کلمه جو
صفحه اصلی

dwell


معنی : ساکن شدن، ساکن بودن، اقامت گزیدن، سکنی کردن
معانی دیگر : (قدیمی - معمولا با: at یا in) زیستن در، سکنی گزیدن، زندگی کردن در، اقامت کردن، (با: on یا upon) شرح و بسط دادن، (در سخن یا اندیشه) مطلبی را رها نکردن، انگشت گذاشتن (روی مطلبی)، (مجازی) یافت شدن، بودن

انگلیسی به فارسی

ساکن بودن، اقامت گزیدن


ساکن، ساکن بودن، اقامت گزیدن، ساکن شدن، سکنی کردن


انگلیسی به انگلیسی

• reside, live in, inhabit; consider for a long time, dwell upon
if you dwell somewhere, you live there; an old-fashioned word.
if you dwell on something or dwell upon it, you think, speak, or write about it a great deal.

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] استقرار تاخیر یا فاصله زمانی کنترل شده ای که طی آن عمل مشخصی نظیر بسته شدن اتصالها یا انحراف حداکثر یک بادامک انجام می شود .
[نساجی] بافندگی - ایست کوتاه ورد در حین بافندگی
[ریاضیات] توقف، مکث

مترادف و متضاد

ساکن شدن (فعل)
abide, dwell, inhabit, reside, indwell, habit

ساکن بودن (فعل)
abide, dwell, reside

اقامت گزیدن (فعل)
dwell

سکنی کردن (فعل)
dwell

live in


Synonyms: abide, bide, bunk, continue, crash, establish oneself, exist, flop, hang one’s hat, hang out, hole up, inhabit, keep house, locate, lodge, make one’s home, nest, occupy, park, perch, pitch tent, quarter, remain, rent, reside, rest, room, roost, settle, sojourn, squat, stay, stop, tarry, tenant, tent


جملات نمونه

1. don't dwell on your own negative points!
نکات منفی خودت را شرح و بسط نده !

2. to dwell for years in the same town
سال ها در یک شهر زندگی کردن

3. Pride and grace dwell never in one place.
[ترجمه لیدا] تکبر و بخشش هیچگاه در یک جا یافت نمی شوند.
[ترجمه ترگمان]غرور و گریس هرگز در یک جا ساکن نیستند
[ترجمه گوگل]غرور و فضل هرگز در یک جا ساکن نیست

4. I'd rather not dwell on the past.
[ترجمه arzfrd] ترجیح می دهم در گذشته زندگی نکنم
[ترجمه ترگمان]ترجیح می دهم در گذشته زندگی نکنم
[ترجمه گوگل]من ترجیح می دهم در گذشته باقی بمانم

5. It does not do to dwell on dreams and forget to live. J. K. Rowling
[ترجمه ترگمان]زندگی در مورد رویاها و فراموش کردن زندگی انجام نمی شود جی ک رولینگ
[ترجمه گوگل]این کار برای خوابیدن رویاها و فراموش کردن زندگی کردن نیست جی کی رولینگ

6. It doesn't do to dwell over much on one's painful memories.
[ترجمه ترگمان]زندگی در خاطرات دردناکی که به وجود امده است تاثیری ندارد
[ترجمه گوگل]این کار را به خاطر نداشتن خاطرات دردناک خود انجام می دهد

7. Sometimes his mind would dwell on the horrors he had been through.
[ترجمه محمدرضا] گاهی اوقات ذهنش او را به وحشتی که در آن قرار داشت می برد
[ترجمه محمدرضا جعفری] گاهی اوقات ذهنش اسیر تاریکی هایی می شود که در آن بوده است
[ترجمه ترگمان]بعضی وقت ها ذهنش به وحشتی که در آن نفوذ کرده بود زندگی می کرد
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات ذهن او در مورد وحشت هایی که از طریق آن گذشت، ساکن بود

8. That is not a subject I want to dwell on.
[ترجمه ترگمان]این موضوعی نیست که من می خواهم به آن فکر کنم
[ترجمه گوگل]این موضوعی نیست که میخواهم در آن زندگی کنم

9. It's morbid to dwell on cemeteries and such like.
[ترجمه محمدرضا جعفری] این یک جور بیماری ذهنی است که مدام به قبرستان و مرگ و میر فکر کنید
[ترجمه ترگمان]سخت است که در قبرستان زندگی کند و از این قبیل
[ترجمه گوگل]این مضر است که در گورستان ها و غیره ساکن باشد

10. We dwell in the country but work in the city.
[ترجمه محمدرضا] ما در اطراف شهر زندگی می کنیم ولی در داخل شهر کار می کنیم
[ترجمه محمدرضا جعفری] ما در اطراف شهر زندگی می کنیم و برای کار به داخل شهر می آییم
[ترجمه ترگمان]ما در کشور ساکن هستیم اما در شهر کار می کنیم
[ترجمه گوگل]ما در این کشور ساکن هستیم اما در شهر کار می کنیم

11. Let's not dwell on your past mistakes.
[ترجمه ترگمان]بیا درباره اشتباه ات گذشته ت فکر نکنیم
[ترجمه گوگل]بیایید بر اشتباهات گذشته خود متمرکز شویم

12. But that is not the story they dwell upon.
[ترجمه ترگمان]اما این داستانی نیست که آن ها درباره اش فکر می کنند
[ترجمه گوگل]اما این داستانی نیست که در آن زندگی می کند

13. She tried not to dwell on why it was that she hadn't.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد به این موضوع فکر نکند که چرا این کار را نکرده است
[ترجمه گوگل]او سعی کرد که در مورد اینکه چرا اینطور نبود، سکوت کرده است

14. Young actresses dwell in a quandary.
[ترجمه محمدرضا جعفری] هنرپیشه های زن جوان در شرایط طاقت فرسایی زندگی می کنند
[ترجمه ترگمان]هنرپیشه ها جوان در a اقامت دارند
[ترجمه گوگل]هنرپیشه های جوان ساکت می مانند

to dwell for years in the same town

سالها در یک شهر زندگی کردن


He dwells in a cottage.

او در کلبه‌ای زندگی می‌کند.


don't dwell on your own negative points!

نکات منفی خودت را شرح و بسط نده!


a sound mind dwells in a healthy body!

عقل سالم در بدن سالم است!


He dwelt in bondage to his mother.

او تحت انقیاد مادرش زندگی می‌کرد.


پیشنهاد کاربران

فک کردن

استقرار داشتن
آرام و قرار داشتن

جا افتادن

متمرکز شدن

( مطلب و موضوع ) گیردادن, کلید کردن, تاکید بیش از حد داشتن

چسبیدن ( به چیزی یا فکری )

ماندگار

درنگ کردن ( بر یک مطلب )

فالگوش وایسادن
dwell on someone's conversation

زندگی کردن در مکانی
تعریف:
To live somewhere
مثال:
The little old man dwelt in a run - down cottage
مثال و تعریف از کتاب destination c1c2

dwell ( verb ) = سکونت کردن، ساکن بودن، اقامت گزیدن، ساکن شدن، سکنی گزیدن، تمرکز کردن، توقف کردن، مکث کردن، درنگ کردن، انگشت گذاشتن روی مطلبی خاص، مطلب یا سخنی را شرح و بست دادن ( رها نکردن مطلب )

dwell time = مدت توقف، مدت درنگ ، زمان اقامت
to dwell on= زیاد وقت صرف کردن روی


فکر کردن


سکونت داشتن

dwell upon تأکید و پافشاری بر چیزی

You can’t spend the rest of your life dwelling on the misery نمی تونی بقیه عمرت رو تو بدبختی به سر ببری
بسر بردن

dwell on/upon something :
مدام در مورد چیزی فکرکردن یا صحبت کردن


کلمات دیگر: