کلمه جو
صفحه اصلی

bedridden


معنی : بیمار، علیل، بستری
معانی دیگر : نرده ی دو طرف بستر، نرده ی تخت، بیمار بستری (bedrid هم می گویند)

انگلیسی به فارسی

بستری، بیمار، علیل


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: confined to bed by weakness or illness, esp. for a long time.
متضاد: ambulatory

• unable to leave one's bed, confined to bed (generally due to an illness)
someone who is bedridden is so ill or disabled that they cannot get out of bed.
sick, ill, remaining in bed due to medical reasons

مترادف و متضاد

بیمار (صفت)
sick, ill, bedfast, sickly, unhealthy, bedrid, bedridden, woozy

علیل (صفت)
sick, ill, valetudinarian, invalid, bedfast, bedrid, pimping, infirm, bedridden, valetudinary

بستری (صفت)
confined, bedfast, bedrid, bedridden

sick in bed


Synonyms: ailing, disabled, flat on one’s back, ill, incapacitated, infirm, invalid, laid up, prostrate


جملات نمونه

1. his mother was bedridden for three weeks
مادرش سه هفته بستری بود.

2. He had to spend two years bedridden with an injury.
[ترجمه ترگمان]ناچار بود دو سال بستری در بیمارستان بگذراند
[ترجمه گوگل]او مجبور بود دو سال با مصدومیت بماند

3. With two children bedridden the mother was ill at ease.
[ترجمه ترگمان]با دو بچه بستری، مادر خیالش راحت شد
[ترجمه گوگل]با دو بچه بستری شده بود، مادر بیمار شد

4. People who are bedridden can easily get pneumonia.
[ترجمه ترگمان]افرادی که بستری هستند به راحتی می توانند ذات الریه بگیرند
[ترجمه گوگل]افرادی که در رختخواب هستند، می توانند به راحتی موجب گرفتگی شکم شوند

5. He did this despite having been bedridden with pneumonia before the tournament and having had time for only two practice rounds.
[ترجمه ترگمان]او این کار را کرد، با اینکه قبل از برگزاری مسآبقه به ذات الریه مبتلا شده بود و فرصت آن را داشت که فقط دو بار تمرین کند
[ترجمه گوگل]او این کار را انجام داد با وجود اینکه قبل از مسابقات در پنومونی قرار داشت و فقط دو دوره تمرین داشت

6. No amount of money can compensate for being bedridden or a semi-invalid.
[ترجمه ترگمان]هیچ مقدار پول نمی تواند به صورت بستری یا نیمه خشک شده جبران کند
[ترجمه گوگل]هیچ مبلغی برای جبران خسارت و یا نیمه نامعتبر نیست

7. He was bedridden for nearly a week.
[ترجمه ترگمان]تقریبا یک هفته بستری بود
[ترجمه گوگل]تقریبا یک هفته به او نزدیک شد

8. Your godmother is bedridden, Mr Beckenham.
[ترجمه ترگمان]آقای Beckenham، godmother بستری است
[ترجمه گوگل]مادر کرمنتان، آقای بکنهام است

9. Pitcher Jeff Juden is still bedridden with acute tonsillitis.
[ترجمه ترگمان]داخل کوزه \"جف Juden\" هنوز هم داره با ورم لوزه بستری میشه
[ترجمه گوگل]پیتچر جف جودن هنوز با تونسیلیت حاد رحم می کند

10. Patients aged under 1 bedridden patients, and patients with renal failure or a history of kidney transplantation were excluded.
[ترجمه ترگمان]بیماران در بیماران بستری ۱ بیمار بستری هستند و بیمارانی با نارسایی کلیه یا سابقه پیوند کلیه محروم شده اند
[ترجمه گوگل]بیماران زیر 1 ساله بستری شده و بیماران مبتلا به نارسایی کلیوی یا سابقه پیوند کلیه از مطالعه حذف شدند

11. He has been bedridden now for over two years.
[ترجمه ترگمان]دو سال است که بستری شده است
[ترجمه گوگل]او اکنون بیش از دو سال در حال بستن است

12. The slides are then shown to the bedridden patient.
[ترجمه ترگمان]سپس اسلایدها به بیمار بستری نشان داده می شوند
[ترجمه گوگل]سپس اسلایدها به بیمار بستر نشان داده می شود

13. His aunt was 93 and bedridden.
[ترجمه ترگمان]عمه اش سال ۹۳ بود و بستری شده بود
[ترجمه گوگل]عمه اش 93 بود و پنهان شده بود

14. During the time I was bedridden, I spent countless hours writing encouraging letters and praying for others.
[ترجمه ترگمان]در مدتی که بستری بودم، ساعت های بیشماری را صرف نوشتن نامه و دعا برای دیگران کردم
[ترجمه گوگل]در طول زمان من رختخواب بودم، ساعتهای بی شماری نوشتم که نامه های تشویق و دعا برای دیگران را بخوانم

15. For decades the bond business had been the bedridden giant of Wall Street.
[ترجمه ترگمان]برای چند دهه، کسب وکار اوراق قرضه، غول bedridden استریت بود
[ترجمه گوگل]برای چندین دهه تجارت اوراق قرضه غول پیکر وال استریت بوده است

His mother was bedridden for three weeks.

مادرش سه هفته بستری بود.


پیشنهاد کاربران

بستری شدن در بیمارستان یا خانه

گرفتار بستر

از پا افتاده ( به خاطر بیماری )

شخصی که مجبوره بمونه تو تخت خواب چون همش مریضه


کلمات دیگر: