کلمه جو
صفحه اصلی

forget


معنی : صرف نظر کردن، فراموش کردن، پشت سرگذاشتن
معانی دیگر : ازیاد بردن، نادیده گرفتن، فراموشکاری کردن، فراموشی، غفلت

انگلیسی به فارسی

فراموش کردن، فراموشی، صرف نظر کردن، غفلت


فراموش کردن، پشت سرگذاشتن، صرف نظر کردن


انگلیسی به انگلیسی

Simple Past: forgot, Past Participle: forgotten


فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: forgets, forgetting, forgot, forgotten
(1) تعریف: to fail or lose the ability to recall.
متضاد: recollect, remember, retain

- I keep forgetting his name.
[ترجمه ترگمان] من نامش را فراموش می کنم
[ترجمه گوگل] من هنوز نامش را فراموش کرده ام
- He'd forgotten how to play the game.
[ترجمه ترگمان] او فراموش کرده بود که چگونه بازی را بازی کند
[ترجمه گوگل] او فراموش کرده است که چگونه بازی کند
- I forgot why I came into this room just now.
[ترجمه Ali] من یادم رفت که به چه دلیلی الان وارد این اتاق شدم
[ترجمه نسرین رنجبر] یادم رفت الان برای چی اومدم تو این اتاق.
[ترجمه ترگمان] یادم رفته بود که چرا الان وارد این اتاق شدم
[ترجمه گوگل] من فراموش کرده ام که چرا فقط در حال حاضر به این اتاق آمده ام

(2) تعریف: to no longer have memories of.
متضاد: remember

- She has forgotten most of her childhood before the war.
[ترجمه ترگمان] او بیشتر کود کیش را قبل از جنگ فراموش کرده است
[ترجمه گوگل] او قبل از جنگ، بیشتر دوران کودکی خود را فراموش کرده است
- How could you forget playing stickball when we were kids?
[ترجمه ترگمان] چطور میتونی وقتی بچه بودیم بازی \"stickball\" رو فراموش کنی؟
[ترجمه گوگل] چگونه می توانم وقتی بچه ها بازی می کنی بازی را ببینی؟
- I will never forget trying to ice skate for the first time.
[ترجمه ابوب رحمانی] من هرگز اولین تلاشم در اسکیت بازی را فراموش نمیکنم
[ترجمه ترگمان] من هیچوقت فراموش نمی کنم که برای اولین بار اسکیت بازی کنم
[ترجمه گوگل] من هرگز فراموش نخواهم کرد که برای اولین بار اسکیت یخ بزنم

(3) تعریف: to neglect inadvertently because of lack of attention (often fol. by an infinitive).
متضاد: remember

- I forgot to pay the electric bill, so now I have to pay a late fee.
[ترجمه ترگمان] یادم رفت صورت حساب الکتریکی را بپردازم، بنابراین حالا باید دست مزد دیرم را بپردازم
[ترجمه گوگل] من فراموش کردم که قبض برق را بپردازم، بنابراین مجبورم هزینه دیر شده را پرداخت کنم
- I forgot the bathroom rug when I did the laundry last week.
[ترجمه نسرین رنجبر] هفتۀ گذشته که لباسها را شستم فراموش کردم قالیچۀ حمام را هم بشویم.
[ترجمه ترگمان] من فرش حموم رو وقتی که هفته پیش کار کردم رو یادم رفت
[ترجمه گوگل] وقتی که شستشوی هفته گذشته را انجام دادم، فرش حمام را فراموش کردم
- Don't forget your manners! This is a nice restaurant!
[ترجمه ترگمان] ادبت را فراموش نکن! ! این یه رستوران خوبه
[ترجمه گوگل] رفتارهای خود را فراموش نکنید! این یک رستوران خوب است!

(4) تعریف: to leave behind inadvertently.
متضاد: remember

- Can I borrow your cell phone? I forgot mine at home.
[ترجمه zohre] می تونم موبایلت رو قرض بگیرم . من موبایلم رو در خونه ام جا گذاشتم.
[ترجمه ترگمان] میتونم موبایلت رو قرض بگیرم؟ خونه خودم رو تو خونه جا گذاشتم
[ترجمه گوگل] آیا می توانم تلفن همراه خود را قرض بگیرم؟ من در خانه ام را فراموش کردم

(5) تعریف: to neglect to mention.

- I forgot the most important thing: I have a job interview next week!
[ترجمه ترگمان] مهم ترین چیز را فراموش کردم: یک مصاحبه شغلی در هفته آینده دارم!
[ترجمه گوگل] من مهمترین چیزی که مصاحبه شغلی در هفته آینده انجام دادم را فراموش کرده ام!

(6) تعریف: to no longer care about or take care of.
متضاد: tend
مشابه: ignore, neglect

- He ran off with this woman and forgot his family.
[ترجمه ترگمان] اون با این زن فرار کرد و خانوادش رو یادش رفت
[ترجمه گوگل] او با این زن فرار کرد و خانواده اش را فراموش کرد
- She's forgotten her appearance since she became ill.
[ترجمه ترگمان] از موقعی که بیمار شد ظاهرش را از یاد برده
[ترجمه گوگل] او از زمانی که بیمار شد، ظاهرش را فراموش کرد

(7) تعریف: to put out of one's mind; to rid oneself of a memory or memories.

- She could never forget the horror of that day when they took her mother away.
[ترجمه ترگمان] او هرگز نمی توانست وحشت آن روز را که مادرش را از خود دور کرده بود، فراموش کند
[ترجمه گوگل] او هرگز فراموش نشد وحشت آن روز زمانی که مادرش را دور برد

(8) تعریف: to give up on.

- Forget trying to fix the pipes yourself; you need to call a plumber!
[ترجمه ترگمان] سعی کن خودت لوله ها رو درست کنی باید به لوله کش زنگ بزنی
[ترجمه گوگل] فراموش کردن تلاش برای تعمیر لوله ها خودتان؛ شما باید با یک لوله کش تماس بگیرید
- We'll have to forget the picnic; the weather is too bad.
[ترجمه ترگمان] باید به گردش برویم، هوا خیلی بد است
[ترجمه گوگل] ما باید پیک نیک را فراموش کنیم هوا خیلی بد است
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: forgettable (adj.)
عبارات: forget oneself
(1) تعریف: to fail to remember a thing or something concerning it (usually followed by "about").

- Did you forget about the party tonight?
[ترجمه ترگمان] مهمونی امشب رو یادت رفته؟
[ترجمه گوگل] آیا شما امشب در مورد حزب را فراموش کرده اید؟
- I completely forgot about that old tree in my grandparents' yard.
[ترجمه ترگمان] من اون درخت قدیمی رو تو حیاط مادربزرگم یادم رفته بود
[ترجمه گوگل] من در مورد این درخت قدیمی در حیاط پدربزرگ و مادربزرگم کاملا فراموش کرده ام

(2) تعریف: to lose information that is stored in memory, or to be unable to store new information.
متضاد: recollect

- He's old now and forgets easily.
[ترجمه ترگمان] حالا پیر شده و به آسانی فراموش می کند
[ترجمه گوگل] او قدیمی است و به راحتی فراموش می شود

• fail to remember, be unable to recall
if you forget something or forget how to do something, you cannot think of it, although you knew it in the past.
if you forget to do something, you do not remember to do it.
if you forget something that you had intended to bring with you, you do not remember to bring it.
you also say that someone forgets something when they deliberately do not think about it any more.
if you forget yourself, you behave in an uncontrolled or unacceptable way, usually because you are feeling very emotional.
see also forgot, forgotten.

مترادف و متضاد

not be able to remember


صرف نظر کردن (فعل)
call off, forbear, betake, pass up, withdraw, forget

فراموش کردن (فعل)
forget, disremember, misremember

پشت سرگذاشتن (فعل)
distance, forget, forsake

Synonyms: blow, clean forget, consign to oblivion, dismiss from mind, disremember, draw a blank,escape one’s memory, fail to remember, let slip from memory, lose consciousness of, lose sight of, misrecollect, obliterate, think no more of


Antonyms: learn, recall, recollect, remember


leave behind


Synonyms: blink, discount, disregard, drop, fail, ignore, lose sight of, neglect, omit, overlook, overpass, pass over, skip, slight, transgress, trespass


Antonyms: carry, remember, take


جملات نمونه

1. forget the past!
گذشته را فراموش کن !

2. forget what you saw
آنچه را که دیدی فراموش کن.

3. forget it!
اهمیتی ندارد! فراموش کن !

4. forget oneself
1- به فکر دیگران بودن،از خود گذشتگی کردن 2- گستاخی کردن،عنان اختیار از کف دادن

5. don't forget to call!
یادت نره تلفن بزنی !

6. don't forget to stick a stamp on the envelope
فراموش نکن که روی پاکت تمبر بچسبانی.

7. let's forget our differences
بیایید اختلافات خود را به دست فراموشی بسپاریم.

8. i'll never forget the day he died
هرگز روز مرگ او را فراموش نخواهم کرد.

9. you must forget these fantastic notions about three-headed people
بایستی این تصورات عجیب و غریب درباره ی انسان های سه سر را از کله ات بیرون کنی.

10. forgive and forget
بخشیدن و فراموش کردن،آشتی کردن

11. i shall never forget my mother's angelic smile
هرگز لبخند فرشته آسای مادرم را فراموش نخواهم کرد.

12. i will never forget my encounter with my school principal
هرگز درگیری خودم را با مدیر مدرسه فراموش نخواهم کرد.

13. i will never forget your kindness
هیچ وقت محبت تو را فراموش نخواهم کرد.

14. she tried to forget that distasteful incident
او سعی کرد آن رویداد ناگوار را فراموش کند.

15. an experience i'll never forget
تجربه ای که هرگز فراموش نخواهم کرد

16. remind him not to forget bread
به او تذکر بده که نان یادش نرود.

17. my history is good but i forget chronology
تاریخ من خوب است ولی تقدم و تاخر رویدادها را فراموش می کنم.

18. he decided to stone himself so that he could forget laura
برای اینکه بتواند لورا را فراموش کند تصمیم گرفت خود را سیاه مست کند.

19. they tried to serve their adopted land and to forget about their mother country
آنان کوشیدند به کشور گزیده ی خودشان خدمت کرده و کشور مادری خود را فراموش کنند.

20. I just miss once, but forget that we have not had their own.
[ترجمه ترگمان]من فقط یک بار دلم برای یک بار تنگ شده، اما فراموش کن که ما خود آن ها را نداریم
[ترجمه گوگل]من فقط یک بار از دستش می افتم، اما فراموش می کنم که ما خودمان را ندیده ایم

21. Nothing improves the memory more than trying to forget.
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز حافظه را بیشتر از تلاش برای فراموش کردن، بهبود می بخشد
[ترجمه گوگل]چیزی فراتر از تلاش برای فراموش کردن حافظه نیست

22. If I change shape, and you forget the time.
[ترجمه ترگمان]اگر شکل را عوض کنم و زمان را فراموش کنی
[ترجمه گوگل]اگر من تغییر شکل، و شما زمان را فراموش کرده ام

23. That's an episode in my life I'd rather forget!
[ترجمه ترگمان]این یک اپیزود تو زندگیم بود که ترجیح می دادم فراموش کنم!
[ترجمه گوگل]این قسمت در زندگی من من ترجیح می دهم فراموش کنم!

24. Then again, do not forget you have no experience of traveling.
[ترجمه ترگمان]پس دوباره، فراموش نکنید که هیچ تجربه ای در سفر ندارید
[ترجمه گوگل]سپس، فراموش نکنید که هیچ تجربه سفری ندارید

25. Don't forget to take out the garbage.
[ترجمه ترگمان]یادت نره آشغال ها رو ببری بیرون
[ترجمه گوگل]فراموش نکنید که زباله را بیرون بیاورید

I have forgotten her name.

اسم او یادم رفته.


don't forget to call!

یادت نره تلفن بزنی!


I'll never forget the day he died.

هرگز روز مرگ او را فراموش نخواهم کرد.


I forgot about my appointment with him.

قرار ملاقات با او را فراموش کردم.


Let's forget our differences.

بیایید اختلافات خود را به دست فراموشی بسپاریم.


اصطلاحات

forget it!

اهمیتی ندارد! فراموش کن!


forget oneself

1- به فکر دیگران بودن، ازخودگذشتگی کردن 2- گستاخی کردن، عنان اختیار از کف دادن


پیشنهاد کاربران

slip your mind/memory

فراموش کردند

سپری کردن. . . پشت سر گذاشتن

فراموشی . . . صرف نظر کردن


فراموش کردن

از یاد بردن

برای گرفتن
برای کاری

آلزایمر گرفتن

فراموش کردن، فراموش نک

جاعل، جعل کننده

فراموش کردن
از یاد رفتن

از خاطر رفتن/بردن، بیخیال شدن

فراموش شدن


Forget the bitterness of the past
تلخی گذشته پایان یافته را فراموش کردن

غافل شدن

excuse but don't forget: )

برای یادسپاری بهتر می توان با استخراج کلماتی از داخل کلمه ی مورد نظر و ایجاد ارتباط با معنی اصلی کلمه ، ماندگاری ان را بیشتر کرد.
for:برای
get:گرفتن، بدست اوردن.
forget: فراموش کردن
برای گرفتن ( ارامش ) باید فراموش کردیا برای ارامش گرفتن باید فراموش کرد. لذا از این به بعدforgetیعنی ( برای گرفتن ) ، سوال می کنید که برای گرفتن چی؟و سپس ارامش و یاد فراموشی که می تواند انسان را به ارامش برساند.

forget:فراموش کردن.
forgive:بخشیدن.

Forgive and forget
ببخش و فراموش کن
You can not forget until you forgive
تا وقتی که نبخشید نمی توانید فراموش کنید.

برای جا گذاشتن وسایل هم به کار میره.

?Have you forgotten

Dismember

Hello, bring the light, my time will not begin again. Never go back. Never turn off the light.

به ( دست ) فراموشی سپرده شدن


کلمات دیگر: