کلمه جو
صفحه اصلی

impulse


معنی : ضربت، ضرب، بر انگیزش، انگیزه ناگهانی، انگیزه دادن به، بر انگیختن، تکان دادن
معانی دیگر : هوس، ویر، وسوسه، میل، انگیزه، (برق) کوبه، تغییرات ناگهانی ولتاژ، ضربه (رجوع شود به: impetus)، زنش، تکان، سائقه، (تنکرد شناسی) تکانه، (برق) تشدید ناگهانی جریان، (مکانیک) دگرگونی گشتاور، تغییر مومنتوم

انگلیسی به فارسی

بر انگیزش، انگیزه ناگهانی، تکان دادن، بر انگیختن، انگیزه دادن به


ضربان قلب، بر انگیزش، ضربت، انگیزه ناگهانی، ضرب، انگیزه دادن به، تکان دادن، بر انگیختن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a spontaneous or sudden desire that may move one to action.

- He had a sudden impulse to kiss her but nevertheless restrained himself.
[ترجمه ترگمان] ناگهان میل داشت او را ببوسد، اما با وجود این خودداری کرد
[ترجمه گوگل] او انگیزه ای ناگهانی داشت تا او را ببوسد اما با این وجود خود را محاصره کرد
- I try to spend my money carefully and not buy things just on impulse.
[ترجمه h.asgari] من سعی میکنم پولم را با دقت خرج کنم و چیزها را صرفا از روی هوس خرید نکنم.
[ترجمه ترگمان] سعی می کنم پولم را با احتیاط خرج کنم و فقط به میل خودم چیزها را بخرم
[ترجمه گوگل] من سعی می کنم پولم را با دقت خرج کنم و چیزها را صرفا به دلیل ضرر خرید نکنم

(2) تعریف: a physical force that causes reactive motion.

- The windmill is turned by the wind's impulse.
[ترجمه ترگمان] بادی که به هیجان آمده باشد، بادی از آسیاب بادی ساخته می شود
[ترجمه گوگل] این آسیاب بادی توسط نیروی باد تبدیل شده است

(3) تعریف: in the nervous system, a transmitting of energy between neurons.

(4) تعریف: an inner tendency or inclination.

- She has generous impulses.
[ترجمه ترگمان] انگیزه های سخاوتمندانه ای دارد
[ترجمه گوگل] او انگیزهای سخاوتمندانه دارد

(5) تعریف: a brief flow of electric current.

• instinctual urge, sudden desire, whim; wave of energy sent via a nerve fiber (pathology); sudden application of force or the movement caused by it (physics); sudden electrical current (electronics)
an impulse is a sudden desire to do something.
an impulse is also a short electrical signal sent along a wire or nerve or through the air.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] ضربه
[عمران و معماری] ضربه - جهش - ضربه ای - تکانه
[برق و الکترونیک] ضربه 1. پالسی که مدت زمان آن از نظر ریاضی بی نهایت کوچک است . 2. پالسی که شکل موج آن به سرعت به نقطه ی اوج و تیز خود می رسد و به سرعت نیز به صفر بر می گردد . - ضربه
[مهندسی گاز] ضربه، تکان دادن
[ریاضیات] ضربه، تحریک، برانگیزش
[پلیمر] ضربه، تکانه

مترادف و متضاد

ضربت (اسم)
smash, chop, skelp, impact, strike, stroke, hit, bat, smack, bop, beat, slap, whack, butt, blow, impulse, bump, knock, fib, biff, thump, bob, cuff, buffet, buff, dint, hack, pound, impulsion, lead-off, thwack, percussion, plunk, swat, whang

ضرب (اسم)
chop, impact, strike, stroke, hit, bop, shock, beat, butt, drum, blow, impulse, multiplication, coining, bruise, fib, box, buffet, buff, punch, slash, smite, cob, coinage, stab, wham, ictus, sock

بر انگیزش (اسم)
impulse

انگیزه ناگهانی (اسم)
impulse

انگیزه دادن به (فعل)
impulse

برانگیختن (فعل)
abet, cheer, prod, arouse, infuse, roust, excite, abrade, stimulate, act, actuate, evince, exacerbate, exasperate, nettle, sick, heat, irritate, whet, impulse, put out, impassion, prompt, foment, instigate, provoke

تکان دادن (فعل)
agitate, twiddle, stir, move, hitch, hustle, shake, flick, wiggle, budge, shock, startle, impulse, pulsate, wag, shag, jar, concuss, convulse, jolt, jounce, shrug off

drive, resolve


Synonyms: actuation, appeal, bent, caprice, catalyst, desire, disposition, excitant, extemporization, fancy, feeling, flash, goad, hunch, impellent, impulsion, incitation, incitement, inclination, influence, inspiration, instinct, itch, lash, lust, mind, motivation, motive, notion, passion, spontaneity, spur, thought, urge, vagary, whim, whimsy, wish, yen


throb, stimulus


Synonyms: augmentation, beat, bump, catalyst, drive, force, impetus, impulsion, lash, momentum, movement, pressure, propulsion, pulsation, pulse, push, rush, shock, shove, stroke, surge, thrust, vibration


جملات نمونه

1. impulse susceptible of control
انگیزه ی مهار پذیر

2. impulse turbine
توربین ضربه ای

3. he felt a sudden impulse to dive in the water
او ناگهان احساس کرد که می خواهد توی آب شیرجه برود.

4. he was prompted by an impulse of curiosity
حس کنجکاوی او را برانگیخت.

5. I resisted the impulse to laugh.
[ترجمه ترگمان]مقاومت کردم تا بخندم
[ترجمه گوگل]من به انگیزه خندیدن مقاومت کرد

6. The main impulse for the unrest came from extremist Muslims.
[ترجمه ترگمان]انگیزه اصلی ناآرامی ها از سوی مسلمانان تندرو بوجود آمد
[ترجمه گوگل]انگیزه اصلی برای ناآرامی ها از مسلمانان افراطی بود

7. He felt an irresistible impulse to jump.
[ترجمه ترگمان]احساس مقاومت ناپذیری وجودش را فرا گرفت
[ترجمه گوگل]او احساس تحریم غیر قابل تحمل برای پریدن کرد

8. He tends to act on impulse.
[ترجمه ترگمان]او تمایل دارد روی ایمپالس عمل کند
[ترجمه گوگل]او تمایل دارد که بر اثر انگیزه عمل کند

9. I had this sudden impulse to shout out "Rubbish!" in the middle of her speech.
[ترجمه ترگمان]ناگهان این هوس ناگهانی را کردم که فریاد بزنم: چرند نگو! اونم وسط سخنرانی - ش …
[ترجمه گوگل]من این انگیزه ناگهانی را به فریاد زدن 'آشغال' داده بودم در وسط سخنرانی او

10. He felt an irresistible impulse to rush into the room.
[ترجمه ترگمان]بی اختیار به درون اتاق هجوم برد
[ترجمه گوگل]او احساس ناامید کننده ای به عجله در اتاق داشت

11. Her first impulse was to run away.
[ترجمه ترگمان]اولین فکری که به ذهنش رسید این بود که فرار کند
[ترجمه گوگل]اولین ضربه او به فرار بود

12. He had a sudden impulse to stand up and sing.
[ترجمه ترگمان]ناگهان می خواست بلند شود و آواز بخواند
[ترجمه گوگل]او یک ضربه ناگهانی ایستاد و آواز خواند

13. Some people will buy a puppy on impulse without any idea of what is involved.
[ترجمه ترگمان]برخی افراد یک توله سگ را بدون هیچ ایده ای از اینکه چه چیزی در آن دخیل است، خریداری می کنند
[ترجمه گوگل]بعضی از مردم یک توله سگ را بدون هیچ دلیلی از آنچه که درگیر است، می بینند

14. It is the passions which provide the main impulse of music.
[ترجمه ترگمان]این the است که انگیزه اصلی موسیقی را فراهم می کند
[ترجمه گوگل]این احساسات است که موجب اصلی موسیقی می شود

15. Acting on impulse, he picked up the keys and slipped them into his pocket.
[ترجمه ترگمان]با حرکتی ناگهانی کلیدها را برداشت و در جیبش گذاشت
[ترجمه گوگل]با اعمال فشار، او کلید ها را برداشت و آنها را به جیبش کشید

He felt a sudden impulse to dive in the water.

او ناگهان احساس کرد که می‌خواهد توی آب شیرجه برود.


He was prompted by an impulse of curiosity.

حس کنجکاوی او را برانگیخت.


impulse turbine

توربین ضربه‌ای


پیشنهاد کاربران

فشار

محرک


وسوسه

تکانه ( روانشناسی )

برانگیختگی

جرقه، بارقه، درخشش برق آسا

قصد، هدف

میل

تکانشی

تنش

هوس

Impulse to do something
تصمیم لحظه ای ( از روی میل و هوس ) بگیری که کاری رو انجام بدی
On impulse از روی میل و هوس


ضربه، تکانه


جهت گیری

جنبش غریزی

1.
a sudden strong and unreflective urge or desire to act

instinct
compulsion
drive
urge


2.
the tendency to act impulsively :
wildness
recklessness
rashness


irresponsibility


3.
a pulse of electrical energy; a brief current

خشم

انتقال روند دپلاریزه شدن را در یک عصب یا عضله، ایمپالس ( تکانه ) عصبی یا عضلانی می گویند

تکانه

جوگیر شدن و تصمیم ناگهانی و بدون فکر گرفتن

یهویی

عکس العمل

میل , هوس ؛ تکانه , ضربه

# He felt a sudden impulse to dive in the water
# He had a sudden impulse to kiss her but nevertheless restrained himself
# nerve impulse
# an electrical impulse

on impulse به معنای بدون فکر/ بی دلیل است.

پیام

impulse ( noun ) = انگیزه ناگهانی، میل، وسوسه، هوس آنی/گرایش، کشش، تمایل شدید/ضربه، تکانه، محرک/عشقی ( در زبان عامیانه خودمان مثلا من عشقی اون لباس را خریدم )

on ( an ) impulse = عشقی ( یعنی یک کاری رو بدون برنامه ریزی قبلی تصمیم دارید یهویی انجام بدید )

an electrical/nerve impulse = یک ضربه الکتریکی/عصبی
a creative/commercial impulse = یک محرک خلاقانه/تجاری
nerve impulses = ضربه های عصبی


examples:
1 - She felt an impulse to run away.
انگیزه ای ناگهانی برای فرار کردن ( در خود ) حس کرد.
2 - I had this sudden impulse to shout out "Nonsense!" in the middle of her speech.
من این انگیزه ناگهانی برای فریاد زدن "مزخرف!" در وسط صحبت هایش را ( در خودم ) حس کردم.
3 - "I didn't know you were looking for some new shoes. " "Oh, I wasn't - I just bought them on impulse. "
"من نمی دانستم که شما دنبال چند کفش جدید هستید. " "اوه ، من نبودم - من آنها را به طور عشقی خریدم. "
4 - I had this impulse to dye my hair red.
من این تمایل شدید را داشتم که موهایم را قرمز کنم.
5 - I bought this expensive sweater on impulse.
من این ژاکت گران قیمت را عشقی خریدم.
6 - many shoppers buy items on impulse.
بسیاری از خریداران اجناس را عشقی خریداری می کنند.

impulse ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: تکانه 1
تعریف: 1. در نظریۀ روان کاوی، جنبش کارمایۀ روانی مربوط به سائق های جنسی و پرخاشگری|||2. در روان شناسی، میل و رغبت ناگهانی و ضروری به فعالیت فوری


کلمات دیگر: