کلمه جو
صفحه اصلی

complicated


معنی : بغرنج
معانی دیگر : سر در نیاوردنی، آنچه که فهم یا تنظیم یا حل آن مشکل باشد، هم پیچیده، تودرتو، گره ناک، پیچیده ,بغرنج

انگلیسی به فارسی

پیچیده ،بغرنج


بغرنج


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: complicatedly (adv.), complicatedness (n.)
(1) تعریف: consisting of many intricately interconnected or related parts.
متضاد: simple
مشابه: complex, complicate, intricate, messy, sophisticated

- a complicated machine
[ترجمه ترگمان] یک ماشین پیچیده
[ترجمه گوگل] یک ماشین پیچیده

(2) تعریف: hard to understand; difficult to deal with.
متضاد: elementary, simple, straightforward
مشابه: complex, messy, perplexed, sophisticated, tricky

- a complicated problem
[ترجمه ترگمان] یک مشکل پیچیده
[ترجمه گوگل] یک مشکل پیچیده

• confusing, hard to understand, difficult; complex
something that is complicated has many parts and is difficult to understand.

مترادف و متضاد

بغرنج (صفت)
complex, intricate, involved, involute, complicated, obscurant, intangible

difficult, complex


Synonyms: abstruse, arduous, Byzantine, can of worms, convoluted, Daedalean, difficult, elaborate, entangled, fancy, gasser, Gordian, hard, hi-tech, interlaced, intricate, involved, knotty, labyrinthine, mega factor, mixed, perplexing, problematic, puzzling, recondite, sophisticated, troublesome, various, wheels within wheels


Antonyms: easy, facile, simple


جملات نمونه

1. it sounds a bit complicated to me
به نظرم کمی پیچیده می آید.

2. this novel has a complicated plot
این رمان داستان پیچیده ای دارد.

3. he elevated woodcutting into a complicated art
او چوب بری را به عنوان یک هنر پیچیده تعالی بخشید.

4. lack of money and illness further complicated her travel plans
بی پولی و بیماری،برنامه سفر او را بیش از پیش با اشکال مواجه کرد.

5. the human body is a very complicated machine
بدن انسان ماشین بسیار پیچیده ای است.

6. the story of their divorce is very long and complicated
داستان طلاق آنها بسیار طولانی و پیچیده است.

7. A complicated system of sewers runs under the city.
[ترجمه ترگمان]سیستم پیچیده ای از لوله های فاضلاب در زیر شهر جریان دارد
[ترجمه گوگل]یک سیستم پیچیده فاضلاب زیر شهر اجرا می شود

8. The most complicated motorway interchange in Britain is known as Spaghetti Junction.
[ترجمه ترگمان]The motorway در بریتانیا به عنوان تقاطع اسپاگتی معروف است
[ترجمه گوگل]پیچیدگی بزرگراه در بریتانیا به عنوان Spaghetti Junction شناخته می شود

9. The problems grew complicated beyond all reason.
[ترجمه ترگمان]این مشکلات فراتر از همه دلایل پیچیده شدند
[ترجمه گوگل]مشکلات فراتر از همه دلایل پیچیده شد

10. The old system was fairly complicated whereas the new system is really very simple.
[ترجمه ترگمان]سیستم قدیمی نسبتا پیچیده بود در حالی که سیستم جدید بسیار ساده است
[ترجمه گوگل]سیستم قدیمی نسبتا پیچیده بود در حالی که سیستم جدید واقعا ساده است

11. I cannot solve this complicated problem.
[ترجمه ترگمان]من نمی توانم این مشکل پیچیده را حل کنم
[ترجمه گوگل]من نمی توانم این مشکل پیچیده را حل کنم

12. Sometimes the questions are complicated and the answers are simple. Dr. Seuss
[ترجمه ترگمان]گاهی اوقات سوالات پیچیده هستند و پاسخ ها ساده هستند دکتر Seuss
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات سوالات پیچیده هستند و پاسخ ها ساده هستند دکتر سوز

13. This is a novel with a complicated plot.
[ترجمه ترگمان]این یک رمان با یک طرح پیچیده است
[ترجمه گوگل]این یک رمان با یک طرح پیچیده است

14. For young children, getting dressed is a complicated business.
[ترجمه ترگمان]برای کودکان، لباس پوشیدن یک کسب وکار پیچیده است
[ترجمه گوگل]برای بچه های کوچک، لباس پوشیدن یک تجارت پیچیده است

15. The plot was too complicated for me I couldn't follow it.
[ترجمه ترگمان]این طرح برای من خیلی پیچیده بود که نمی توانستم از آن پیروی کنم
[ترجمه گوگل]این طرح برای من بسیار پیچیده بود و من نمیتوانستم آن را دنبال کنم

16. The situation is complicated by the fact that I've got to work late on Friday.
[ترجمه ترگمان]این وضعیت با این حقیقت پیچیده است که من اواخر روز جمعه باید کار کنم
[ترجمه گوگل]این وضعیت با این واقعیت که من باید روز جمعه کار کنم، پیچیده است

17. A complicated string of chemical reactions leads to the end product.
[ترجمه ترگمان]یک رشته پیچیده از واکنش های شیمیایی منجر به محصول نهایی می شود
[ترجمه گوگل]یک رشته پیچیده از واکنش های شیمیایی منجر به محصول نهایی می شود

The story of their divorce is very long and complicated.

داستان طلاق آنها بسیار طولانی و پیچیده است.


پیشنهاد کاربران

Consisting of many closely related or connected parts


پیچیده متضادbasic - simple

ناجور
بد
سخت
قاراشمیش
I know it's a complicated situation:
میدونم موقعیت ناجوریه!

a complicated system

پیچیده
life is complicated
زندگی پیچیده است🅾️

پیچیده

چیزی که آدم ازش هیچ سر در نمیاره
( سر در نیاوردنی )

پیچیده
سردرگمی
گیج کننده

مبهم
پیچیده
سر درنیاوردنی

مبهم
غیر قابل فهم

سخت و پیچیده، اونچه رو که نمیتونیم ازش سر دراریم
. . . Hard, problem, difficulty & etc

پیچیده . مبهم

complex

غامض


بیشتر بار معنایی منفی داره یعنی پیچیده و حل نشدنی.

پیچیده ، دشوار


کلمات دیگر: