معنی : طوفانی
troubled
معنی : طوفانی
انگلیسی به فارسی
مشکل دار، طوفانی
انگلیسی به انگلیسی
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: concerned and upset; disturbed.
• مترادف: disturbed, uneasy
• مشابه: agitated, perturbed, upset, worried
• مترادف: disturbed, uneasy
• مشابه: agitated, perturbed, upset, worried
- She was very troubled when she heard her son had been arrested.
[ترجمه ترگمان] وقتی شنید که پسرش دستگیر شده است خیلی ناراحت شد
[ترجمه گوگل] وقتی شنید که پسرش دستگیر شده بود، بسیار ناراحت شد
[ترجمه گوگل] وقتی شنید که پسرش دستگیر شده بود، بسیار ناراحت شد
• (2) تعریف: suffering from emotional problems.
• مترادف: disturbed
• مترادف: disturbed
- He was sent to a home for troubled youth.
[ترجمه ترگمان] او را برای جوانی آزار دهنده به خانه فرستادند
[ترجمه گوگل] او برای جوانان مشکل به خانه فرستاده شد
[ترجمه گوگل] او برای جوانان مشکل به خانه فرستاده شد
• upset, worried, concerned, disturbed
someone who is troubled is worried because they have problems.
a troubled place, organization, or time has many problems or conflicts.
see also trouble.
someone who is troubled is worried because they have problems.
a troubled place, organization, or time has many problems or conflicts.
see also trouble.
مترادف و متضاد
طوفانی (صفت)
windy, tempestuous, stormy, wild, diluvial, troubled
جملات نمونه
1. troubled seas
دریاهای خروشان
2. a troubled look
نگاه حاکی از آشفتگی
3. the wind troubled the surface of the lake
باد سطح دریاچه را متلاطم کرد.
4. fish in troubled water
از آب گل آلود ماهی گرفتن،از اوضاع نابسامان به سود خود استفاده کردن
5. pour oil on troubled waters
با متانت مسائل را حل کردن،روی آتش آب ریختن
6. pour oil on troubled waters
آشتی دادن،(دشمنی یا اختلاف) حل و فصل کردن
7. It is good fishing in troubled waters.
[ترجمه ترگمان]صید ماهی در آب های متلاطم است
[ترجمه گوگل]این ماهیگیری خوب در آبهای مشکل است
[ترجمه گوگل]این ماهیگیری خوب در آبهای مشکل است
8. The one point that troubled us was. . .
[ترجمه ترگمان] تنها نکته ای که ما رو ناراحت کرد این بود که
[ترجمه گوگل]یک نقطه که باعث ناراحتی ما شد
[ترجمه گوگل]یک نقطه که باعث ناراحتی ما شد
9. Benson looked troubled when he heard the news.
[ترجمه ترگمان]وقتی اخبار را شنید، به نظر آشفته آمد
[ترجمه گوگل]بنسون هنگام شنیدن این خبر ناراحت شد
[ترجمه گوگل]بنسون هنگام شنیدن این خبر ناراحت شد
10. You shouldn't have troubled yourself to prepare such a feast!
[ترجمه ترگمان]تو نباید به خودت زحمت می دادی که چنین ضیافتی رو آماده کنی!
[ترجمه گوگل]شما نباید خودتان را تهدید کنید که چنین جشنهایی را آماده کنید!
[ترجمه گوگل]شما نباید خودتان را تهدید کنید که چنین جشنهایی را آماده کنید!
11. He is still being troubled by an ankle injury.
[ترجمه ترگمان] اون هنوز از آسیب قوزک پا ناراحت میشه
[ترجمه گوگل]او هنوز با آسیب مچ پا مشکل دارد
[ترجمه گوگل]او هنوز با آسیب مچ پا مشکل دارد
12. The strong wind troubled the sea.
[ترجمه ترگمان]باد قوی دریا را می آزرد
[ترجمه گوگل]باد قوی دریا را مسدود کرد
[ترجمه گوگل]باد قوی دریا را مسدود کرد
13. I'm extremely sorry to have troubled you.
[ترجمه ترگمان]خیلی متاسفم که مزاحمتان شدم
[ترجمه گوگل]من بسیار متاسفم که شما را ناراحت کرده است
[ترجمه گوگل]من بسیار متاسفم که شما را ناراحت کرده است
14. Her voice took on a troubled tone.
[ترجمه ترگمان]صدایش لحن نگرانی به خود گرفت
[ترجمه گوگل]صدای او یک لحظه ناراحت شد
[ترجمه گوگل]صدای او یک لحظه ناراحت شد
15. A troubled hound was baying the moon.
[ترجمه ترگمان]یک سگ شکاری مضطرب به ماه پارس می کرد
[ترجمه گوگل]یک شگفت انگیز بود که ماه را لرزاند
[ترجمه گوگل]یک شگفت انگیز بود که ماه را لرزاند
پیشنهاد کاربران
به مشکل خوردن
For example: my classes were troubled
For example: my classes were troubled
نابسامان
نگران ، دلواپس
( شرایط ) سخت ، دشوار
دپرس
در بیشتر مواقع به عنوان صفت به معنی نگران است ولی
در بعضی مواقع به عنوان صفت مفعولی به معنی
در خطر یا خطر دیده است 😀
در بعضی مواقع به عنوان صفت مفعولی به معنی
در خطر یا خطر دیده است 😀
مشکل دار
نگران و ناراحت
مشکل و گرفتاری
مشکل و گرفتاری
ترسیده، آشفته
آزرده، مورد آزارو اذیت قرار گرفته
پر درد و سر
( اقتصاد ) آشوب زده/پرآشوب/ آشفته/مشقت بار
همچنین troubled economics می توانیم ترجمه کنیم مشکلات اقتصادی یا اقتصاد آشوب زده/آشفته
همچنین troubled economics می توانیم ترجمه کنیم مشکلات اقتصادی یا اقتصاد آشوب زده/آشفته
exhibiting emotional or behavioral problems
perplexed
puzzled
burdened
apprehensive
perplexed
puzzled
burdened
apprehensive
دچار
مبتلا
مبتلا
نگران ، ناراحت
مترادف worried و anxious
مترادف worried و anxious
کلمات دیگر: