کلمه جو
صفحه اصلی

foray


معنی : حمله، تاراج، تهاجم، چپاول، چپاول کردن، غارت کردن، تاخت و تاز کردن، تهاجم کردن، پیغام بردن
معانی دیگر : حمله ی ناگهانی (به منظور به دست آوردن چیزی)، تاخت و تاز، یورش، دست اندازی، (مجازی) عرض اندام، فعالیت شدید، تازش، چاپیدن، (به منظور غنیمت گیری) حمله کردن، بیغما بردن

انگلیسی به فارسی

پیشاپیش، تهاجم، حمله، چپاول، تاراج، تاخت و تاز کردن، تهاجم کردن، پيغام بردن، چپاول کردن، غارت کردن


تاخت وتاز کردن، تهاجم، تاراج، چپاول، تهاجم کردن،بیغما بردن، چپاول کردن، حمله


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a quick raid or sudden advance, usu. military and often to take forage or plunder.
مشابه: invasion, raid

- The enemy's last foray had weakened them considerably.
[ترجمه ترگمان] آخرین تاخت و تاز دشمن آن ها را به نحو قابل ملاحظه ای سست کرده بود
[ترجمه گوگل] آخرین مرحله دشمن آنها را به میزان قابل توجهی تضعیف کرده است

(2) تعریف: a new venture.
مشابه: venture

- Her husband encouraged her foray into public life.
[ترجمه ترگمان] شوهرش تاخت و تاز او را به زندگی عمومی تشویق کرد
[ترجمه گوگل] شوهرش او را به زندگی عمومی تشویق کرد
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: forays, foraying, forayed
مشتقات: forayer (n.)
• : تعریف: to make a raid or to raid.
مشابه: invade, raid

• raid, quick attack; excursion, experimental attempt
raid, attack; invade
if a group of soldiers make a foray into an area, they make a quick attack there, usually in order to steal supplies.
if you make a foray into a new area of activity or interest, you start to become involved in it.

مترادف و متضاد

حمله (اسم)
fit, offense, rush, access, onset, attack, assault, offensive, onslaught, charge, onrush, spell, epilepsy, inroad, hysteria, foray, sally

تاراج (اسم)
theft, spoil, desolation, pillage, plunder, loot, foray

تهاجم (اسم)
invasion, incursion, inroad, foray

چپاول (اسم)
raven, plunder, loot, foray, spoliation, ravin

چپاول کردن (فعل)
despoil, swoop, ransack, foray, maraud, spoliate

غارت کردن (فعل)
rob, despoil, harry, ravage, ransack, sack, harrow, raven, pillage, plunder, pirate, loot, foray, maraud, spoliate, reave

تاخت و تاز کردن (فعل)
ravage, foray, overrun

تهاجم کردن (فعل)
invade, foray

پیغام بردن (فعل)
foray

incursion, attempt


Synonyms: attack, depredation, descent, inroad, invasion, irruption, raid, reconnaissance, sally, sortie


Antonyms: abstention, idleness, laziness


جملات نمونه

1. make a foray into (something)
(در چیزی) به تاخت و تاز پرداختن

2. our company's first foray into the wool market
اولین یورش شرکت ما در بازار پشم

3. It will be my first foray into local government.
[ترجمه ترگمان]این اولین تاخت و تاز من در دولت محلی خواهد بود
[ترجمه گوگل]این اولین بار من برای دولت محلی خواهد بود

4. I made a quick foray into town before lunch to get my sister a present.
[ترجمه ترگمان]من قبل از ناهار یه دزدی سریع به شهر زدم تا خواهرم رو کادو بگیرم
[ترجمه گوگل]پیش از ناهار به یک شهر سریع به شهر رفتم تا خواهر من حضور داشته باشد

5. Most guests make at least one foray into the town.
[ترجمه ترگمان]بیشتر مهمون حداقل یه تاخت و تاز تو شهر دارن
[ترجمه گوگل]بیشتر مهمانان حداقل یک شهر را در این شهر بنا می کنند

6. She made a brief foray into acting before becoming a teacher.
[ترجمه ترگمان]او قبل از اینکه معلم شود اقدام به تاخت و تاز کرد
[ترجمه گوگل]قبل از تبدیل شدن به یک معلم، او را برای انجام اقدام کوتاه آماده کرد

7. The rioters did make the occasional foray, but north of the Santa Monica Freeway the thin blue line swiftly grew thicker.
[ترجمه ترگمان]شورشیان به تاخت و تاز گاه به گاه به راه خود ادامه دادند، ولی در شمال شهر سانتا مونیکا، خط آبی باریک به سرعت ضخیم تر شد
[ترجمه گوگل]شورشگران گاه به گاه راه می رفتند، اما در شمال آزادراه سانتا مونیکا خط آبی نازک به سرعت در حال ضخیم شدن بود

8. They withdrew after each foray, and the Vietminh returned.
[ترجمه ترگمان]پس از هر foray عقب نشینی کردند و the بازگشتند
[ترجمه گوگل]آنها پس از هر بار برپا کردند و ویتمینش بازگشت

9. Our foray into book publishing, soon to be repeated, used Ventura and this too is now part of our arsenal.
[ترجمه ترگمان]هجوم ما به انتشار کتاب، به زودی تکرار می شود، از ونتورا هم استفاده کرد و این هم اکنون بخشی از arsenal است
[ترجمه گوگل]ما برای انتشار کتاب، به زودی تکرار می شود، از ونتورا استفاده می شود و این هم اکنون بخشی از زرادخانه ما است

10. Co. as it ends its money-losing foray into financial services.
[ترجمه ترگمان]شرکت در حالی که به دنبال هجوم مالی خود به خدمات مالی است، شرکت می کند
[ترجمه گوگل]شرکت به عنوان آن را از دست دادن پول خود را به خدمات مالی می رسد

11. For many it was their first foray into politics.
[ترجمه ترگمان]برای بسیاری از آن ها اولین تاخت و تاز خود در سیاست بود
[ترجمه گوگل]برای بسیاری این اولین بار بود که به سیاست تبدیل شد

12. Microsoft's foray into the message business has risks of another sort.
[ترجمه ترگمان]تاخت و تاز (مایکروسافت)به کسب وکار این پیام از نوع دیگری است
[ترجمه گوگل]پیشروی مایکروسافت در زمینه کسب و کار پیام خطرات دیگری دارد

13. His foray into biography is also a resounding success.
[ترجمه ترگمان]تاخت و تاز او به زندگینامه نیز یک موفقیت چشمگیر است
[ترجمه گوگل]پیشگویی او در زندگینامه نیز موفقیت بزرگی است

14. Morrison clearly enjoyed this foray into the territory of the literary critic.
[ترجمه ترگمان]موریسون به وضوح از این تاخت و تاز در قلمرو منتقد ادبی برخوردار بود
[ترجمه گوگل]موریسون به وضوح از این صحنه به قلمرو منتقد ادبی برخوردار بود

our company's first foray into the wool market

اولین یورش شرکت ما در بازار پشم


اصطلاحات

make a foray into (something)

(در چیزی) به تاخت و تاز پرداختن


پیشنهاد کاربران

شکار


حمله، تجاوز، شکار

تلاش اولیه و غالباً آزمایشی برای انجام کاری در یک زمینه یا حوزه فعالیت جدید یا متفاوت

foray
/ˈfɒr. eɪ/ ( US ) /ˈfɔːr - / noun [C]
ATTEMPT ➲
1. a short involvement in an activity which is different from and outside the range of a usual set of activities
She made a brief foray into acting before becoming a teacher.
foray
/ˈfɒr. eɪ/ ( US ) /ˈfɔːr - / noun [C]
VISIT ➲
2. a short visit, especially with a known purpose
I made a quick foray into town before lunch to get my sister a present.
foray
/ˈfɒr. eɪ/ ( US ) /ˈfɔːr - / noun [C]
ATTACK ➲
3. the act of an army suddenly and quickly entering the area belonging to the enemy in order to attack them or steal their supplies


اولین حضور


کلمات دیگر: