کلمه جو
صفحه اصلی

inactive


معنی : سست، تنبل، بی کاره، بی اثر، بی جنبش، غیر فعال، بدون فعالیت، کساد، ناکنش ور، بی حال
معانی دیگر : خوابیده، ساکن، بلاحرکت، بی جنب وجوش، ناکنا، بلااستعمال، کنارگذاشته، بلااستفاده، (ارتش) خارج از رده، نابسیج، خنثی

انگلیسی به فارسی

ناکنش ور، بی کاره، غیر فعال، سست، بی حال، بی اثر،تنبل، بی جنبش، خنثی، کساد


غیر فعال، بدون فعالیت، بی اثر، تنبل، کساد، ناکنش ور، بی کاره، سست، بی حال، بی جنبش


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: inactively (adv.), inactiveness (n.), inactivity (n.)
(1) تعریف: not moving or operating; inert; quiescent.
مترادف: dormant, inert, quiescent, quiet
متضاد: active
مشابه: calm, extinct, idle, immobile, lazy, motionless, passive, slack, stagnant, stationary, still, stock-still, torpid

- Before its eruption last week, the volcano had been inactive for over a century.
[ترجمه ترگمان] پیش از فوران آتشفشان در هفته گذشته، این آتشفشان به مدت بیش از یک قرن غیر فعال بود
[ترجمه گوگل] قبل از فوران آن هفته گذشته، آتشفشان بیش از یک قرن غیر فعال بوده است

(2) تعریف: not in use or service, as a retired member of an organization or a member of the military.
مترادف: idle, nonfunctional, retired
متضاد: active
مشابه: emeritus, inoperative, reserve, suspended, unemployed, unoccupied, unused

(3) تعریف: not lively; passive or sluggish.
مترادف: inert, lethargic, passive, sleepy, sluggish, slumberous, stagnant, supine, torpid
متضاد: active, energetic, live
مشابه: dormant, dull, inanimate, indolent, lackadaisical, languid, lazy, lifeless, listless, otiose, quiet, sedentary

• not active; inert, sluggish
a person, animal, or thing that is inactive is not doing anything.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] غیر فعال، (شیمی نورشناسی ) ایزومر ناکنا
[کامپیوتر] غیرفعال
[نساجی] غیرفعال - بی اثر - سست
[ریاضیات] غیر فعال، بیکار، منتظر خدمت

مترادف و متضاد

سست (صفت)
doddered, effeminate, flaggy, weak, feeble, torpid, asthenic, loose, frail, flimsy, slack, atonic, slow, insecure, sleazy, floppy, lax, idle, lazy, indolent, slothful, groggy, remiss, washy, wishy-washy, inactive, slumberous, slumbery, feckless, flabby, flaccid, languid, slumbrous, lethargic, shaky, rickety, rattletrap, wonky, supine, tottery

تنبل (صفت)
tardy, slow, idle, slouchy, sluggish, bone-idle, lazy, indolent, slothful, do-nothing, inactive, slothy, soporiferous

بی کاره (صفت)
vagabond, do-nothing, inactive

بی اثر (صفت)
ineffective, ineffectual, futile, indifferent, trackless, inefficacious, inactive, feckless, nugatory, null-and-void, traceless

بی جنبش (صفت)
tranquil, inactive, immobile

غیر فعال (صفت)
passive, inactive

بدون فعالیت (صفت)
inactive

کساد (صفت)
tight, sluggish, insensitive, inactive, stagnant

ناکنش ور (صفت)
inactive

بی حال (صفت)
passive, weak, torpid, slothful, stolid, nonchalant, indifferent, inactive, languid, insensate, lethargic, lackadaisical, supine

not engaged in action; inert, lazy


Synonyms: abeyant, asleep, blah, disengaged, do-nothing, dormant, down, draggy, dull, idle, immobile, indolent, in holding pattern, inoperative, jobless, latent, lax, lethargic, limp, low-key, mothballed, motionless, on hold, ossified, out of action, out of commission, out of service, out of work, passive, quiescent, quiet, sedentary, slack, sleepy, slothful, slow, sluggish, somnolent, stable, static, still, torpid, unemployed, unoccupied, unused


Antonyms: active, busy, involved, working


جملات نمونه

1. an inactive mine
معدن بلااستفاده

2. to be on inactive duty
به صورت غیر بسیج خدمت کردن

3. he was forced by illness to lead an inactive life
بیماری او را وادار کرد که زندگی غیرفعالی داشته باشد.

4. He certainly was not politically inactive.
[ترجمه ترگمان]او قطعا از لحاظ سیاسی غیر فعال نبود
[ترجمه گوگل]قطعا از نظر سیاسی غیر فعال نبود

5. It's bad for your health to be physically inactive.
[ترجمه ترگمان]برای سلامتی شما بد است که به طور فیزیکی غیر فعال باشید
[ترجمه گوگل]بدی است که سلامتی شما از لحاظ فیزیکی غیر فعال است

6. The area has a large, but politically inactive population.
[ترجمه ترگمان]این منطقه جمعیت زیادی دارد اما از نظر سیاسی غیر فعال است
[ترجمه گوگل]این منطقه جمعیت زیادی دارد اما از لحاظ سیاسی غیرفعال است

7. If you weren't so inactive you wouldn't be so fat!
[ترجمه ترگمان]اگر این قدر تنبل نبودی، این قدر چاق نبودی!
[ترجمه گوگل]اگر شما خیلی غیرفعال نبودید، خیلی چاق نخواهید بود

8. The volcano has been inactive for 50 years.
[ترجمه ترگمان]این آتشفشان به مدت ۵۰ سال غیرفعال بوده است
[ترجمه گوگل]آتشفشان برای 50 سال غیر فعال بوده است

9. The property market remains largely inactive.
[ترجمه ترگمان]بازار املاک تا حد زیادی غیر فعال باقی می ماند
[ترجمه گوگل]بازار املاک عمدتا غیر فعال است

10. He had been totally inactive for two weeks.
[ترجمه ترگمان]دو هفته بود که بی کار بود
[ترجمه گوگل]او برای دو هفته کاملا غیر فعال بود

11. Graham's knee injury means he will be inactive for Sunday's game.
[ترجمه ترگمان]جراحت زانوی گراه ام به این معنی است که او برای بازی روز یکشنبه بی کار خواهد بود
[ترجمه گوگل]آسیب زانو گراهام به این معنی است که او برای بازی یکشنبه غیر فعال خواهد بود

12. Young people are becoming politically inactive.
[ترجمه ترگمان]جوانان از نظر سیاسی غیرفعال می شوند
[ترجمه گوگل]جوانان در حال تبدیل شدن به سیاست غیر فعال هستند

13. Hahnemann found that many substances which were inactive in the crude form became active therapeutic agents when treated in this way.
[ترجمه ترگمان]Hahnemann کشف کرد که بسیاری از مواد که در شکل خام غیر فعال بودند، هنگامی که به این شکل درمان شدند، به عوامل درمانی فعال تبدیل شدند
[ترجمه گوگل]هاونمن متوجه شد که بسیاری از مواد غیر فعال در فرم خام هنگامی که با این روش درمان می شوند، عامل های درمانی فعال می شوند

14. Most are now inactive, but when they first arrived they were able to hop from place to place in our genome.
[ترجمه ترگمان]اکثر آن ها غیر فعال هستند، اما وقتی اولین بار وارد شدند توانستند از جای خود در ژنوم ما جا به جا شوند
[ترجمه گوگل]اکثر آنها در حال حاضر غیرفعال هستند، اما زمانی که آنها برای اولین بار وارد شدند، آنها توانستند از محل به محل در ژنوم ما بپردازند

15. He became politically inactive in the new century.
[ترجمه ترگمان]او در قرن جدید از نظر سیاسی غیرفعال شد
[ترجمه گوگل]او در قرن جدید سیاسی غیر فعال بود

He was forced by illness to lead an inactive life.

بیماری او را وادار کرد که زندگی غیرفعالی داشته باشد.


an inactive mine

معدن بی‌استفاده


to be on inactive duty

به صورت غیربسیج خدمت کردن


پیشنهاد کاربران

inactive ( adj ) = dormant ( adj )
به معناهای:غیرفعال، خفته، خاموش

منفعل، نافعال، تنبل

معانی دیگر inactive ( adj ) = غیرفعال، منفعل/عدم تحرک، بی تحرک، بدون حرکت، بی جنب و جوش، تنبل/از کار افتاده، خراب، بلا استفاده ( در مورد وسایل و دستگاه ها/بی تاثیر، خنثی/خوابیده، خفته/بیکار/راکد، کساد ( در رابطه با بازار ) /متروکه ( در مورد کارخانجات یا شرکت هایی که سالهاست هیچگونه فعالیتی ندارند و حالت دخمه پیدا کردند ) /

Definition = کاری نکردن/انجام ندادن یا انجام ندادن کاری که معمولاً انجام داده اید/خرید یا فروش زیاد ندارد ( در بازار سهام ) /کار نمی کند یا مورد استفاده قرار نمی گیرد/

مترادف با کلمه : Idle ( adj )

an inactive volcano = یک آتشفشان غیر فعال
an inactive member of an advisory board = یک عضو غیرفعال هیئت شورایی
an inactive company/entity = یک شرکت/نهاد غیر فعال
an inactive quarry = یک معدن متروکه
an inactive oil rig = یک دکل نفتی بلااستفاده ( از کار افتاده )
inactive television control = کنترل تلویزیون از کار افتاده ( خراب )

examples:
1 - Some aquatic animals are inactive during the daytime
برخی از آبزیان در طول روز بی تحرک هستند
2 - The virus remains inactive for a long period of time.
این ویروس برای یک مدت طولانی غیر فعال باقی می ماند.
3 - It's bad for your health to be physically inactive.
عدم تحرک بدنی برای سلامتی شما مضر است.
4 - The property market remains largely inactive.
بازار املاک تا حد زیادی راکد است.
5 - Knee surgery will keep him physically inactive for two months.
جراحی زانو او را به مدت دو ماه از نظر جسمی بی تحرک نگه می دارد.
6 - About half of the club members are inactive.
حدود نیمی از اعضای باشگاه منفعل هستند.
7 - Voters who have not participated in an election in three years are considered inactive.
رأی دهندگانی که سه سال در انتخابات شرکت نکرده اند غیرفعال تلقی می شوند.
8 - People are classed as economically inactive if they are not seeking work or not available to work.
اگر افراد به دنبال کار نباشند یا مفید برای کار نباشند از نظر اقتصادی بیکار طبقه بندی می شوند.


کلمات دیگر: