کلمه جو
صفحه اصلی

inevitable


معنی : بدیهی، نا چار، نا گزیر، چاره نا پذیر، اجتناب ناپذیر، حتمی الوقوع، غیر قابل امتناع
معانی دیگر : روی دادنی، رخ دادنی، بی گمان، احترازناپذیر، گریز ناپذیر، بی گریز، حتما

انگلیسی به فارسی

نا چار، نا گزیر، اجتناب نا پذیر، چاره نا پذیر،غیر قابل امتناع، حتما، حتمی الوقوع، بدیهی


اجتناب ناپذیر، بدیهی، حتمی الوقوع، نا گزیر، غیر قابل امتناع، نا چار، چاره نا پذیر


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: unavoidable, regardless of the circumstances; certain to occur.
مترادف: certain, immutable, inescapable, inexorable, unavoidable, unchangeable
متضاد: avoidable
مشابه: fatal, fated, involuntary, irrevocable, necessary, sure

- We may be fearful of change, but change is inevitable.
[ترجمه فریدون] ممکن است ما از تغییر ترس داشته باشیم، اما تغییر اجتناب ناپذیر است.
[ترجمه ترگمان] ممکن است از تغییر هراس داشته باشیم، اما تغییر اجتناب ناپذیر است
[ترجمه گوگل] ممکن است ما از تغییرات ترس داشته باشیم، اما تغییر اجتناب ناپذیر است
- Outnumbered and without weaponry, their defeat was inevitable.
[ترجمه ترگمان] اقلیت و بدون اسلحه، شکست اونها اجتناب ناپذیر بود
[ترجمه گوگل] تعداد زیاد و بدون سلاح، شکست آنها اجتناب ناپذیر بود
اسم ( noun )
مشتقات: inevitably (adv.), inevitability (n.)
• : تعریف: that which is inevitable (prec. by the).

- Why do you persist in struggling against the inevitable?
[ترجمه ترگمان] چرا اصرار داری که در مقابل این اجتناب ناپذیر مبارزه کنی؟
[ترجمه گوگل] چرا در مبارزه با اجتناب ناپذیری همچنان ادامه می دهید؟

• unavoidable, inescapable, certain; sure to happen
if something is inevitable, it cannot be prevented or avoided.
the inevitable is something that cannot be prevented or avoided.

مترادف و متضاد

بدیهی (صفت)
obvious, evident, natural, axiomatic, trivial, inevitable, immediate, matter-of-course, self-evident, self-explaining, self-explanatory, truistic

نا چار (صفت)
inevitable, fain

نا گزیر (صفت)
indispensable, inevitable, helpless, needful, ineludible, perforce

چاره نا پذیر (صفت)
indispensable, inevitable, irremediable, ineluctable, inescapable, unavoidable

اجتناب ناپذیر (صفت)
inevitable, unavoidable

حتمی الوقوع (صفت)
inevitable

غیر قابل امتناع (صفت)
inevitable

certain; cannot be avoided


Synonyms: all locked up, assured, binding, compulsory, decided, decreed, destined, determined, doomed, fated, fateful, fixed, for certain, foreordained, imminent, impending, ineluctable, ineludible, inescapable, inexorable, inflexible, in the bag, irresistible, irrevocable, necessary, no ifs ands or buts, obligatory, ordained, pat, prescribed, settled, sure, unalterable, unavoidable, undeniable, unpreventable, without recourse


Antonyms: avoidable, doubtful, escapable, fortuitous, preventable, uncertain, unlikely, unsure


جملات نمونه

1. an inevitable result
نتیجه ی اجتناب ناپذیر،پیامد گریز ناپذیر

2. the inevitable incursion of new ideas from abroad
ورود اجتناب ناپذیر اندیشه های نو از برون مرز

3. death is the inevitable end of life
مرگ پایان بی گمان زندگی است.

4. his defeat is inevitable
شکست او حتمی است.

5. those agressive acts made war inevitable
آن اعمال پرخاشگرانه جنگ را گریز ناپذیر کرد.

6. Heart gets cold and love gets tired,it's inevitable when you experience love.
[ترجمه ترگمان]قلب سرد می شود و عشق خسته می شود، وقتی عشق را تجربه می کنید، اجتناب ناپذیر است
[ترجمه گوگل]قلب سرد می شود و عشق خسته می شود، وقتی عشق را تجربه می کنید اجتناب ناپذیر است

7. It seems almost inevitable that North African economies will still be primarily oriented towards Europe.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که اقتصاد افریقای شمالی هنوز هم در درجه اول به سوی اروپا متمایل است
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد تقریبا اجتناب ناپذیر است که اقتصادهای شمال آفریقا در درجه اول به سمت اروپا حرکت خواهند کرد

8. If the case succeeds, it is inevitable that other trials will follow.
[ترجمه ترگمان]اگر این مورد موفقیت آمیز باشد، اجتناب ناپذیر است که سایر آزمایش ها نیز ادامه پیدا کند
[ترجمه گوگل]اگر پرونده موفق شود، اجتناب ناپذیر است که آزمایشات دیگر دنبال خواهد شد

9. It was inevitable that there would be job losses.
[ترجمه ترگمان]اجتناب ناپذیر بود که تلفات شغلی وجود داشته باشد
[ترجمه گوگل]اجتناب ناپذیر بود که تلفات شغلی وجود داشت

10. The accident was the inevitable consequence/result/outcome of carelessness.
[ترجمه ترگمان]این حادثه نتیجه \/ نتیجه اجتناب ناپذیر ناشی از بی احتیاطی بود
[ترجمه گوگل]حادثه نتیجه ناشی از نتیجه / نتیجه ناامیدی بود

11. It was an inevitable consequence of the decision.
[ترجمه ترگمان]نتیجه این تصمیم اجتناب ناپذیر بود
[ترجمه گوگل]این یک نتیجه ی اجتناب ناپذیر از تصمیم بود

12. A further escalation of the crisis now seems inevitable.
[ترجمه ترگمان]تشدید بیشتر این بحران اجتناب ناپذیر به نظر می رسد
[ترجمه گوگل]تشدید بحران در حال حاضر به نظر می رسد اجتناب ناپذیر است

13. A joyful heart is the inevitable result of a heart burning with love.
[ترجمه ترگمان]قلب شاد، نتیجه اجتناب ناپذیری است که قلبی سرشار از عشق است
[ترجمه گوگل]یک قلب شاد، نتیجۀ اجتناب ناپذیر قلب با عشق است

14. Life is full of inevitable highs and lows. Don't complain, don't explain, just maintain.
[ترجمه ترگمان]زندگی پر از نیازهای ضروری و lows شکایت نکن، توضیح نده، فقط ادامه بده
[ترجمه گوگل]زندگی پر از درجه بالا و پایین اجتناب ناپذیر است شکایت نکنید، توضیح ندهید، فقط حفظ کنید

15. A rise in the interest rates seems inevitable.
[ترجمه ترگمان]افزایش نرخ سود اجتناب ناپذیر به نظر می رسد
[ترجمه گوگل]افزایش نرخ بهره به نظر می رسد اجتناب ناپذیر است

16. Death s inevitable. It's a promise made to each of us at birth. But before that promise is kept,we all hope something will happen to us,whether it is the thrill of romance,the joy of raising a family,or the anguish of great loss. We all hope to experience something that make our lives meaningful,but the sad fact is,not all lives have meaning. Some people spend their time on this planet just sitting on the sidelines,waiting for something to happen to them,before it's too late.
[ترجمه ترگمان]مرگ اجتناب ناپذیر است این قولی است که به هر یک از ما در هنگام تولد داده می شود اما قبل از این که این قول حفظ شود، ما همگی امیدواریم که اتفاقی برای ما بیفتد، چه این هیجان عشق، لذت بردن یک خانواده، یا غم از دست دادن عظیم باشد همه ما امیدواریم چیزی را تجربه کنیم که زندگی ما را معنی دار کند، اما واقعیت غم انگیز این است که همه زندگی معنا ندارد بعضی از مردم وقت خود را روی این سیاره می گذارند و در حاشیه نشسته اند و منتظر اتفاقی هستند که برای آن ها اتفاق بیفتد، قبل از اینکه خیلی دیر شود
[ترجمه گوگل]مرگ اجتناب ناپذیر است این یک وعده برای هر یک از ما در هنگام تولد است اما قبل از این وعده نگهداری می شود، همه ما امیدواریم چیزی برای ما اتفاق بیفتد، هر چند که هیجان عاشقانه، شادی پرورش یک خانواده، و یا درد و رنج از دست دادن بزرگ است همه ما امیدواریم که چیزی را تجربه کنیم که زندگی ما را معنی می بخشد، اما واقعیت غم انگیز این است که نه همه زندگی معنی ندارد برخی از مردم زمان خود را صرف این سیاره صرف نشستن در حاشیه می کنند، منتظر چیزی است که پیش از آن دیر شود

17. Accidents are the inevitable result of driving too fast.
[ترجمه ترگمان]حوادث اجتناب ناپذیر رانندگی خیلی سریع هستند
[ترجمه گوگل]حوادث ناگزیر نتیجه رانندگی بیش از حد هستند

Death is the inevitable end of life.

مرگ پایان بی‌گمان زندگی است.


His defeat is inevitable.

شکست او حتمی است.


Those agressive acts made war inevitable.

آن اعمال پرخاشگرانه جنگ را گریزناپذیر کرد.


an inevitable result

نتیجه‌ی اجتناب‌ناپذیر، پیامد گریزناپذیر


پیشنهاد کاربران

Inevetiable consequences عواقب اجتناب ناپذیر

غیر قابل احتراز

The future of your death is inevitable

پرهیزناپذیر، امساک ناپذیر

حتمی

اجتناب ناپذیر، غیر قابل اجتناب

Synonym: unavoidable

قعطی
حتمی
ناگزیر
غیر قابل گریز


. . . ( که نمیشه باهاش مواجه نشد )
. . . ( که نمیشه ازش فرار کرد )
. . . ( که نمیشه از بروز اش /اتفاق اش جلوگیری کرد )
. . . ( که چاره ای به جز اینکه قبول اش کنی نداری )
. . . ( که مجبوری بپذیری )

Only such minor disturbances as ( which ) are inevitable when humans are involves.
Star Trek TOS

تنها یه سری از اون مدل مشکلات ( ناگزیر ) کوچیکی که نمیشه باهاشون مواجه نشد هنگامیکه انسان ها دور و برت هستند !

فقط از همون مشکلات کوچیکی که وقتی با انسان ها سر و کار داری نمیشه ازشون فرار کرد!




necessary
compulsory
required
obligatory

لازم و ضروری



INFORMAL
Adj:
so frequently experienced or seen that it is completely predictable

به دفعات زیاد و بارها ( به کرات ) دیده شده یا تجربه شده یا اتفاق افتاده کاملا قابل پیشبینی است
کاملا قابل پیش بینی




Noun :
a situation that is unavoidable

the inevitable: بایدها و حتمیات زندگی

ناگزیر
گریزناپذیر

یکی از معنی هایی که هیچ یک از دوستان بهش اشاره نکردن �مرگ� هست.
مرگ

inevitable ( adj ) = اجتناب ناپذیر، حتمی، قطعی، ناگزیر، غیر قابل اجتناب، ملزوم، مسجل، چاره ناپذیر


examples:
1 - a further escalation of the crisis now seems inevitable.
تشدید بیشتر بحران اکنون اجتناب ناپذیر به نظر می رسد.
2 - disease was an inevitable consequence of poor living conditions.
بیماری نتیجه ناگزیر شرایط بد زندگی بود.
3 - the accident was the inevitable consequence outcome of carelessness.
این حادثه نتیجه غیر قابل اجتناب از بی احتیاطی بود.
4 - when two weather systems meet, unsettled weather conditions are inevitable.
هنگامی که دو سامانه آب و هوا به هم می رسند ، شرایط نامناسب آب و هوایی غیر قابل اجتناب است.
5 - It was an inevitable consequence of the decision.
این نتیجه حتمی ( آن ) تصمیم گیری بود.
6 - We were going so fast that the collision was inevitable.
آنقدر سریع پیش می رفتیم که تصادف اجتناب ناپذیر بود.


کلمات دیگر: