازگو می کند

13. Don't complain!Recount your blessings!
[ترجمه ترگمان]شکایت نکن! blessings را recount!
[ترجمه گوگل]شکایت نکنید! برکت های خود را بازنویسی کنید!

14. Prosecutor Greg Jacobs called on each woman to recount how she had suffered during and after an attack by Davis.
[ترجمه ترگمان]\"گرگ Jacobs\"، دادستان \"گرگ\"، از هر زنی خواست تا توضیح دهد که چگونه در طی این حمله و بعد از حمله دیویس، چه رنجی متحمل شده است
[ترجمه گوگل]دادگستری گرگ جیکوبز از هر خانم خواست تا تجدید نظر کند که چگونه در طول و پس از حمله ای از دیویس رنج می برد

15. A hand recount across Florida, he said, might be acceptable.
[ترجمه ترگمان]او گفت که بازشماری دستی در فلوریدا ممکن است قابل قبول باشد
[ترجمه گوگل]او گفت، بازنگری دست در فلوریدا ممکن است قابل قبول باشد

In this book, he recounts the adventures of his journey.

در این کتاب ماجراهای سفر خود را باز گو می‌کند.


one of the great cognoscenti recounts (this) from Ebn Abdolaziz

یکی از بزرگان اهل تمیز حکایت کند از ابن‌عبدالعزیز


They were busy recounting all their victories.

آن‌ها سرگرم برشمردن پیروزی‌های خود بودند.


They called for a recount of the votes.

آنان خواستار شمارش مجدد آرا شدند.


پیشنهاد کاربران

دوباره گفتن، تکرار کردن

illustrate

یادآوری کردن

شرح دادن ، بازگوکردن

یکایک گفتن


کلمات دیگر: