کلمه جو
صفحه اصلی

clammy


معنی : اهسته رو، سرد ومرطوب، بی حرارت، تروچسبناک
معانی دیگر : سرد و نامطلوب، تر و سرد، ناخوشایند (به خاطر تر و سرد بودن)، مانند پوست ماهی یا صدف

انگلیسی به فارسی

تر و چسبناک، سرد و مرطوب، آهسته‌رو، بی‌حرارت


کثیف، سرد ومرطوب، بی حرارت، اهسته رو، تروچسبناک


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: clammier, clammiest
مشتقات: clammily (adv.), clamminess (n.)
(1) تعریف: damp, cool, and sticky.
مترادف: damp, moist
متضاد: dry
مشابه: chilly, dank, drizzly, pasty, sticky, sweaty

- He dreaded having to shake hands with her parents as he knew his hands were clammy.
[ترجمه ترگمان] از آن می ترسید که دست به دست پدر و مادرش بدهد
[ترجمه گوگل] او دچار نیاز به لرزش دست پدر و مادر خود را به عنوان او می دانست که دست او clammy بود
- The atmosphere was clammy in the cave.
[ترجمه ترگمان] هوا مرطوب بود
[ترجمه گوگل] جو در غار چسبیده بود

(2) تعریف: morbid or gloomy.
مترادف: gloomy, morbid
مشابه: anxious, sickly, sinking, uneasy

- a clammy feeling that something is very wrong
[ترجمه ترگمان] احساس می کرد که مشکلی پیش آمده است
[ترجمه گوگل] احساس خوبی که چیزی بسیار اشتباه است

• cool and damp, humid and sticky
something that is clammy is unpleasantly damp and sticky.

مترادف و متضاد

اهسته رو (صفت)
limp, sluggish, cat-like, clammy

سرد ومرطوب (صفت)
clammy

بی حرارت (صفت)
clammy

تروچسبناک (صفت)
clammy

damp


Synonyms: close, dank, drizzly, moist, mucid, mucous, muculent, pasty, slimy, soggy, sticky, sweating, sweaty, wet


Antonyms: dry


جملات نمونه

1. shaking his clammy hand annoyed me
از فشردن دست تر و سرد او ناراحت شدم.

2. in winter the coast's weather becomes clammy
در زمستان هوای ساحل سرد و مرطوب می شود.

3. He clutched the cane in his clammy hand.
[ترجمه ترگمان]عصا را در دست چسبناک خود گرفت
[ترجمه گوگل]او دستش را در دستش کشید

4. The very thought of his cold clammy hands repulsed me.
[ترجمه ترگمان]فکر دست های سرد و نمناک او مرا از خود دور کرد
[ترجمه گوگل]خیلی فکر دست های سرد خود را به من داد

5. My shirt stuck to the clammy sweat on my back.
[ترجمه ترگمان]پیراهنم به عرق خیس عرق چسبیده بود
[ترجمه گوگل]پیراهن من به عرق خفیف بر روی پشت من گیر کرده است

6. Get your clammy hands off me!
[ترجمه ترگمان]دست چسبناک خود را از من دور کن!
[ترجمه گوگل]دست های خود را از من دور کن

7. My shirt was clammy with sweat.
[ترجمه ترگمان]پیراهنم از عرق خیس بود
[ترجمه گوگل]پیراهن من پوشیده بود

8. It was a hot, clammy day.
[ترجمه ترگمان]آن روز هوا گرم و مرطوب بود
[ترجمه گوگل]این یک روز گرم و خشن بود

9. Secrets, she thought, feeling a cold, clammy fear crawling down her neck.
[ترجمه ترگمان]فکر کرد: راز، ترس و لرز از گردنش پایین می خزید
[ترجمه گوگل]اسرار، او فکر کرد، احساس سردی، تند و تیز خزنده گردن او

10. The scorching, clammy heat of a summer in New York had been a total physical shock.
[ترجمه ترگمان]گرمای سوزان و نمناک تابستان در نیویورک ضربه روحی شدیدی به او وارد کرده بود
[ترجمه گوگل]حرارت سرشار از حرارت تابستان در نیویورک یک شوک فیزیکی بود

11. His whole body was clammy with sweat as a result of the malaria.
[ترجمه ترگمان]بدنش در اثر مالاریا عرق کرده بود
[ترجمه گوگل]کل بدن او به علت مالاریا پوشیده شده بود

12. We were left waiting in our clammy clothes for over an hour.
[ترجمه ترگمان]بیش از یک ساعت در لباس های clammy منتظر ماندیم
[ترجمه گوگل]ما بیش از یک ساعت منتظرش بودیم

13. Her indecision made her sweat; her armpits felt clammy under her raincoat and the palms of her hands were moist.
[ترجمه ترگمان]نا دین خیس عرق شده بود و زیر بارانی خیس عرق کرده بود و کف دست هایش خیس بود
[ترجمه گوگل]بی حرمتی او باعث عرق شد؛ زیر بغل او تحت باران بارید و کف دستش مرطوب بود

14. The oilskins grew clammy and soggy on the inside from our condensing sweat.
[ترجمه ترگمان]بارانی خیس و مرطوب شده بود
[ترجمه گوگل]پوست های روغن پوستی و خنکی در داخل از عرق خلوص ما رشد می کنند

Shaking his clammy hand annoyed me.

از فشردن دست تر و سرد او ناراحت شدم.


In winter the coast's weather becomes clammy.

در زمستان هوای ساحل سرد و مرطوب می‌شود.


پیشنهاد کاربران

عرق کرده
CLAMMY HAND


کلمات دیگر: