مرده، توی فکر فرو رفتن
brooding
انگلیسی به فارسی
انگلیسی به انگلیسی
• something that is brooding is disturbing and threatening; a literary word.
جملات نمونه
1. mountains brooding high over the village
کوه هایی که بر فراز دهکده سر به آسمان کشیده اند
2. an eagle constantly brooding over her young
عقابی که نوزادان خود را دایما می پاید.
3. i found her brooding in front of the mirror
او را در حالی یافتم که جلو آینه در بحر اندیشه فرو رفته بود.
4. The same heavy, brooding silence descended on them.
[ترجمه ترگمان]همان سکوت سنگین و سنگین بر آن ها فرود آمد
[ترجمه گوگل]همان سکوت سنگین و تحریک کننده بر آنها فرود آمد
[ترجمه گوگل]همان سکوت سنگین و تحریک کننده بر آنها فرود آمد
5. Don't sit at home brooding all day.
[ترجمه ترگمان]تمام روز توی خونه نشین
[ترجمه گوگل]در تمام طول روز نشستن در خانه را نشکنید
[ترجمه گوگل]در تمام طول روز نشستن در خانه را نشکنید
6. When he's depressed he sits brooding for hours.
[ترجمه ترگمان]وقتی او افسرده می شود، ساعت ها در فکر فرو می رود
[ترجمه گوگل]هنگامی که او افسرده است، او ساعت ها سرگرم می شود
[ترجمه گوگل]هنگامی که او افسرده است، او ساعت ها سرگرم می شود
7. There is a brooding melancholy in his black and white photography.
[ترجمه ترگمان]در عکاسی سیاه و سفید او یک افسردگی عمیق وجود دارد
[ترجمه گوگل]در عکاسی سیاه و سفید، یک ماندانۀ فریبنده وجود دارد
[ترجمه گوگل]در عکاسی سیاه و سفید، یک ماندانۀ فریبنده وجود دارد
8. Extroverts prefer lively conversation to brooding on the meaning of life.
[ترجمه ترگمان]برون گرایان گفتگوهای زنده و پر جنب و جوش را ترجیح می دهند تا به معنای زندگی فکر کنند
[ترجمه گوگل]Extroverts ترجیح می دهند مکالمه پر جنب و جوش را به معنای زندگی برون سپاری کنند
[ترجمه گوگل]Extroverts ترجیح می دهند مکالمه پر جنب و جوش را به معنای زندگی برون سپاری کنند
9. I wish she wouldn't sit brooding in her room all day.
[ترجمه ترگمان]ای کاش تمام روز توی اتاق خودش فکر نمی کرد
[ترجمه گوگل]من آرزو می کنم او تمام روز در اتاق خود نشسته باشد
[ترجمه گوگل]من آرزو می کنم او تمام روز در اتاق خود نشسته باشد
10. She sat at her desk,brooding darkly onwhy he had left her.
[ترجمه ترگمان]پشت میزش نشسته بود و به طرز مرموزی فکر می کرد که او را ترک کرده است
[ترجمه گوگل]او در میز خود نشسته بود، به طرز وحشیانه ای که او را ترک کرده بود
[ترجمه گوگل]او در میز خود نشسته بود، به طرز وحشیانه ای که او را ترک کرده بود
11. The hen is brooding her eggs.
[ترجمه ترگمان]مرغ تخم او را به فکر فرو می برد
[ترجمه گوگل]مرغ تخم مرغ را پرورش می دهد
[ترجمه گوگل]مرغ تخم مرغ را پرورش می دهد
12. It is not advisable just to sit there brooding about the unpleasant bygones.
[ترجمه ترگمان]بهتر نیست همین جا بنشینیم و راجع به گذشته ها فکر کنیم
[ترجمه گوگل]توصیه نمی شود که فقط در مورد وقایع ناخوشایند زندگی کنید
[ترجمه گوگل]توصیه نمی شود که فقط در مورد وقایع ناخوشایند زندگی کنید
13. Males and females take turns brooding the eggs.
[ترجمه ترگمان]مردان و مردان به نوبت تخم مرغ ها را به فکر فرو می روند
[ترجمه گوگل]مردان و زنان به نوبت تخم ها را دفع می کنند
[ترجمه گوگل]مردان و زنان به نوبت تخم ها را دفع می کنند
14. He was then brooding what to do.
[ترجمه ترگمان]اون موقع بود که فکر می کرد چیکار باید بکنه
[ترجمه گوگل]سپس او چه چیزی را انجام می دهد
[ترجمه گوگل]سپس او چه چیزی را انجام می دهد
15. She fell into long, brooding silences.
[ترجمه ترگمان]او به خاموشی طولانی و طولانی فرو رفت
[ترجمه گوگل]او به سکوت طولانی و تحریک آمیز افتاد
[ترجمه گوگل]او به سکوت طولانی و تحریک آمیز افتاد
پیشنهاد کاربران
کُرچی ، کرچ شدن طیور تخمگذار
اندوهگین، محزون،
showing deep unhappiness of thought.
"he stared with brooding eyes"
appearing darkly menacing.
"a dark, brooding landscape
showing deep unhappiness of thought.
"he stared with brooding eyes"
appearing darkly menacing.
"a dark, brooding landscape
غم انگیز، اسرار امیز، تهدید کننده
( of the birds ) sitting on the eggs until they hatch
دل شور ه آور
تو فکر فرو رفتن همراه با ناراحتی، فعل منفی است.
نشان دهنده تفکر عمیق در مورد چیزی که باعث غم و افسردگی می باشد.
حالتی که به دلیل اتفاق ناراحت کننده ای برای شخص رخ دهد.
احساس غم، اضطراب، یا عصبانیت داشتن برای مدتی طولانی
حالتی که به دلیل اتفاق ناراحت کننده ای برای شخص رخ دهد.
احساس غم، اضطراب، یا عصبانیت داشتن برای مدتی طولانی
کرچی در طیور تخم گذار
هولناک، رعب آور ( . A brooding silence descended upon them )
غم اندیشی
توی فکر رفتن
به نقل از فرهنگ هزاره:
صفت
1. نگران کننده، اضطراب آور، مضطرب کننده
2. نگران، در خود فرورفته، غرق در تفکر؛ غمگین، غصه دار
صفت
1. نگران کننده، اضطراب آور، مضطرب کننده
2. نگران، در خود فرورفته، غرق در تفکر؛ غمگین، غصه دار
کلمات دیگر: