1- (بخار و غیره) بیرون دادن، ول دادن 2- (برای مدت کوتاه) از کار معاف کردن، مرخص کردن 3- رئوفت و مدارا کردن با، (با تنبیه کم از زندان) آزاد کردن
let off
1- (بخار و غیره) بیرون دادن، ول دادن 2- (برای مدت کوتاه) از کار معاف کردن، مرخص کردن 3- رئوفت و مدارا کردن با، (با تنبیه کم از زندان) آزاد کردن
انگلیسی به فارسی
اجازه دهید
بیرون دادن
آزاد کردن
انگلیسی به انگلیسی
عبارت ( phrase )
• : تعریف: to release, as from punishment; excuse.
• مترادف: absolve, excuse, exonerate, forgive, pardon
• مشابه: exempt, overlook, release, spare
• مترادف: absolve, excuse, exonerate, forgive, pardon
• مشابه: exempt, overlook, release, spare
• free, release, set free; (slang) to fart
دیکشنری تخصصی
[نساجی] تغذیه تار به ماشین بافندگی
مترادف و متضاد
make not subject to punishment or action
Synonyms: abandon, absolve, discharge, dispense, drop, excuse, exempt, exonerate, forgive, let go, pardon, privilege from, release, relieve, remove, spare
Antonyms: blame, incarcerate, punish
Cause to explode or come out; to release
جملات نمونه
1. Even as the funeral took place, guerrillas hidden nearby fired/let off a fresh volley of machine-gun fire.
[ترجمه ترگمان]با وجود این که مراسم تدفین انجام گرفت، چریک ها از نزدیک شلیک کردند \/ شلیک جدیدی از شلیک مسلسل به راه انداختند
[ترجمه گوگل]حتا زمانی که مراسم تشییع جنازه رخ داد، چریکهای پنهان در اطراف آتش زدند / آتش زدند
[ترجمه گوگل]حتا زمانی که مراسم تشییع جنازه رخ داد، چریکهای پنهان در اطراف آتش زدند / آتش زدند
2. This train stops to let off passengers on signal.
[ترجمه ترگمان]این قطار توقف می کند تا مسافران را به سیگنال اجازه دهد
[ترجمه گوگل]این قطار متوقف می شود تا مسافران را به سیگنال برساند
[ترجمه گوگل]این قطار متوقف می شود تا مسافران را به سیگنال برساند
3. She was let off with a warning.
[ترجمه ترگمان] اون با یه اخطار قبلی بی خیال شد
[ترجمه گوگل]او با یک هشدار آزاد شد
[ترجمه گوگل]او با یک هشدار آزاد شد
4. He let off steam by yelling at a clerk.
[ترجمه ترگمان]با داد و فریاد سر منشی از آن بخار بیرون آمد
[ترجمه گوگل]او با فریاد زدن در یک کارمند، بخار را خاموش کرد
[ترجمه گوگل]او با فریاد زدن در یک کارمند، بخار را خاموش کرد
5. The children were let off lightly.
[ترجمه ترگمان]بچه ها به نرمی پیاده شدند
[ترجمه گوگل]کودکان به آرامی آزاد شدند
[ترجمه گوگل]کودکان به آرامی آزاد شدند
6. I think young criminals are let off far too lightly.
[ترجمه ترگمان]به نظر من، مجرمان جوان خیلی آهسته راه می روند
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم جنایتکاران جوان خیلی خسته کننده اند
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم جنایتکاران جوان خیلی خسته کننده اند
7. They let off their guns at the British ships.
[ترجمه ترگمان]آن ها توپ های خود را در کشتی های انگلیسی رها کردند
[ترجمه گوگل]آنها اسلحه خود را در کشتی های بریتانیایی خاموش کردند
[ترجمه گوگل]آنها اسلحه خود را در کشتی های بریتانیایی خاموش کردند
8. He lifts weights after work to let off steam.
[ترجمه ترگمان]او وزن ها را بعد از کار بلند می کند تا بخار را رها کند
[ترجمه گوگل]او وزن خود را پس از کار افزایش می دهد تا بخار را آزاد کند
[ترجمه گوگل]او وزن خود را پس از کار افزایش می دهد تا بخار را آزاد کند
9. One boy had let off a firework in class.
[ترجمه ترگمان]یک پسر کلاس آتش بازی را از کلاس بیرون آورده بود
[ترجمه گوگل]یک پسر یک کلاس آتش بازی داشت
[ترجمه گوگل]یک پسر یک کلاس آتش بازی داشت
10. Instead of a prison sentence they were let off with a fine.
[ترجمه ترگمان]به جای حکم زندان، آن ها را جریمه کردند
[ترجمه گوگل]به جای یک حکم زندان، آنها با جریمه پرداخت شدند
[ترجمه گوگل]به جای یک حکم زندان، آنها با جریمه پرداخت شدند
11. A resident of his neighbourhood had let off fireworks to celebrate the Revolution.
[ترجمه ترگمان]یکی از ساکنان محله او برای جشن گرفتن انقلاب، آتش بازی به راه انداخته بود
[ترجمه گوگل]ساکن محله او آتش بازی را برای جشن انقلاب بیرون راند
[ترجمه گوگل]ساکن محله او آتش بازی را برای جشن انقلاب بیرون راند
12. Don't let off fireworks near the house.
[ترجمه ترگمان]آتیش بازی رو کنار خانه راه نده
[ترجمه گوگل]آتش بازی را در نزدیکی خانه بیرون بگذارید
[ترجمه گوگل]آتش بازی را در نزدیکی خانه بیرون بگذارید
13. We've been let off school today because our teacher is ill.
[ترجمه ترگمان]امروز مدرسه را رها کرده ایم، چون teacher بیمار است
[ترجمه گوگل]امروز ما مدرسه را ترک کرده اید زیرا معلم ما بیمار است
[ترجمه گوگل]امروز ما مدرسه را ترک کرده اید زیرا معلم ما بیمار است
14. She was let off with a fine instead of being sent to prison.
[ترجمه ترگمان]به جای اینکه به زندان بفرستند حالش خوب بود
[ترجمه گوگل]به جای اینکه به زندان فرستاده شود، او با جریمه ای آزاد شد
[ترجمه گوگل]به جای اینکه به زندان فرستاده شود، او با جریمه ای آزاد شد
15. These buildings are being let off as flats.
[ترجمه ترگمان]این ساختمان ها در حال تخلیه به عنوان آپارتمان هستند
[ترجمه گوگل]این ساختمان ها به عنوان آپارتمان ها اجازه داده می شود
[ترجمه گوگل]این ساختمان ها به عنوان آپارتمان ها اجازه داده می شود
پیشنهاد کاربران
رها کردن
To not punish someone
کسی رو معاف داشتن
You can let me off at the corner.
معنی پیاده کردن از ماشین، قطار و . . . میدهد
معنی پیاده کردن از ماشین، قطار و . . . میدهد
we aren’t allowed to let off fireworks.
Someone let off a stink bomb in the hallway
به معنی استفاده کردن از سلاح گرم یا بمب میدهد
Someone let off a stink bomb in the hallway
به معنی استفاده کردن از سلاح گرم یا بمب میدهد
ول کردن کسی
My mom said i had to do all the ironing as a punishment, but I'm hoping she'll let me off
توی مثال زیر ، معنی ` ولت میکنم بری ` میده
I'll let you off if you apologize
My mom said i had to do all the ironing as a punishment, but I'm hoping she'll let me off
توی مثال زیر ، معنی ` ولت میکنم بری ` میده
I'll let you off if you apologize
کلمات دیگر: