کلمه جو
صفحه اصلی

bludgeon


معنی : چوبدستی سرکلفت، چوب قانون، چماق، کتک زدن، با چماق زدن، مجبور کردن
معانی دیگر : با چماق یا چوبدستی زدن، گرز، کدنگ، کدنگ زدن

انگلیسی به فارسی

چماق، چوب‌دستی سر کلفت، با چماق زدن، مجبورکردن، کتک زدن


جادوگر، چماق، چوبدستی سرکلفت، چوب قانون، با چماق زدن، مجبور کردن، کتک زدن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a short stick with one end thicker and heavier than the other, used as a weapon; club.
مشابه: club

- They killed the seals with a bludgeon.
[ترجمه ترگمان] آن ها چماق را با چماق کشتند
[ترجمه گوگل] آنها مهر و موم را با یک چتر نجات دادند
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bludgeons, bludgeoning, bludgeoned
مشتقات: bludgeoner (n.)
(1) تعریف: to beat with a bludgeon or other clublike weapon.
مشابه: club, drub

- He used the bat to bludgeon his victim to death.
[ترجمه ترگمان] اون از چوب چوب استفاده کرد تا قربانی رو به قتل برسونه
[ترجمه گوگل] او از خفاش استفاده کرد تا قربانی خود را به مرگ محکوم کند

(2) تعریف: to coerce forcibly; bully.

- He bludgeoned them into doing it his way.
[ترجمه ترگمان] اون با چوب زد اونا رو به روش خودش انجام داد
[ترجمه گوگل] او آنها را به انجام این راه خود را به آنها

• club, truncheon, cudgel
strike with a bludgeon, hit with heavy impact
if someone bludgeons you into doing something, they make you do it by bullying or threatening you.

مترادف و متضاد

چوبدستی سرکلفت (اسم)
bludgeon

چوب قانون (اسم)
bludgeon, nightstick, truncheon

چماق (اسم)
stick, bat, club, cudgel, bludgeon, mace, truncheon, stave, maul, quarterstaff

کتک زدن (فعل)
smack, beat, clobber, thrash, drub, fustigate, bludgeon, mug, scutch

با چماق زدن (فعل)
bludgeon, stave

مجبور کردن (فعل)
enforce, force, bludgeon, compel, oblige, necessitate

جملات نمونه

1. They tried to bludgeon me into joining their protest.
[ترجمه ترگمان]آن ها سعی کردند مرا با چماق بزنند تا به protest ملحق شوند
[ترجمه گوگل]آنها سعی کردند من را به اعتراض خود متصل کنند

2. They tried to bludgeon me into telling them, but I refused.
[ترجمه ترگمان]آن ها سعی کردند من را با چماق بزنند و به آن ها بگویم، اما من قبول نکردم
[ترجمه گوگل]آنها سعی کردند من را به آنها بگویند، اما من رد شدم

3. The other is the old bludgeon of robber barons, industry consolidation.
[ترجمه ترگمان]دیگری چماق قدیمی اربابان دزد، انسجام صنعت است
[ترجمه گوگل]یکی دیگر از زوجین قدیمی سربازان دونده، ادغام صنعت است

4. How can new Liverpool bludgeon United into mediocrity yet take only one point from their previous league fixtures against Leicester and Derby?
[ترجمه ترگمان]باشگاه فوتبال لیورپول با چوب گلف باز می تواند تنها یک امتیاز از تجهیزات لیگ قبلی خود در مقابل لس تر و دربی پیدا کند؟
[ترجمه گوگل]لیورپول چگونه می تواند در لیگ قهرمانان آسیا را به طور متوسط ​​متمرکز کند اما در لیسا و دربی فقط یک امتیاز از مسابقات لیگ برتر دریافت می کند؟

5. Japanese imperialism is determined to bludgeon its way deep into China.
[ترجمه ترگمان]امپریالیسم ژاپن تصمیم گرفته است که راه خود را به سوی چین پرتاب کند
[ترجمه گوگل]امپریالیسم ژاپن مصمم است تا راه خود را به سمت چین بکشاند

6. Do not bludgeon a problem to death with code.
[ترجمه ترگمان]با استفاده از کد خود را با مشکل مواجه نکنید
[ترجمه گوگل]با کد با مشکل مواجه نشوید

7. His walking stick served him as a bludgeon on many occasions.
[ترجمه ترگمان]عصایش او را به عنوان چماق در موقعیت های مختلف به کار می برد
[ترجمه گوگل]چوب پیاده روی او در بسیاری از موارد به عنوان یک جادوگر خدمت کرده است

8. The aim was to bludgeon speculators and impress creditors.
[ترجمه ترگمان]هدف این بود که دلالان سهام را چماق و طلبکاران را تحت تاثیر قرار دهد
[ترجمه گوگل]هدف این بود که سودجوها را تحت تأثیر قرار دهد و تحت تاثیر قرار دادن اعتبارات قرار گیرد

9. She is deeply angry about this and her approach is to bludgeon the tar out of him.
[ترجمه ترگمان]او عمیقا از این مساله عصبانی است و رویکرد او استفاده از قطران از او است
[ترجمه گوگل]او در مورد این موضوع عمیقا عصبانی است و رویکرد او این است که از او بخورد

10. It came forward with these proposals, and it has attempted to bludgeon them through the House.
[ترجمه ترگمان]این لایحه با این پیشنهادها مطرح شده است و تلاش کرده است آن ها را از طریق مجلس اخراج کند
[ترجمه گوگل]این پیشنهادات پیش آمد و تلاش کرد تا آنها را از طریق مجلس عوام بگیرد

11. Scientists now say those horns may have been a sort of battle bludgeon.
[ترجمه ترگمان]دانشمندان می گویند که این شاخ ممکن است یک نوع چماق جنگی باشد
[ترجمه گوگل]دانشمندان اکنون می گویند این شاخ ها ممکن است نوعی شلاق زدن نبرد باشند

12. Whatever he said, the swift answer crushed him like a bludgeon.
[ترجمه ترگمان]هر حرفی که می زد، آن پاسخ تند مثل چماق او را به هم می زد
[ترجمه گوگل]هر چه او گفت، پاسخ سریع آن را مانند یک ژولیده خرد کرد

The deceased had been bludgeoned to death.

مقتول با چماق کشته شده بود.


پیشنهاد کاربران

to hit someone hard and repeatedly with a heavy weapon

چماقدار

کاهش دادن

تحمیل کردن - مجبور کردن
The verb bludgeon is also used metaphorically to mean to roughly coerce or force someone to do something as if you had a bludgeon. If your boss is a bully, he may bludgeon you and the other employees into working long hours for little recognition.

چماق، چوبدستی کلفت، با چوبدستی زدن.


کلمات دیگر: