کلمه جو
صفحه اصلی

flourish


معنی : جلوه، سرسبزی، تزئینات نگارشی، نشو و نما کردن، شکفتن، گل کردن، رشد کردن، زینت کاری کردن، برومند شدن، اباد شدن
معانی دیگر : شکوفا بودن یا شدن، رونق گرفتن، (کار و کاسبی) گرفتن، رو به رشد و توسعه ی سریع بودن، شکفیدن، (فعالیت یا پیشرفت و غیره) به اوج رسیدن، در عنفوان بودن، (دستان خود یا شمشیر یا پرچم و غیره را) در هوا تکان دادن، به اهتزاز درآوردن، پس و پیش بردن، اهتزاز، تکان (در هوا)، (حرکت بدن) خودنمایانه، با ژست مخصوص، به طور نمایشی، پیچ و تاب، (در نوشتن و دستخط) تزئینات و قوس های خوشنویسی، ریزه کاری های خوشنویسی، (در اصل) شکوفه کردن، گل دادن، (نادر) با سبکی پرآذین نوشتن، تصنعات هنری بیش از حد به کار بردن، (نادر) شیپورها را به صدا درآوردن، (نادر) رونق، موفقیت، گرمی کار و کاسبی، (موسیقی) فان فار، آهنگ پرآذین، پیشرفت کردن

انگلیسی به فارسی

شکوفا شدن، جلوه، سرسبزی، تزئينات نگارشی، نشو و نما کردن، رشد کردن، زینت کاری کردن، شکفتن، برومند شدن، اباد شدن، گل کردن


تزئینات نگارشی، جلوه، رشد کردن، نشو‌ونما کردن، پیشرفت کردن، زینت‌کاری کردن، شکفتن، برومند شدن، آباد شدن، گل کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: flourishes, flourishing, flourished
(1) تعریف: to grow and thrive; be healthy and vigorous.
مترادف: grow, thrive
متضاد: atrophy, languish, rot, wilt, wither
مشابه: bloom, blossom, burgeon, burgeon out, develop, flower, fruit, mature, wax

- Ferns do not flourish in direct sunlight.
[ترجمه M.k] سرخس در نور مستقیم خورشید رشد نمی کند
[ترجمه ترگمان] Ferns در نور خورشید مستقیم رشد نمی کنند
[ترجمه گوگل] سرخس در نور مستقیم خورشید شکوفا نمی شود

(2) تعریف: to do well; succeed; prosper.
مترادف: blossom, prosper, succeed, thrive
متضاد: languish
مشابه: bloom, burgeon, progress

- Businesses flourished during the economic boom.
[ترجمه ترگمان] کسب و کارها در رونق اقتصادی رونق یافتند
[ترجمه گوگل] بنگاه ها در طول رونق اقتصادی شکوفا شدند
- Middle school was hard for her, but she's flourishing now in high school.
[ترجمه ترگمان] مدرسه راهنمایی برای او سخت بود، اما حالا در دبیرستان پیشرفت کرده بود
[ترجمه گوگل] مدرسه راهنمایی برای او سخت بود، اما او اکنون در دبیرستان شکوفا می شود

(3) تعریف: to be in a period of highest strength, influence, fame or the like.
مترادف: bloom
مشابه: burgeon, flower

- Vaudeville flourished in the early part of the twentieth century.
[ترجمه ترگمان] Vaudeville در اوایل قرن بیستم رشد کردند
[ترجمه گوگل] Vaudeville در اوایل قرن بیستم شکوفا شد

(4) تعریف: to make sweeping, dramatic movements.
مترادف: swagger
مشابه: emote, flaunt, gesture, grandstand, ham, overact, overplay, parade, show off, strut

- Actors doing Shakespeare seem to me to flourish a great deal, perhaps to communicate better with the audience.
[ترجمه ترگمان] بازیگران در حال انجام کار شکسپیر به نظر من زیاد پیشرفت می کنند، شاید برای ارتباط بهتر با حضار
[ترجمه گوگل] بازیگران نقش شکسپیر به نظر من برای به دست آوردن یک معامله بزرگ، شاید برای برقراری ارتباط بهتر با مخاطبان
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to wave about dramatically; brandish.
مترادف: brandish, wave
مشابه: wield

- The actors flourished their swords in mock battle.
[ترجمه ترگمان] بازیگران شمشیر خود را در نبردی ساختگی تکان دادند
[ترجمه گوگل] بازیگران شمشیر خود را در نبرد فریبنده رونق گرفتند

(2) تعریف: to display in a showy or dramatic manner; flaunt.
مترادف: brandish, display, flaunt, parade
مشابه: sport

- She flourished her expensive new bracelet in front of her envious friends.
[ترجمه ترگمان] او دست بند جدید و گران قیمت خود را جلو دوستان her تکان می داد
[ترجمه گوگل] او دستبند گرانبهای جدید خود را در برابر دوستان دشمنش پرورش داد
اسم ( noun )
مشتقات: flourishing (adj.), flourisher (n.)
(1) تعریف: an act or the motion of waving or brandishing.
مترادف: brandish
مشابه: slash, wave

- With a flourish of his baton, the conductor ignited the orchestra.
[ترجمه ترگمان] رهبر ارکستر با حرکت of، ارکستر را آتش زد
[ترجمه گوگل] با یک شکوفایی از باتوم خود، هادی اژدها را احاطه کرد

(2) تعریف: a showy display.
مترادف: display, parade
مشابه: flaunt, show, swagger

- The heiress's flourish of generosity was reported in all the newspapers.
[ترجمه ترگمان] رشد سخاوت او در همه روزنامه ها گزارش شده بود
[ترجمه گوگل] خوشبختی وارثان وارثان در تمام روزنامه ها گزارش شده است

(3) تعریف: an added decorative element in writing or the like.
مترادف: curlicue
مشابه: adornment, decoration, embellishment, frill, ornament, slash, swirl, whorl

- He added a flourish to his signature.
[ترجمه ترگمان] او به امضای خود اشاره کرد
[ترجمه گوگل] او یک شکوفایی به امضای خود اضافه کرد

(4) تعریف: an added passage in a musical composition that is intended to be impressive; fanfare.
مشابه: appoggiatura, cadenza, embellishment, fanfare, grace note

- The final trumpet flourish should be played louder.
[ترجمه ترگمان] شیپور آخر باید بلندتر نواخته شود
[ترجمه گوگل] شکوفایی نهایی ترومپت باید با صدای بلندتر پخش شود

• act of waving or flourishing (i.e. a sword); pretentious display; decorative addition (especially in handwriting); period of healthy growth and development
wave, brandish (i.e. a sword); thrive; grow and develop in a healthy manner; prosper, succeed; add decorative elements (especially to handwriting)
if something flourishes, it is active or successful, or it is developing quickly and strongly.
if a plant or animal flourishes, it grows well or is healthy because the conditions are right for it.
if you flourish an object, you wave it about so that people notice it.
if you do something with a flourish, you do it with a bold sweeping movement.

مترادف و متضاد

جلوه (اسم)
display, sight, show, seeming, parade, flourish, luster, flaunt, bravery, flash, showing, resplendence, resplendency

سرسبزی (اسم)
prosperity, flourish, verdancy, verdure

تزئینات نگارشی (اسم)
flourish

نشو و نما کردن (فعل)
batten, flourish

شکفتن (فعل)
burst, open, flourish, dehisce, smile

گل کردن (فعل)
flourish, flower, effloresce

رشد کردن (فعل)
mature, grow, flourish, wax

زینت کاری کردن (فعل)
flourish

برومند شدن (فعل)
flourish

اباد شدن (فعل)
flourish

curlicue, decoration


Synonyms: curl, embellishment, furbelow, garnish, ornamentation, plume, quirk, spiral, sweep, twist


grow, prosper


Synonyms: amplify, arrive, augment, batten, bear fruit, be on top of heap, bloom, blossom, boom, burgeon, come along, develop, do well, expand, flower, get ahead, get on, go, go great guns, hit it big, increase, live high on hog, make out, multiply, score, succeed, thrive, wax


Antonyms: cease, fail, hinder, languish, stunt


wave about


Synonyms: brandish, display, flaunt, flutter, shake, sweep, swing, swish, twirl, vaunt, wag, wield


جملات نمونه

His signature is full of flourishes.

امضای او پر از خط و قوس است.


1. he pulled the knife out of his pocket with a flourish
با ژست چاقو را از جیبش درآورد.

2. No new business can flourish in the present economic climate.
[ترجمه ترگمان]در حال حاضر هیچ کسب وکار جدیدی نمی تواند شکوفا شود
[ترجمه گوگل]کسب و کار جدید نمی تواند در شرایط اقتصادی فعلی شکوفا شود

3. She ended her speech with a rhetorical flourish.
[ترجمه ترگمان]نطق خود را با لحنی ملایم تر ادا کرد
[ترجمه گوگل]او سخنرانی خود را با شکوفایی لفظی به پایان رساند

4. Bill signed on the bottom line with a flourish.
[ترجمه ترگمان]بیل با خوشحالی خط پایینی را امضا کرد
[ترجمه گوگل]بیل با شکوفایی به پایان رسید

5. The arts began to flourish at that time.
[ترجمه ترگمان]در آن زمان هنر شکوفا شد
[ترجمه گوگل]در آن زمان هنر شروع به شکوفایی کرد

6. With a final flourish she laid down her pen.
[ترجمه ترگمان]بار دیگر قلم را روی میز گذاشت
[ترجمه گوگل]با شکوفایی نهایی، قلم او را گذاشت

7. Crops flourish in rich soil.
[ترجمه Smhb] محصولات زراعی در خاک غنی شکوفا می شوند
[ترجمه ترگمان]محصولات در خاک غنی شکوفا می شوند
[ترجمه گوگل]محصولات کشاورزی در خاک غنی رشد می کنند

8. If left unchecked, weeds will flourish.
[ترجمه ترگمان]اگر بدون کنترل باقی بماند، علف هرز رشد می کند
[ترجمه گوگل]اگر علامت گذاری نشود، علف های هرز شکوفا خواهند شد

9. Organized crime continued to flourish alongside the mainstream economy.
[ترجمه ترگمان]جرایم سازمان یافته به تدریج در کنار جریان اصلی اقتصاد رشد پیدا کرد
[ترجمه گوگل]جرم سازمان یافته همچنان در کنار اقتصاد اصلی جریان دارد

10. The symphony finishes with a flourish.
[ترجمه ترگمان]سمفونی با شکوه تمام می شود
[ترجمه گوگل]سمفونی با شکوفایی کامل می شود

11. They finished the season with a flourish, winning their last three matches.
[ترجمه ترگمان]آن ها فصل را با شکوفایی تمام کردند و سه مسابقه آخر را برنده شدند
[ترجمه گوگل]آنها فصل را با شکوفایی به پایان رساندند و سه بازی اخیر خود را به دست آوردند

12. The season ended with a flourish for Owen, when he scored in the final minute of the match.
[ترجمه ترگمان]این فصل با شکوفایی اوون در دقیقه آخر مسابقه به پایان رسید
[ترجمه گوگل]این فصل با گلزنی برای اوون، زمانی که او در آخرین دقیقه مسابقه گلزنی کرد، پایان یافت

13. Most plants will flourish in the rich deep soils here.
[ترجمه ترگمان]بیشتر گیاهان در خاک عمیق غنی اینجا رشد خواهند کرد
[ترجمه گوگل]بیشتر گیاهان در خاک های عمیق غنی در اینجا شکوفا می شوند

14. He opened the door for her with a flourish.
[ترجمه ترگمان]با خوشحالی در را باز کرد
[ترجمه گوگل]او برای شکوفائی او را باز کرد

15. She waved to us with a flourish.
[ترجمه ترگمان]او با خوشحالی برای ما دست تکان داد
[ترجمه گوگل]او با شکوفایی به ما خیره شد

The two brothers' business flourished and they both became rich.

کاسبی آن دو برادر رونق گرفت و هردو پولدار شدند.


The country's foreign trade was flourishing.

بازرگانی برون‌مرزی کشور شکوفا بود.


Under Shah Abbas, the arts flourished.

در زمان شاه‌عباس هنر شکوفا شد.


The baroque style flourished in the seventeenth century.

سبک باروک در سده‌ی هفدهم به اوج خود رسید.


The victorious soldiers flourished their swords over their heads.

سربازان پیروزمند شمشیرهای خود را بالای سرشان تکان دادند.


She ran out of the room flourishing a letter.

درحالی‌که نامه‌ای را در دست تکان می‌داد، از اتاق بیرون دوید.


He pulled the knife out of his pocket with a flourish.

با ژست چاقو را از جیبش درآورد.


پیشنهاد کاربران

to develop quickly and become successful or common. Ox

to grow luxuriantly. Mer

thrive. ibid

bloom

flower

بالندگی

گل آرایی

To grow or develop in a healthy or vigorous way

تحریر در خوش نویسی و حرکات موزون و جذاب ،

رشد کردن - ترقی و پیشرفت کردن

نمایشی، با ادا و اطوار، تصنّعی

شکوفا کردن . رشد کردن . growing

نوشدن. مثلا مجازا اول نورورز میتونیم این واژه رو استفاده کنیم

flourish ( verb ) = خوب رشد کردن، شکوفا شدن، رونق گرفتن، گل کردن، موفق شدن، ترقی کردن، در اوج شکوفایی بودن/رشد و نمو کردن ( در مورد گیاهان ) ، گل و شکوفه دادن، به بار نشستن/نشان دادن چیزی برا جلب توجه همگان ، با دست تکان تکان دادن ( حرکت دادن چیزی در دست به منظور جلب توجه مردم به آن ) ، بال بال زدن از نتیجه موفق/سر حال و قبراق بودن یا پا بر جا بودن، سلامت و خوشحال بودن ( در مورد شخص )

examples:
1 - Few businesses are flourishing in the present economic climate.
تعداد کمی از مشاغل در شرایط اقتصادی کنونی در حال شکوفایی هستند.
2 - These plants flourish in a damp climate.
این گیاهان در آب و هوای مرطوب رشد و نمو می کنند.
3 - My tomatoes are flourishing this summer - it must be the warm weather.
گوجه فرنگی های من در این تابستان به بار می نشینند - باید هوای گرم باشد.
4 - Watercolour painting began to flourish in Britain around 1750.
نقاشی آبرنگ در انگلستان در حدود سال 1750 شروع به شکوفا شدن کرد.
5 - She came in smiling, flourishing her exam results.
او با لبخند وارد شد و نتایج امتحان خود را با دست برای جلب توجه تکان تکان می داد.
6 - Parts of the city continue to flourish.
بخش هایی از شهر همچنان در حال ترقی است.
7 - This is the perfect environment for our company to flourish and expand in.
این محیطی مناسب برای شکوفا شدن و توسعه شرکت ما است.
8 - She ran up to her father, flourishing her diploma.
او نزد پدرش دوید و دیپلم خود را ( با دست تکان تکان می داد ) .
9 - Thanks to a lot of effort and the support of local people, the business flourished.
به لطف تلاش زیاد و حمایت مردم محلی ، این تجارت رونق گرفت.
10 - a young mind will flourish with the proper guidance.
ذهن جوان با راهنمایی مناسب شکوفا می شود.
11 - Despite the market downturn and bankruptcy, I'm glad you are still flourishing.
با وجود رکود و ورشکستگی بازار ، خوشحالم که شما هنوز سرحال و قبراق ( پا بر جا ) هستید.
12 - I'm glad to hear you're all flourishing.
خوشحالم که می شنوم همگی شما سلامت و خوشحال هستید.

flourish ( noun ) = حرکت خودنمایانه، ژست گستاخانه، شیرین کاری/تصنع ( ادبی ) ، آرایش سخن/اجرای خیره کننده، اجرای فوق العاده، اجرای چشمگیر، اجرای کوتاه ( برای اشخاص مهم ) /دست خط خوش، تحریر، نستعلیق ( در خوشنویسی و کنده کاری ها و تزئینات )

literary flourishes = تصنعات ادبی

examples:
1 - With a flourish, she ushered them inside.
او با حرکتی خودنمایانه، آن ها را به داخل راهنمایی کرد.
2 - The waiter handed me the menu with a flourish.
گارسون منو را با ژست گستاخانه به من داد.
3 - He took off his hat with a flourish.
کلاه خود را با حرکت خودنمایانه برداشت.
4 - The live concert opened with a flourish and a enormous firework presentation.
کنسرت زنده با اجرای خیره کننده و نمایش آتش بازی عظیم آغاز شد.

To develop well and successful پیشرفت کردن

رُشدیدن.
فَرگُلیدَن.
روییدن.
سَبزیدن.
روُنَقیدَن.
نِمُویدَن.

to grow or develop successfully


کلمات دیگر: