کلمه جو
صفحه اصلی

hobble


معنی : پا بند، داد و بیداد، زنجیر، لنگیدن، شلیدن، لنگ لنگان راه رفتن، مانع حرکت شدن، دست و پای کسی را بستن، داد و بیداد کردن، خمیدن
معانی دیگر : لنگان لنگان رفتن، مکث کنان رفتن، با سختی حرکت کردن، شل کردن، لنگ کردن، جلو (پیشرفت و غیره را) گرفتن، بازداری کردن، کند کردن، راه رفتن بد (یا زشت)، (برای جلوگیری از فرار) دو پای اسب را بهم بستن، بخو کردن، (طناب یا تسمه برای بستن دو پای اسب) پابند، بخاو

انگلیسی به فارسی

لنگیدن، شلیدن، لنگ لنگان راه رفتن، دست وپای کسی را بستن، مانع حرکت شدن، زنجیر، پابند


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: hobbles, hobbling, hobbled
• : تعریف: to walk awkwardly, unsteadily, or with difficulty; limp.
مشابه: hitch, limp, stagger
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to cause to limp; make lame or cripple.
مشابه: lame, maim

(2) تعریف: to restrain by placing a rope, strap, or other device around two legs of (a horse, mule, or the like).

(3) تعریف: to interfere with the progress of.
مشابه: encumber, trammel

- His constant criticisms hobbled the planning.
[ترجمه ترگمان] انتقادات مداوم او باعث لنگ شدن طرح شد
[ترجمه گوگل] انتقادهای دائمی او برنامه ریزی را تسخیر کرد
اسم ( noun )
مشتقات: hobblingly (adv.), hobbler (n.)
(1) تعریف: an awkward, halting, or unsteady walk or gait; limp.
مشابه: hitch, limp, teeter

(2) تعریف: a rope, strap, or other device used to hobble an animal.
مشابه: trammel

• limp, walk lamely; tie the legs of an animal
if you hobble, you walk in an awkward way because you are in pain.
if you hobble an animal, you tie its legs together so that it cannot run away.

مترادف و متضاد

پا بند (اسم)
anklet, trammel, shackle, clog, fetter, gyve, hindrance, hobble, jess

داد و بیداد (اسم)
uproar, riot, squabble, hubbub, broil, bawl, rampage, scrimmage, wrangle, hobble, jangle, free-for-all, vociferance, vociferation

زنجیر (اسم)
curb, link, bond, fetter, chain, track, hobble, sling, manacle, catena, tow

لنگیدن (فعل)
halt, lag, limp, hobble, clop, stagger

شلیدن (فعل)
limp, hobble

لنگ لنگان راه رفتن (فعل)
hobble

مانع حرکت شدن (فعل)
hobble

دست و پای کسی را بستن (فعل)
hobble

داد و بیداد کردن (فعل)
bawl, wrangle, hobble, jangle

خمیدن (فعل)
decline, halt, cripple, bow, lean, hop, bend, limp, hobble, stoop

limp


Synonyms: clump, dodder, falter, halt, hitch, scuff, shuffle, stagger, stumble, totter


Antonyms: go, move, run, walk


cripple, restrict


Synonyms: clog, cramp, cramp one’s style, crimp, curb, entrammel, fasten, fetter, gimp, hamper, hamstring, hang up, hinder, hog-tie, leash, put a crimp in, shackle, tie, trammel


Antonyms: free, let go, release


جملات نمونه

He was hobbled by an ankle injury.

صدمه به مچ پا او را شل کرده بود.


Government interference was hobbling factory productions.

دخالت دولت تولید کارخانه‌ها را مختل کرده بود.


He felt himself hobbled by his parents' lack of understanding.

او احساس می‌کرد که درک نکردن والدینش دست و بال او را بسته است.


1. to have a hobble
لنگ بودن (لنگی داشتن)

2. the crippled ship managed to hobble into port
کشتی صدمه دیده به سختی خود را به بندرگاه رساند.

3. I hurt my foot, and had to hobble home.
[ترجمه ترگمان]پایم را زخمی کردم و مجبور شدم لنگ لنگان به خانه برگردم
[ترجمه گوگل]من به پا زدم، و مجبور شدم به خانه بیفتم

4. Some of the runners could only manage to hobble over the finishing line.
[ترجمه ترگمان]بعضی از دوندگان فقط می توانستند لنگ لنگان از خط پایان عبور کنند
[ترجمه گوگل]بعضی از دونده ها فقط می توانستند در طول خط پایان کار کنند

5. He was left with no alternative but to hobble to the nearest telephone box.
[ترجمه ترگمان]او چاره دیگری نداشت جز لنگ لنگان به نزدیک ترین جعبه تلفن
[ترجمه گوگل]او بدون هیچ گونه جایگزینی باقی مانده بود اما به نزدیکترین جعبه تلفن نگاه کرد

6. Mistakes can hobble a deal from the start.
[ترجمه ترگمان]اشتباه ات می توانند به سختی کار خود را از ابتدا انجام دهند
[ترجمه گوگل]اشتباهات می تواند یک معامله را از ابتدا بچرخاند

7. The old man hobble along with the aid of his stick.
[ترجمه ترگمان]پیرمرد لنگ لنگان با عصا راه می رود
[ترجمه گوگل]پیرمرد با کمک قلمش به هم چسبیده است

8. It would be easier for them to hobble to town a broken leg a broken pantaloon.
[ترجمه ترگمان]برای آن ها آسان است که لنگ لنگان به شهر بروند
[ترجمه گوگل]برای آنها راحت تر است که یک پا شکسته و یک شلوار شکسته به شهر بچسبانید

9. It would be easier for them to hobble to town with a broken leg than with a broken pantaloon .
[ترجمه ترگمان]برای آن ها آسان تر بود که با پای شکسته به شهر بروند تا با یک پای شکسته
[ترجمه گوگل]برای آنها راحت تر خواهد بود که به ساحل شکسته با ساق شلواری شکسته بپوشانید

10. This may hobble the bull in the future. But first it needs to regain its virility.
[ترجمه ترگمان]این ممکن است به سمت گاو در آینده حرکت کند اما اول باید مردانگی خود را بازیابد
[ترجمه گوگل]این ممکن است گاو نر را در آینده خراب کند اما برای اولین بار لازم است که ویروس را دوباره به دست آورد

11. It's a pity for me to see an old woman hobble away.
[ترجمه ترگمان]حیف است که یک پیرزن لنگ لنگان از آنجا دور می شوم
[ترجمه گوگل]برای من افتخار است که یک پیرمرد خراب شود

12. She turned her ankle on the rocks and had to hobble back to camp.
[ترجمه ترگمان]او مچ پایش را روی صخره ها چرخاند و مجبور شد لنگ لنگان به اردوگاه برگردد
[ترجمه گوگل]او مچ دستش را روی سنگ ها گذاشت و مجبور شد به اردوگاه برگردد

13. The swelling had begun to go down, and he was able, with pain, to hobble.
[ترجمه ترگمان]ورم کرده بود و او قادر بود لنگ لنگان لنگان راه برود
[ترجمه گوگل]تورم شروع به پایین کرد و او توانست با درد به او کمک کند

14. But if you could see me, you'd think me but a sorry object to hobble to an altar.
[ترجمه ترگمان]اما اگر تو مرا می دیدی، فکر می کردی من فقط یک شی متاسفم که لنگ لنگان به کنار محراب می روم
[ترجمه گوگل]اما اگر شما می توانید مرا ببینید، شما می توانید من فکر می کنم، اما یک شیء متاسفانه به hobble به محراب

15. As the room fell suddenly, tensely silent, he began to walk, to hobble painfully and with difficulty towards Sabine.
[ترجمه ترگمان]وقتی که اتاق ناگهان خاموش شد، با ناراحتی به راه افتاد، لنگ لنگان و با زحمت به سوی ساب ین رفت
[ترجمه گوگل]وقتی اتاق به طور ناگهانی سقوط کرد، به آرامی سکوت کرد، او شروع به پیاده روی کرد، به سختی و با سابین سختش کرد

I saw an old man hobbling down the street.

پیرمردی را دیدم که در خیابان می‌لنگید.


The crippled ship managed to hobble into port.

کشتی صدمه دیده به سختی خود را به بندرگاه رساند.


to have a hobble

لنگ بودن (لنگی داشتن)


پیشنهاد کاربران

لنگ لنگان، لنگیدن ( در حالت اسم )
لنگ لنگان راه رفتن، به سختی راه رفتن
مانع شدن ( برای مثال مانع موفقیت، رسیدن به هدف، رشد اقتصادی، . . . شدن )

لنگیدن , شلیدن ؛ محدود کردن

# He was hobbling around with a stick
# The horse's hind legs had been hobbled
# a long list of amendments have hobbled the new legislation


کلمات دیگر: