• to be quite honest, honestly
to tell the truth
انگلیسی به انگلیسی
جملات نمونه
1. To tell the truth, I don't know much about it.
[ترجمه ترگمان]راستش را بخواهی، من زیاد در این مورد چیزی نمی دانم
[ترجمه گوگل]حقیقت را بگویم، نمی دانم در مورد آن چه می گویم
[ترجمه گوگل]حقیقت را بگویم، نمی دانم در مورد آن چه می گویم
2. I adjure you to tell the truth before this court.
[ترجمه ترگمان]استدعا می کنم که قبل از این دادگاه حقیقت را به من بگویید
[ترجمه گوگل]من شما را به حقیقت در برابر این دادگاه دعوت می کنم
[ترجمه گوگل]من شما را به حقیقت در برابر این دادگاه دعوت می کنم
3. They bind over to tell the truth.
[ترجمه ترگمان]اونا بستن که حقیقت رو بگن
[ترجمه گوگل]آنها به حقایق می گویند
[ترجمه گوگل]آنها به حقایق می گویند
4. With a mental shrug, he decided to tell the truth.
[ترجمه ترگمان]در حالی که شانه بالا می انداخت، تصمیم گرفت حقیقت را بگوید
[ترجمه گوگل]با شستشوی ذهنی، تصمیم گرفت به حقیقت بگوید
[ترجمه گوگل]با شستشوی ذهنی، تصمیم گرفت به حقیقت بگوید
5. You are bound by oath to tell the truth.
[ترجمه ترگمان]شما سوگند یاد می کنید که حقیقت را بگویید
[ترجمه گوگل]شما حقیقتا به سوگند متهم می شوید
[ترجمه گوگل]شما حقیقتا به سوگند متهم می شوید
6. To tell the truth, I don't like disco.
[ترجمه ترگمان] راستشو بخوای، از دیسکو خوشم نمیاد
[ترجمه گوگل]برای گفتن حقیقت، من دیسکو را دوست ندارم
[ترجمه گوگل]برای گفتن حقیقت، من دیسکو را دوست ندارم
7. Being able to tell the truth at last seemed to relieve her.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که سرانجام قادر به گفتن حقیقت باشد
[ترجمه گوگل]در حال حاضر قادر به بیان حقیقت به نظر می رسد او را از بین بردن
[ترجمه گوگل]در حال حاضر قادر به بیان حقیقت به نظر می رسد او را از بین بردن
8. She adjured him to tell the truth.
[ترجمه ترگمان]او را صدا کرد تا حقیقت را بگوید
[ترجمه گوگل]او به او حقیقت داد
[ترجمه گوگل]او به او حقیقت داد
9. Better to tell the truth and comfort their cry, than to create pain when you tell them a lie.
[ترجمه ترگمان]بهتر است حقیقت را بگویم و گریه آن ها را تسکین دهم، تا اینکه به آن ها دروغ بگویم
[ترجمه گوگل]بهتر است که حقیقت را بگوئید و گریه های خود را راحت کنید، تا وقتی که به آنها دروغ بگویید، درد ایجاد کنید
[ترجمه گوگل]بهتر است که حقیقت را بگوئید و گریه های خود را راحت کنید، تا وقتی که به آنها دروغ بگویید، درد ایجاد کنید
10. Remember, you have sworn to tell the truth.
[ترجمه ترگمان]یادت باشه، قسم خوردی که حقیقت رو بگی
[ترجمه گوگل]به خاطر داشته باشید که شما حقیقت را قسم خورده اید
[ترجمه گوگل]به خاطر داشته باشید که شما حقیقت را قسم خورده اید
11. She suggested that she did not want me to tell the truth.
[ترجمه ترگمان]او پیشنهاد کرد که من حقیقت را بگویم
[ترجمه گوگل]او پیشنهاد کرد که او نمی خواهد من را به حقیقت بگوید
[ترجمه گوگل]او پیشنهاد کرد که او نمی خواهد من را به حقیقت بگوید
12. She persuaded him to tell the truth.
[ترجمه ترگمان]به او اطمینان داد که حقیقت را بگوید
[ترجمه گوگل]او او را متقاعد کرد تا حقیقت را بگوید
[ترجمه گوگل]او او را متقاعد کرد تا حقیقت را بگوید
13. I swore an oath to tell the truth, the whole truth and nothing but the truth.
[ترجمه ترگمان]سوگند یاد کردم که حقیقت را بگویم و حقیقت را بگویم و حقیقت را بگویم
[ترجمه گوگل]من سوگند به حقیقت گفتم، تمام حقیقت و چیزی جز حقیقت
[ترجمه گوگل]من سوگند به حقیقت گفتم، تمام حقیقت و چیزی جز حقیقت
14. I was brought up to tell the truth and know right from wrong.
[ترجمه ترگمان]من بزرگ شدم که حقیقت رو بگم و حقیقت رو فهمیدم
[ترجمه گوگل]من به حقیقت گفتم و درست از اشتباه بدانم
[ترجمه گوگل]من به حقیقت گفتم و درست از اشتباه بدانم
15. To tell the truth, I fell asleep in the middle of her talk.
[ترجمه ترگمان]راستش را بخواهید، من در وسط حرف او به خواب رفتم
[ترجمه گوگل]حقیقت را بگویم، در وسط سخنم به خواب افتادم
[ترجمه گوگل]حقیقت را بگویم، در وسط سخنم به خواب افتادم
پیشنهاد کاربران
used to emphasize that you are being very honest
to be honest
راستش رو بخوای. . .
حقیقتش رو بخوای. .
راستش اینه که. . .
حقیقتش رو بخوای. .
راستش اینه که. . .
کلمات دیگر: