کلمه جو
صفحه اصلی

poignant


معنی : زننده، تیز، گوشه دار، تند و تلخ، نیش دار
معانی دیگر : دارای بوی تند، تیز بوی، تند بو، محرک، انگیزان، دل انگیز، هوس انگیز، شدید، ستهم، سخت، جگر سوز، دل شکن، اندوهبار، حزن انگیز، ترحم انگیز، تکان دهنده، رقت انگیز، (مجازی) تند، سوزان، تند و تیز، بران، (قدیمی) دارای مزه ی تند، پر ادویه، تند مزه، تند وتل

انگلیسی به فارسی

جگر سوز، دل‌شکن، اندوهبار، حزن انگیز، ترحم انگیز، تکان دهنده، رقت انگیز


دارای بوی تند، تیز بوی، تند بو


محرک، انگیزان، دل انگیز، هوس انگیز


تکان دهنده، تند و تلخ، تیز، زننده، گوشه دار، نیش دار


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: poignantly (adv.), poignancy (n.)
• : تعریف: deeply touching; arousing strong emotion, esp. sadness or sympathy; piercing; penetrating.
مترادف: affecting, moving, touching
متضاد: unaffecting
مشابه: heartrending, keen, painful, pathetic, penetrating, piercing, piteous, pitiful, sad, tearful, woeful

- The scene in which the soldier comes home to his wife is the most poignant in the film.
[ترجمه بهروز مددی] صحنه ای که سرباز به خانه نزد همسرش باز میگردد، تکان دهنده ترین ( تاثیر گذارترین ) صحنه فیلم می باشد.
[ترجمه ترگمان] صحنه ای که در آن سربازی به خانه می آید، the در فیلم است
[ترجمه گوگل] صحنه ای که سرباز به خانه همسایه اش می آید، در فیلم بسیار تند و تیز است

• piquant, bitter, pungent; sharp-witted, keen, eloquent; sharp, pointed, incisive
something that is poignant affects you deeply and makes you feel very sad.

مترادف و متضاد

affecting, painful


زننده (صفت)
hideous, vile, gaunt, spicy, sharp, harsh, tart, acrid, nasty, repulsive, repellent, acrimonious, striking, garish, striker, mordant, nippy, odoriferous, poignant, forbidding, squalid, biting, loathsome, lurid, repugnant, fulsome, disgusting, pungent, stinking, scabrous, glassy, indign, loathly, pit-a-pat

تیز (صفت)
caustic, sharp, pointed, pointy, acute, hot, keen, shrill, brisk, spiky, poignant, biting, bitter, incisive, trenchant, pungent, mordacious, sharp-pointed, snippy

گوشه دار (صفت)
pointy, square, angular, cant, mordant, piquant, poignant, pungent

تند و تلخ (صفت)
austere, poignant

نیش دار (صفت)
pointed, mordant, punctual, poignant, sarcastic, waspish

Synonyms: agitating, agonizing, bitter, distressing, disturbing, emotional, heartbreaking, heartrending, impressive, intense, moving, passionate, pathetic, perturbing, piteous, pitiful, sad, sentimental, sorrowful, touching, upsetting


Antonyms: calm, numb, pleasant, soothing, unaffecting


sharp, bitter


Synonyms: acrid, acute, biting, caustic, keen, penetrating, peppery, piercing, piquant, pointed, pungent, racy, sarcastic, severe, snappy, spicy, stinging, tangy, zesty


Antonyms: blah, blunt, dull


جملات نمونه

the more poignant problems of human life

مشکلات سخت‌تر زندگانی بشر


the poignant spectacle of a hungry child

صحنه‌ی رقت‌انگیز یک کودک گرسنه


poignant memories

خاطرات تکان‌دهنده


1. poignant memories
خاطرات تکان دهنده

2. a poignant perfume
عطر تند

3. her poignant beauty
زیبایی هوس انگیز او

4. the poignant satire of a poet named swift
طنز سوزان شاعری به نام سویفت

5. the poignant spectacle of a hungry child
صحنه ی رقت انگیز یک کودک گرسنه

6. the more poignant problems of human life
مشکلات سخت تر زندگانی بشر

7. his criticism was too poignant
انتقاد او زیادی تند و تیز بود.

8. It is especially poignant that he died on the day before the wedding.
[ترجمه ترگمان]به خصوص خیلی سخت است که در روز قبل از عروسی مرد
[ترجمه گوگل]به خصوص گرسنگی است که او در روز قبل از عروسی فوت کرد

9. It is especially poignant that he died on the day before his wedding.
[ترجمه ترگمان]به خصوص خیلی دردناک است که در روز عروسی او مرد
[ترجمه گوگل]این به ویژه خشن است که او در روز قبل از عروسی خود فوت کرد

10. I found his speech deeply poignant.
[ترجمه ترگمان] اون سخنرانی خیلی شدید رو پیدا کردم
[ترجمه گوگل]من سخنرانی خود را بسیار پرمشغله یافتم

11. A poignant but erroneous cliche has made its way into journalism over the past few years.
[ترجمه ترگمان]یک کلیشه اما نادرست در طی چند سال گذشته تبدیل به روزنامه نگاری شده است
[ترجمه گوگل]در سال گذشته چندین سال است که یک خبرنگار خردمندانه اما دروغین به روزنامه نگاری کرده است

12. And each subsequent day, as the poignant search continued, she welcomed me back.
[ترجمه ترگمان]و هر روز بعد، همچنان که جست و جوی شدید ادامه می یافت، او از من استقبال می کرد
[ترجمه گوگل]و هر روز بعد، به دنبال جستجوی پرخاشگرانه، او از من استقبال کرد

13. In a poignant moment, Richter interrupted his speech to thank his mother and father.
[ترجمه ترگمان]در یک لحظه تلخ، Richter سخنرانی خود را قطع کرد تا از پدر و مادرش تشکر کند
[ترجمه گوگل]ریشتر در یک لحظات پر دردسر سخنرانی خود را متوقف کرد تا از مادر و پدرش تشکر کند

14. It is a poignant story this, and an unnerving one.
[ترجمه ترگمان]این یک داستان دردناک و an است
[ترجمه گوگل]این یک داستان تند و تلخ است و یک نابسامانی است

15. That's where those images of Picasso were very poignant. Very dramatic, yes.
[ترجمه ترگمان]و این همان جایی است که تصاویر پیکاسو بسیار شدید بودند خیلی چشمگیر است، بله
[ترجمه گوگل]این جایی است که تصاویری از پیکاسو بسیار خشن بودند بسیار چشمگیر، بله

16. For them it was a particularly poignant one.
[ترجمه ترگمان]برای آن ها، این یکی خیلی دل خراش بود
[ترجمه گوگل]برای آنها یک موضوع بسیار تند و تیز بود

17. Delivery performance is particularly poignant and assumes a high visibility.
[ترجمه ترگمان]عملکرد تحویل به طور خاص شدید است و دید بالایی را در نظر می گیرد
[ترجمه گوگل]عملکرد تحویل به ویژه پر زحمت و چشمگیر است

18. Certainly, the most poignant part of Mr Wright's history is the fate of the Cherokees.
[ترجمه ترگمان]مسلما، the قسمت تاریخ اقای رایت، سرنوشت سرخ پوستان است
[ترجمه گوگل]مطمئنا، بخش مهمی از تاریخ آقای رایت، سرنوشت چروکی است

19. I did a very poignant malaria detection kit video.
[ترجمه ترگمان]من فیلم کیت کشف مالاریا را خیلی تند انجام دادم
[ترجمه گوگل]یک ویدیو کیت شناسایی مالاریا بسیار تند و تیز کردم

20. Which makes the documentation all the more poignant when you know the project did not get anywhere.
[ترجمه ترگمان]که زمانی که می دانید پروژه به هیچ جایی نمی رسد، این مستند را بیشتر زننده می کند
[ترجمه گوگل]کدام اسناد را بیشتر می کند زمانی که می دانید که پروژه هیچ جا نیافتاده است

the poignant satire of a poet named Swift

طنز سوزان شاعری به نام سویفت


his criticism was too poignant.

انتقاد او زیادی ترحم‌انگیز بود.


a poignant perfume

عطر تند


her poignant beauty

زیبایی هوس‌انگیز او


پیشنهاد کاربران

برجسته، بارز، تأثیرگذار

تکان دهنده، ( عطر ) تند

بسیار تاثر برانگیز

ناراحت کننده. چیزی که تاثیر منفی بر احساسات می گذاره
It is especially poignant that he died on the day before the wedding.

causing or having a very sharp feeling of sadness:
تاثیر برانگیز حتی غم و غصه
e. g
The photograph awakens poignant memories of happier days.


کلمات دیگر: