کلمه جو
صفحه اصلی

flick


معنی : تکان ناگهانی، سینما، تلنگر، ضربت اهسته و سبک با شلاق، قطع کردن، تکان دادن، بریدن
معانی دیگر : (ضربه ی تند و سبک مثلا با شلاق یا کاغذ تاشده) نرمکوبه، نرمکوب، ضربه ی ملایم، (صدای این نوع ضربه) تق، تپ، (ضربه ی تند و ملایم زدن) نرم کوب کردن، یواش زدن (مثلا با تازیانه)، (با سرعت تکان خوردن یا به چپ و راست رفتن) جنبیدن، پرپر زدن، تند زدن، لکه، گوداب، خال، کک مک، خالچه، (خودمانی) فیلم (سینمایی)، vt ضربت اهسته و سبک با شلاق، n : movie : معمولا بصورت جمع سینما

انگلیسی به فارسی

ضربت آهسته و سبک با شلاق، تکان ناگهانی، تلنگر، تکان دادن، بریدن، قطع کردن، ( movie =) (به‌طور معمول به‌صورت جمع) سینما


تلنگر، تکان ناگهانی، سینما، ضربت اهسته و سبک با شلاق، تکان دادن، قطع کردن، بریدن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a sharp, light blow or stroke, as with a finger, brush, whip, or the like.
مشابه: brush

(2) تعریف: the sound of such a blow or stroke.

(3) تعریف: a swift, jerky movement.
مشابه: flit

- a flick of the tail
[ترجمه ترگمان] دمش را تکان می داد،
[ترجمه گوگل] تلنگر دم
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: flicks, flicking, flicked
(1) تعریف: to strike or remove with a sharp, light blow or stroke.

- He flicked a spider off his sleeve.
[ترجمه امید] او عنکبوت را از روی آستینش ( با انگشت👌 ) پرت کرد
[ترجمه ترگمان] یک عنکبوت را از استینش دراورد
[ترجمه گوگل] او یک عنکبوت را از آستین خود برداشت

(2) تعریف: to move with a sharp or jerky motion.

- The deer flicked its ears.
[ترجمه ترگمان] گوزن ها گوش های خود را تکان می دادند
[ترجمه گوگل] گوزن گوشش را زد
- She flicked the television off.
[ترجمه ترگمان] او تلویزیون را خاموش کرد
[ترجمه گوگل] او تلویزیون را خاموش کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to move sharply or quickly; flutter.

- His eyes flicked back and forth.
[ترجمه ترگمان] نگاهش به عقب و جلو حرکت می کرد
[ترجمه گوگل] چشمان او به عقب و جلو حرکت کرد
- She flicked through the pages of the book.
[ترجمه ترگمان] او صفحات کتاب را ورق زد
[ترجمه گوگل] او از طریق صفحات کتاب فریاد زد

• tap, light slap; light sharp sound; quick movement (as of the fingers); film, movie, motion picture (slang)
hit lightly; slap lightly; remove by quickly brushing away; make a quick movement of the fingers
if something flicks in a particular direction or if someone or something flicks it in a particular direction, it moves there with a short, sudden movement. verb here but can also be used as a count noun. e.g. ...a quick upward flick.
if you flick something away, you remove it with a quick movement of your finger or hand.
if you flick something such as a whip or a towel, you hold one end and move your hand quickly up and then forward, so that the other end moves. verb here but can also be used as a count noun. e.g. he gave a flick of the whip.
you also flick something when you hit it sharply with your fingernail by pressing the fingernail against your thumb and suddenly releasing it.
if you flick a switch or catch, you press it sharply so that it moves.
if you flick through a book or magazine, you turn the pages quickly.

مترادف و متضاد

تکان ناگهانی (اسم)
flick, bump, jerk, twitch

سینما (اسم)
flick, picture, cinema, film, movie, motion picture, cinematograph, moving picture, silver screen

تلنگر (اسم)
flick, fillip, click, flip

ضربت اهسته و سبک با شلاق (اسم)
flick, whipping

قطع کردن (فعل)
ablate, cut off, cut, disconnect, interrupt, intercept, out, rupture, burst, cross, operate, flick, excise, cleave, fell, discontinue, traverse, intermit, exsect, excide, exscind, hew, leave off, put by, retrench, skive, stump, snip off

تکان دادن (فعل)
agitate, twiddle, stir, move, hitch, hustle, shake, flick, wiggle, budge, shock, startle, impulse, pulsate, wag, shag, jar, concuss, convulse, jolt, jounce, shrug off

بریدن (فعل)
chop, truncate, dock, cut off, cut, intercept, carve, rift, slice, flick, amputate, sliver, cut back, haggle, knife, shred, gash, engrave, whittle, incise, shear, mangle, raze, hack, exsect, hew, lancinate, resect, scarp, sever, skive, stump, sunder

light touch


Synonyms: dab, flicker, flip, hit, pat, snap, tap, tip, touch lightly


جملات نمونه

1. the flick of a finger
تلنگرزنی با انگشت

2. the flick of typewriter keys
تلق تلق کلیدهای ماشین تحریر

3. Flick the dust off and we will use this table.
[ترجمه ترگمان]غبار را خاموش می کند و ما از این میز استفاده خواهیم کرد
[ترجمه گوگل]تکان دادن گرد و غبار و ما از این جدول استفاده خواهیم کرد

4. Please don't flick ash on the carpet!
[ترجمه ترگمان]لطفا خاکستر رو روی قالی نذار!
[ترجمه گوگل]لطفا خاکستر را در فرش تلنگر نکنید!

5. With a deft flick of his foot, Mr Worth tripped one of the raiders up.
[ترجمه ترگمان]آقای کازوبن با یک حرکت سریع پایش یکی از مهاجمان را به زمین انداخت
[ترجمه گوگل]آقای ورث با یک لقمه ای از پا او، یکی از مهاجمان را گرفت

6. Flick the years of dust, to laughter and tears, love and cemented in the minds of a thick crystal amber. I wish happy new year! I wish you the new year: don't gain weight, before the person you most Qiao; money in hand, laughing in the dream.
[ترجمه ترگمان]سال ها گرد و خاک، خنده و اشک، عشق و عشق در مغز یک کریستال درشت کهربایی سال نو مبارک! سال جدید برای شما آرزو می کنم: بار دیگر به دست آورید، قبل از آن کسی که بیشتر از همه qiao، پول در دست، و در خواب می خندید
[ترجمه گوگل]سال ها از گرد و غبار، خنده و اشک، عشق و سمنت در ذهن یک ببر کریستال ضخیم تلنگر آرزو سال نو مبارک! من سال نو را آرزو می کنم: قبل از کسی که بیشترین چائو را دارد، وزن نکنید؛ پول در دست، خنده در رویای

7. The fish gave a quick flick of its tail.
[ترجمه ترگمان]ماهی سریع دمش را تکان داد
[ترجمه گوگل]ماهی یک تلنگر سریع از دم خود را به آن داد

8. With a flick of its tail, the cat was gone.
[ترجمه ترگمان]گربه با یک تکان دمش از بین رفت
[ترجمه گوگل]با تلنگر دم خود، گربه رفته بود

9. Bell's flick into the penalty area helped to create the goal.
[ترجمه ترگمان]ورود بل به منطقه پنالتی به ایجاد این هدف کمک کرد
[ترجمه گوگل]زدن توپ به منطقه مجازات به ایجاد هدف کمک کرد

10. I had a flick through the catalogue while I was waiting.
[ترجمه ترگمان]وقتی منتظر بودم فهرست را ورق می زدم
[ترجمه گوگل]در حالی که منتظر بودم، از طریق کاتالوگ تلنگر زدم

11. All this information is available at the flick of a switch .
[ترجمه ترگمان]تمام این اطلاعات با تکان دادن یک کلید در دسترس است
[ترجمه گوگل]همه این اطلاعات در تلنگر سوئیچ موجود است

12. With a flick of his wrist he removed the ash from the end of his cigarette.
[ترجمه ترگمان]با یک حرکت مچ دستش خاکستر سیگار را از ته سیگارش بیرون کشید
[ترجمه گوگل]او با یک تلنگر از مچ دست او خاکستر را از انتهای سیگار خود برداشت

13. I had a quick flick through your report.
[ترجمه ترگمان]من گزارش سریع گزارشت را گرفتم
[ترجمه گوگل]من از طریق گزارش خود یک تلنگر سریع داشتم

14. He hit the ball with just a flick of the wrist.
[ترجمه ترگمان]با یک حرکت مچ به توپ ضربه زد
[ترجمه گوگل]او تنها با یک تلنگر از مچ دست توپ را گرفت

15. Could you flick the light switch on for me, please.
[ترجمه ترگمان]میشه لطفا چراغ رو خاموش کنی؟ لطفا
[ترجمه گوگل]می توانید سوئیچ نور را برای من بچرخانید لطفا

the flick of a finger

تلنگرزنی با انگشت


the flick of typewriter keys

تلق‌تلق کلیدهای ماشین تحریر


She flicked the old horse from time to time with her whip.

گاه‌به‌گاه اسب پیر را با تازیانه‌اش به‌آرامی می‌زد.


He flicked the dust from his boot with a handkerchief.

او با دستمال گرد روی پوتین‌های خود را زد.


پیشنهاد کاربران

روشن یا خاموش کردن وسایل برقی.
مثال : he flicked on the air conditioning

ضامن دار

Flick - knife
چاقوی ضامن دار

یکی از جاهایی که میاد برای سیگاره. فلیک زدن یعنی با انگشت بزنی ته سیگار و محکم پرتش کنی دور/حرکت سریع - حرکت ملایم
حتی flick by tongue هم میگن که سلاطین میگیرن منظورمو

فیلم
مثال: This action flick is filled with high - quality special effects

Flick thorough something = سرسری خوندن روزنامه ، مجله. . .
نگاه سریع انداختن به کتاب، سایت. . .

فیلم ( movie )

مثلا روی دستت چیزی میشینه و با اون یکی دستت، آروم اون رو با انگشتت پایین میندازی.


کلمات دیگر: