1. too much praise has made him cocky
تعریف زیاد او را غره کرده است.
2. He was a little bit cocky when he was about 1because he was winning everything.
[ترجمه ترگمان]وقتی در حدود یک سال بود که داشت همه چیز را برنده می شد، کمی ازخودراضی به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]او کمی دردناک بود زمانی که او حدود 1 بود چون او همه چیز را برنده بود
3. He's a bit cocky for my liking.
[ترجمه بهروز مددی] او آنقدر از خود راضی است که من علاقهای به او ندارم.
[ترجمه ترگمان]او به خاطر علاقه من کمی ازخودراضی است
[ترجمه گوگل]او کمی دوست داشتنی است
4. He's a cocky little man and I don't like him.
[ترجمه ترگمان]او مرد شجاعی است و من از او خوشم نمی اید
[ترجمه گوگل]او یک مرد کوچولوی کوچک است و من او را دوست ندارم
5. It's rather difficult for a cocky person to be on good terms with others.
[ترجمه ترگمان]برای یک فرد ازخودراضی کار دشواری است که با دیگران روابط خوبی داشته باشد
[ترجمه گوگل]برای یک شخص ناسازگار با دیگران دشوار است
6. I don't like our monitor; he's far too cocky.
[ترجمه ترگمان]از monitor خوشم نمی اید؛ خیلی ازخودراضی است
[ترجمه گوگل]مانیتور مان را دوست نداریم او خیلی خشن است
7. The general seemed altogether too cocky.
[ترجمه ترگمان]ژنرال خیلی ازخودراضی به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]عموم به نظر می رسید کاملا مخوف
8. My brother can be a little bit cocky sometimes.
[ترجمه ترگمان] بعضی وقتا برادرم می تونه یه کمی ازخودراضی باشه
[ترجمه گوگل]برادر من گاهی اوقات کمی گریه می کند
9. A cocky, selfish veteran who loves nothing but his AK-4 Sacha is at home in the cynical ambience of combat.
[ترجمه ترگمان]یک سرباز کهنه کار خودخواه و خودخواه که هیچ چیز را دوست ندارد جز ای کی - ۴ ساشا در خانه در محیط بدبینانه نبرد زندگی می کند
[ترجمه گوگل]یک جانباز دوست داشتنی و خودخواه که چیزی جز او AK-4 Sacha را دوست ندارد، در محدوده سینمایی مبارزه است
10. The last thing a cocky little man like Hatton would want was a kind of spiritual suttee.
[ترجمه ترگمان]آخرین چیزی که یک مرد کوچک ازخودراضی مثل hatton می خواست یک نوع of روحانی باشد
[ترجمه گوگل]آخرین چیزی که یک مرد کوچولوی کوچک مانند هاتون می خواست، یک نوع روحانی بود
11. Not cocky young men with roving eyes and a nice taste in girls.
[ترجمه ترگمان]مردان جوان مغرور با چشمانی سرگردان و سلیقه زیبا در میان دخترها
[ترجمه گوگل]مردان جوان نجیب زاده با چشمان رفته و طعم خوب در دختران
12. He was nervous and cocky at our briefing, the dashing leader of a combat mission to the dreaded Ia Drang.
[ترجمه ترگمان]او از دستورها ما عصبانی و مغرورانه بود و رهبر بی باک یک ماموریت جنگی به سوی Ia Drang بود
[ترجمه گوگل]او در جلسات ما، رهبر وحشیانه مأموریت رزمی به ایا درنگ دلهره آور، عصبی و خشن بود
13. He is a cocky creature who chomps a carrot the way W. C. Fields bit into his cigars: confidently.
[ترجمه ترگمان]او یک موجود ازخودراضی است که یک هویج و دبلیو ج فیلدز با اطمینان به سیگارش زد و گفت: مطمئن باش
[ترجمه گوگل]او یک موجود جادوگر است که یک هویج را شبیه به W C Fields با اعتماد به نفس خود را به سیگار برگ ها
14. Oh, he got cocky and only applied to about five schools.
[ترجمه ترگمان]اوه، اون خیلی ازخودراضی بود و فقط برای ۵ مدرسه کار می کرد
[ترجمه گوگل]آه، او خجالت کشید و فقط برای حدود پنج مدرسه درخواست کرد
15. But Tranmere, cocky even before the equaliser, played with skill and tenacity.
[ترجمه ترگمان]اما Tranmere، حتی پیش از the، با مهارت و سرسختی بازی می کرد
[ترجمه گوگل]اما Tranmere، حتی قبل از اکولایزر، با مهارت و استقامت بازی کرد