کلمه جو
صفحه اصلی

cope


معنی : از عهده برامدن
معانی دیگر : (با: with) از پس (چیزی یا کسی) برآمدن، از عهده برآمدن، حریف شدن، چیره شدن، جوابگو بودن، تحمل کردن، ساختن (با وضع و غیره)، (قدیمی - با: with) پرداختن (به کاری)، روبررو شدن با، سر و کار داشتن با، ردا، جامه ی بلند و گشاد کشیشان، جبه، پرده، سایبان، آسمانه، اتاق، رجوع شود به: coping، (معماری) روی هم قرار دادن، (با هم) جور کردن، هره بندی کردن، برامدن

انگلیسی به فارسی

برآمدن، حریف شدن، از عهده برآمدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: copes, coping, coped
(1) تعریف: to contend or struggle, esp. with some success (often fol. by "with").
مترادف: contend, deal, get along, handle, make do, manage, struggle
مشابه: fight, grapple, shift, survive, wrestle

- How do you cope with the stress of this job?
[ترجمه مهدی س] چگونه با استرس این کار کنار می آیید؟
[ترجمه iahmadrezam] چطور از پس استرس این شغل بر میایید.
[ترجمه ترگمان] شما چگونه با استرس این شغل مقابله می کنید؟
[ترجمه گوگل] چگونه با استرس این کار کنار بیایید؟

(2) تعریف: to deal with problems and responsibilities, esp. in a calm or rational way.
مترادف: function, manage
مشابه: hack, hold one's own, make do, make the grade, rise to the occasion, subsist

- After his wife died he just couldn't cope anymore.
[ترجمه ترگمان] بعد از مرگ همسرش دیگر نمی توانست از پسش بر بیاید
[ترجمه گوگل] پس از همسرش فوت کرد اما او دیگر نمیتوانست کنار بیاید
اسم ( noun )
(1) تعریف: a long ecclesiastical robe worn as an outer garment in processions and the like.

(2) تعریف: any covering resembling a cloak.
مشابه: cloak, mantle

• ceremonial robe worn by a priest; any long cloak-like covering; vault, canopy; sky
manage in spite of difficulty; struggle successfully
if you cope with a problem, task, or difficult situation, you deal with it successfully.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] کتیبه - کتیبه گذاشتن

مترادف و متضاد

از عهده برامدن (فعل)
afford, acquit, cope, tackle, answer

manage, contend


Synonyms: battle with, buffet, carry on, confront, deal, dispatch, encounter, endure, face, get a handle on, get by, grapple, hack, hack it, handle, hold one’s own, live with, make go of it, make it, make out, make the grade, pit oneself against, rise to occasion, struggle, struggle through, suffer, survive, tangle, tussle, weather, wrestle


جملات نمونه

1. to cope with a responsibility
از پس مسئولیتی برآمدن

2. i can't cope with these children!
من حریف این بچه ها نمی شوم !

3. grade schools cannot cope with the increasing numbers of students
دبستان ها نمی توانند جوابگوی شمار فزاینده ی دانش آموزان باشند.

4. she is ill and cannot cope with household chores
او بیمار است و از عهده ی کارهای منزل برنمی آید.

5. my father's buoyancy helped us to cope better with the death of our mother
روحیه ی خوب پدرم به ما کمک کرد که مرگ مادر را بهتر تحمل کنیم.

6. His attorney argued that Cope could not distinguish between right and wrong.
[ترجمه ترگمان]وکیل مدافع او معتقد بود که کوپ نمی تواند بین درست و غلط تمایز قایل شود
[ترجمه گوگل]وکیل او استدلال کرد که مقابله نمی تواند بین حق و اشتباه را تشخیص دهد

7. It must be difficult to cope with three small children and a job.
[ترجمه ترگمان]سازگاری با سه کودک کوچک و یک شغل دشوار است
[ترجمه گوگل]باید با سه کودک کوچک و یک شغل مقابله کنیم

8. We needed to reskill our workforce to cope with massive technological change.
[ترجمه ترگمان]ما نیاز داشتیم نیروی کار خود را برای مقابله با تغییرات تکنولوژیکی گسترده reskill
[ترجمه گوگل]ما نیاز داریم که نیروی کارمان را برای مقابله با تغییرات تکنولوژیکی عظیم بازسازی کنیم

9. The rebels were ill-equipped to cope with Western weapons and forces.
[ترجمه ترگمان]شورشیان برای مقابله با سلاح های غربی و نیروهای غربی به شدت تجهیز شده بودند
[ترجمه گوگل]شورشیان برای مقابله با سلاح و نیروهای غربی مجهز بودند

10. Will she be able to cope with the work?
[ترجمه ترگمان]آیا او قادر خواهد بود با این کار کنار بیاید؟
[ترجمه گوگل]آیا او قادر به مقابله با این کار خواهد بود؟

11. His indefatigable spirit helped him to cope with his illness.
[ترجمه ترگمان]روحیه خستگی ناپذیر او به او کمک کرد تا با بیماریش کنار بیاید
[ترجمه گوگل]روح مستحکم او به او کمک کرد تا با بیماری او مقابله کند

12. How do you cope with the problem of poor vision?
[ترجمه ترگمان]شما چطور با مشکل بینایی ضعیف مقابله می کنید؟
[ترجمه گوگل]چگونه با مشکل بینایی مقابله کنید؟

13. He found he could no longer cope with his demanding job.
[ترجمه ترگمان]او دریافت که دیگر نمی تواند از عهده این کار برآید
[ترجمه گوگل]او متوجه شد که او دیگر نمیتواند با کار خواسته اش کنار بیاید

14. Sometimes I find it hard to cope.
[ترجمه ترگمان]بعضی وقتا برام سخت میشه که از پسش بر بیام
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات به سختی می توانم مقابله کنم

15. You will learn to cope with the stresses and strains of public life.
[ترجمه ترگمان]شما یاد می گیرید که از عهده فشارها و فشارهای زندگی عمومی برآید
[ترجمه گوگل]شما یاد خواهید گرفت که با فشارها و فشارهای زندگی عمومی مواجه شوید

16. His wife would not be able to cope and might suffer a nervous breakdown.
[ترجمه ترگمان]همسر او نمی توانست از عهده برآید و ممکن است دچار اختلال عصبی شود
[ترجمه گوگل]همسرش قادر به مقابله با آن نیست و ممکن است از شکست عصبی رنج ببرد

17. The transport service cannot cope with the strain of so many additional passengers.
[ترجمه ترگمان]خدمات حمل و نقل نمی تواند با فشار بسیاری از مسافران دیگر مقابله کند
[ترجمه گوگل]خدمات حمل و نقل نمی تواند با فشارهای بسیاری از مسافران اضافی مقابله کند

18. I am afraid I cannot cope with this.
[ترجمه ترگمان]متاسفانه نمی توانم با این مساله کنار بیایم
[ترجمه گوگل]من نمی تونم با این کار کنار بیام

She is ill and cannot cope with household chores.

او بیمار است و از عهده‌ی کارهای منزل برنمی‌آید.


to cope with a responsibility

از پس مسئولیتی برآمدن


I can't cope with these children!

من حریف این بچه‌ها نمی‌شوم!


Grade schools cannot cope with the increasing numbers of students.

دبستان‌ها نمی‌توانند جوابگوی شمار فزاینده‌ی دانش‌آموزان باشند.


پیشنهاد کاربران

سازگاری داشتن

Math

تحمل
کنار امدن , حریف شدن , گذراندن سختی

سازگار شدن

روبرو شدن
face

رویارویی

to deal with and attempt to overcome problems and difficulties —often used with with ( ibid )

deal

۱ - سر کردن ( با مشکل و اوضاعی خاص )
how new yorkers coping with the pandemic
2 - از پس کار سختی برآمدن
my mobile phone can cope with multiple tasks

علم طب:مبارزه

مقابله کردن، برخورد کردن

✔️از پس ( چیزی یا کسی ) برآمدن، از عهده برآمدن

I was left to cope on my own
*به من مسئولیت داده شد تا خودم تنهایی از عهده ش بربیام
*منو تنها گذاشت/گذاشتند تا خودم تنهایی از پس ش بربیام

✔️ ( با: with ) هم همین معنی رو میده

The group will study how the region coped with the loss of thousands of jobs
*اون گروه بدقت بررسی خواهند کرد تا بفهمند چگونه آن منطقه از پس از دست دادن هزاران شغل برآمده است
*این گروه بررسی میکنن که این منطقه چجور تونست بر مشکل از دست دادن هزاران شغل چیره بشه

درک کردن، فهمیدن

سازگاری

کنار امدن

cope = از عهده کار سختی بر آمدن، کنار آمدن

مثال : The aircraft has seven computer systems running in parallel, so as to provide enough redundancy to cope with computer breakdowns.
این هواپیما دارای هفت سیستم رایانه ای است که به طور موازی در حال کار هستند ، بنابراین باعث می شود نیروی اضافی کافی برای ( کنار آمدن با، از عهده بر آمدن ) خرابی های رایانه تامین شود.

I can cope with it myself: خودم ازپسش برمیام

cope ( مهندسی مواد و متالورژی )
واژه مصوب: تای رویی
تعریف: بخش زبرین درجه یا قالب یا مدل

تحمل کردن
کنار امدن

دست و پنجه نرم کردن


کلمات دیگر: