اسم ( noun )
• (1) تعریف: foreseeable possibility; expectation.
• مترادف: anticipation, chance, expectation, outlook, possibility
• مشابه: future, hope, idea, likelihood, notion, probability
- The prospect of losing his business frightened him.
[ترجمه سروري] چشم انداز ا ز دست دادن کارش ، او را ترساند.
[ترجمه hosseinha] احتمال از دست دادن کسب و کارش او را ترساند.
[ترجمه محمد حیدری] انتظار از دست دادن کسب و کارش او را ترساند.
[ترجمه ترگمان] تصور این که مبادا کارش را از دست بدهد، او را می ترساند
[ترجمه گوگل] چشم انداز کسب و کار خود را از دست می دهد
- She was thrilled by the prospect of joining the expedition.
[ترجمه پوریا] او به خاطر احتمال پیوستن به سفر علمی هیجان زده بود
[ترجمه ترگمان] از امید پیوستن به هیات اعزامی، به هیجان آمده بود
[ترجمه گوگل] او از چشم انداز پیوستن به این سفر هیجان زده بود
• (2) تعریف: (usu. pl.) probability of success or profit.
• مترادف: expectation, possibility
• مشابه: future, hope, outlook, promise
- The company's prospects look good this year.
[ترجمه مهدی] چشم انداز شرکت های این سال خوب بنظر میرسد
[ترجمه A] شانس موفقیت این شرکت در امسال خوب است
[ترجمه محمد حیدری] چشم انداز توسعه شرکت امسال خوب بنظر می رسه.
[ترجمه ترگمان] چشم اندازه ای این شرکت امسال خوب به نظر می رسد
[ترجمه گوگل] چشم انداز این شرکت در سال جاری خوب است
• (3) تعریف: a possible client, customer, or candidate.
• مشابه: candidate, client, customer
- The con man thought he'd found a good prospect for his scheme.
[ترجمه ترگمان] مرد کلاهبردار فکر می کرد که او برای نقشه اش آینده خوبی پیدا کرده است
[ترجمه گوگل] مردی که فکر میکرد او یک چشم انداز خوب برای طرحش پیدا کرده بود
- The audition turned up a few prospects for the lead role.
[ترجمه ترگمان] تست بازیگری، چند چشم اندازه ای را برای نقش اول انتخاب کرد
[ترجمه گوگل] در این جلسه چندین چشم انداز برای نقش اصلی ایجاد شد
• (4) تعریف: a view of a landscape, esp. as seen from a particular point.
• مترادف: outlook, view, vista
• مشابه: aspect, landscape, panorama, perspective, scene, scenery
- The top of that hill offers a fine prospect of the surrounding countryside.
[ترجمه ترگمان] بالای آن تپه چشم انداز زیبایی برای حومه اطراف ارائه می دهد
[ترجمه گوگل] بالای آن تپه چشم انداز خوبی از حومه های اطراف را ارائه می دهد
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: prospects, prospecting, prospected
مشتقات: prospector (n.)
• : تعریف: to search (an area) for minerals, esp. precious metals.
• مشابه: explore, mine, search
- Thousands of people prospected the rivers of California for gold in the 1850s.
[ترجمه ترگمان] هزاران نفر از مردم در دهه ۱۸۵۰ از رودخانه های کالیفرنیا برای طلا استفاده کردند
[ترجمه گوگل] هزاران نفر در دهه 1850 از رودخانه های کالیفرنیا برای طلا استفاده کردند