فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: engages, engaging, engaged
• (1) تعریف: to obtain or use the service of; employ.
• مترادف: employ, hire, retain
• متضاد: discharge, disengage, dismiss
• مشابه: book, busy, charter, contract, enlist, enroll, sign up
- We engaged a chef for the party.
[ترجمه نیلو] ما یه سرآشپز برای این مهمونی گرفتیم.
[ترجمه ترگمان] ما یه سرآشپز برای مهمونی گرفتیم
[ترجمه گوگل] ما یک سرآشپز برای این حزب درگیر کردیم
• (2) تعریف: to reserve.
• مترادف: book, hire, reserve
• مشابه: commission, contract, secure
- Her parents engaged the hall for the wedding reception.
[ترجمه ترگمان] پدر و مادرش سرسرا را برای پذیرایی عروسی آماده کردند
[ترجمه گوگل] پدر و مادرش سالن پذیرایی را برای پذیرایی عروسی درگیر می کنند
• (3) تعریف: to gain or hold the interest of; occupy.
• مترادف: absorb, attract, interest, occupy
• متضاد: lose
• مشابه: appeal, catch, concern, consume, engross, hold, immerse, intrigue, secure
- The controversial subject engaged their attention.
[ترجمه ترگمان] موضوع جنجالی توجه آن ها را به خود جلب کرد
[ترجمه گوگل] موضوع بحث برانگیز توجه آنها را جلب کرد
• (4) تعریف: to come into conflict with.
• مترادف: battle, encounter, fight, meet
• متضاد: disengage
• مشابه: affront, confront
- The American troops engaged the British troops on this hill in 1778.
[ترجمه امید] مگه ۱۷۷۲ آمریکایی هم بود که سرباز داشته باشه یکم جملات درست تر مثال بزنید
[ترجمه Dr. Manan] سربازان آمریکایی در سال ۱۷۷۸ در این تپه با سربازان بریتانوی درگیر شدند.
[ترجمه ترگمان] سربازان آمریکایی در سال ۱۷۷۸ سربازان انگلیسی را در این تپه درگیر کردند
[ترجمه گوگل] سربازان آمریکایی در این تپه در سال 1778 نیروهای انگلیسی را درگیر کردند
• (5) تعریف: to mesh.
• مترادف: mesh
• متضاد: disengage
• مشابه: interlock
- Use the lever to engage the gears.
[ترجمه ترگمان] از اهرم استفاده کنید تا دنده ها را وارد کنید
[ترجمه گوگل] با استفاده از اهرم برای چرخاندن چرخ دنده ها
• (6) تعریف: to promise (oneself), esp. in marriage.
• مترادف: affiance, betroth, plight
• مشابه: commit, pledge, promise, undertake
- She immediately regretted engaging herself to him.
[ترجمه ترگمان] او فورا پشیمان شد و از این که خودش را به او معرفی کند پشیمان شد
[ترجمه گوگل] او بلافاصله پشیمان شد تا خود را به او جذب کند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to participate (usu. fol. by "in").
• مترادف: join, partake, participate, share
- The guests engaged in small talk before dinner.
[ترجمه ترگمان] مهمان ها قبل از شام به گپ زدن مشغول بودند
[ترجمه گوگل] مهمانان قبل از شام در گفتار کوچک شرکت می کنند
- How long have you engaged in this type of volunteer activity?
[ترجمه ترگمان] چه مدت در این نوع فعالیت داوطلبانه شرکت کرده اید؟
[ترجمه گوگل] چه مدت در این نوع فعالیت داوطلب مشغول هستید؟
- Many individuals engaged in the effort to help the victims of the hurricane.
[ترجمه ترگمان] بسیاری از افراد درگیر در تلاش برای کمک به قربانیان طوفان بودند
[ترجمه گوگل] بسیاری از افراد در تلاش برای کمک به قربانیان طوفان هستند
• (2) تعریف: to pledge or commit oneself; assume an obligation (usu. fol. by "to").
• مترادف: pledge, promise
• متضاد: disengage
• مشابه: sign up
- She engaged to cater the receptions.
[ترجمه ترگمان] او در پذیرایی شرکت می کرد
[ترجمه گوگل] او درگیر برای پذیرایی است
• (3) تعریف: to become meshed, as gears.
• مترادف: interlock, mesh
• (4) تعریف: to come into conflict.
• مترادف: battle, collide, combat, encounter
• متضاد: disengage
• مشابه: clash, skirmish, war