1. to reinforce one's arguments
استدلال خود را محکم تر کردن
2. to reinforce the bridge's supports
برای تقویت پایه های پل
3. We must reinforce the troops at the front.
[ترجمه ترگمان]باید سربازان را در جبهه تقویت کنیم
[ترجمه گوگل]ما باید نیروها را در مقابل تقویت کنیم
4. Success in the talks will reinforce his reputation as an international statesman.
[ترجمه ترگمان]موفقیت در این مذاکرات، شهرت او را به عنوان یک سیاست مدار بین المللی تقویت خواهد کرد
[ترجمه گوگل]موفقیت در مذاکرات، اعتبار خود را به عنوان یک دولتمرد بین المللی تقویت خواهد کرد
5. Such jokes tend to reinforce racial stereotypes.
[ترجمه ترگمان]این شوخی ها تمایل دارند که رفتارهای کلیشه ای را تقویت کنند
[ترجمه گوگل]این جوک ها تمایل دارند کلیشه های نژادی را تقویت کنند
6. A stronger European Parliament would, they fear, only reinforce the power of the larger countries.
[ترجمه ترگمان]آن ها می ترسند که پارلمان اروپا قوی تر، تنها قدرت کشورهای بزرگ تر را تقویت کند
[ترجمه گوگل]آنها از ترس قدرتمند پارلمان اروپا تنها قدرت کشورهای بزرگتر را تقویت می کنند
7. The delegation hopes to reinforce the idea that human rights are not purely internal matters.
[ترجمه ترگمان]این هیات امیدوار است این ایده را تقویت کند که حقوق بشر صرفا موضوعات داخلی نیستند
[ترجمه گوگل]این هیئت امیدوار است که این ایده را تقویت کند که حقوق بشر صرفا امور داخلی نیست
8. The UN has undertaken to reinforce its military presence along the borders.
[ترجمه ترگمان]سازمان ملل متعهد شده است که حضور نظامی خود را در امتداد مرزها تقویت کند
[ترجمه گوگل]سازمان ملل متحد قصد دارد حضور نظامی خود را در مرزها تقویت کند
9. Remember you want your visuals to reinforce your message, not detract from what you are saying.
[ترجمه ترگمان]به خاطر داشته باشید که visuals را برای تقویت پیام می خواهید، نه اینکه از آن چیزی که دارید saying
[ترجمه گوگل]به یاد داشته باشید می خواهید تصاویر خود را برای تقویت پیام خود، و نه از آنچه شما می گویند مختصر
10. Two companies were moved up to reinforce the front line.
[ترجمه ترگمان]دو شرکت برای تقویت خط مقدم حرکت کردند
[ترجمه گوگل]دو شرکت برای تقویت خط مقدم حرکت کردند
11. Shaping provides a way to reinforce approximations of the final desired behavior or result of behavior.
[ترجمه ترگمان]شکل دادن، روشی برای تقویت تقریب رفتار مورد نظر نهایی و یا نتیجه رفتار ارایه می دهد
[ترجمه گوگل]شکل دادن راهی برای تقویت تقریبی رفتار مطلوب نهایی یا نتیجه رفتار فراهم می کند
12. Clearly, then, housing policy operates at present to reinforce the nuclear family.
[ترجمه ترگمان]واضح است که سیاست مسکن در حال حاضر برای تقویت خانواده هسته ای عمل می کند
[ترجمه گوگل]واضح است که سیاست مسکن در حال حاضر برای تقویت خانواده هسته ای عمل می کند
13. These data reinforce the evidence that serious endometrial disease is rare in women under 40.
[ترجمه ترگمان]این داده ها شواهدی را تقویت می کنند که بیماری مزمن endometrial در زنان زیر ۴۰ سال نادر است
[ترجمه گوگل]این داده ها نشان می دهد شواهدی وجود دارد که بیماری جدی اندومتری در زنان زیر 40 سال نادر است
14. We have referred to Piaget to make or reinforce a point about teaching.
[ترجمه ترگمان]ما به Piaget اشاره کرده ایم تا یک نکته در مورد تدریس را تقویت یا تقویت کند
[ترجمه گوگل]ما به Piaget اشاره کرده ایم تا یک نکته درباره آموزش ایجاد یا تقویت کنیم
15. Instead he used the choice to reinforce his hostility to change.
[ترجمه ترگمان]در عوض او از این انتخاب برای تقویت خصومت خود برای تغییر استفاده کرد
[ترجمه گوگل]در عوض او از انتخاب خود برای تقویت خصومت خود برای تغییر استفاده کرد