کلمه جو
صفحه اصلی

discredit


معنی : بد نامی، بی اعتباری، خوار کردن، بی اعتبار ساختن
معانی دیگر : رد کردن، (به عنوان دروغ یا ناحق) باور نکردن، نپذیرفتن، ناباوری، شک، تردید، مشکوک جلوه دادن، مورد تردید قرار دادن، بی اعتبار کردن، از اعتبار انداختن، آبروریزی کردن، بی آبرو کردن، روسیاه کردن، بدنام کردن، رسوا کردن، هو کردن، بی آبرویی، روسیاهی، رسوایی

انگلیسی به فارسی

بی‌اعتباری، بدنامی، بی‌اعتبار ساختن


انگلیسی به انگلیسی

• disbelief, doubt; disrepute, loss of a good reputation
doubt; question, challenge, disbelieve; defame, ruin the reputation of
to discredit someone means to cause other people to stop trusting or respecting them; a formal word.
to discredit an idea or belief means to make it appear false or doubtful; a formal word.
discredit is shame and disapproval; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] بی اعتبار کردن، تردید کردن در صحت (اظهارات شاهد)، لطمه زدن به اعتبار

مترادف و متضاد

بد نامی (اسم)
ignominy, infamy, notoriety, blot, calumny, depravation, discredit, disrepute, odium, unpopularity

بی اعتباری (اسم)
nullity, disparagement, discredit, disfavour, unreliability, disfavor

خوار کردن (فعل)
debase, abuse, affront, insult, shame, reproach, dishonor, humiliate, disgrace, blemish, profane, attaint, asperse, defame, discredit, smirch, stigmatize

بی اعتبار ساختن (فعل)
discredit

blame, detract from


Synonyms: blow up, bring into disrepute, bring to naught, censure, defame, degrade, destroy, disconsider, disesteem, disfavor, disgrace, dishonor, disparage, disprove, explode, expose, frown upon, knock bottom out of, mudsling, poke full of holes, pooh-pooh, puncture, put down, reflect on, reproach, ruin, run down, shoot, show up, slander, slur, smear, take rug out from under, tear down, vilify


Antonyms: commend, credit, honor, praise


doubt, question


Synonyms: challenge, deny, disbelieve, discount, dispute, distrust, mistrust, put under suspicion, reject, scoff at


Antonyms: believe, credit, trust


جملات نمونه

1. prostitution will reflect discredit to your entire family
روسپی گری همه ی فامیل تو را بی آبرو خواهد کرد.

2. the discovery of new evidence threw discredit on that scholar's theories
یافتن شواهد جدید نظریه های آن دانشمند را مورد تردید قرار داد.

3. there is no good reason to discredit her claims
دلیل محکمی برای رد ادعاهای او وجود ندارد.

4. revelations by the press led to his discredit
افشاگری روزنامه ها به رسوایی او منجر شد.

5. By telling lies he brought discredit upon Parliament.
[ترجمه ترگمان]با گفتن دروغ های مصلحتی، پارلمان را بی اعتبار کرد
[ترجمه گوگل]با دروغ گفتن او به پارلمان بی اعتبار کرد

6. The company's lawyers tried to discredit her testimony.
[ترجمه ترگمان]وکلای شرکت سعی می کردند که testimony را بی اعتبار سازند
[ترجمه گوگل]وکلا شرکت سعی داشتند شهادت او را بی اعتبار کنند

7. That guy is a discredit to his family and relatives and friends.
[ترجمه ترگمان]آن مرد برای خانواده و بستگان و دوستان او بی اعتبار است
[ترجمه گوگل]این پسر بی اعتبار به خانواده و بستگان و دوستان خود است

8. The photos were deliberately taken to discredit the President.
[ترجمه ترگمان]عکس ها به عمد برای بی اعتبار کردن رئیس جمهور گرفته شده بودند
[ترجمه گوگل]عکس ها به طور عمدی برای بی اعتبار کردن رئیس جمهور گرفته شد

9. My brother's behaviour did great discredit to the family.
[ترجمه ترگمان]رفتار برادرم باعث بی اعتباری خانواده شد
[ترجمه گوگل]رفتار برادر من به خانواده بی اعتبار شد

10. The police, to their discredit, arrived too late.
[ترجمه ترگمان]پلیس، به discredit، دیر رسید
[ترجمه گوگل]پلیس، به خاطر بی اعتباریش، خیلی دیر رسید

11. The findings of the report threw discredit on the protesters' claims.
[ترجمه ترگمان]یافته های این گزارش ادعاهای معترضان را بی اعتبار کرد
[ترجمه گوگل]یافته های این گزارش بی اعتبار به ادعاهای معترضین بی اعتبار شده است

12. That boy is a discredit to his family.
[ترجمه ترگمان]این پسر مایه ننگ خانواده اش است
[ترجمه گوگل]این پسر بی اعتبار به خانواده اش است

13. They made an effort to discredit the politician.
[ترجمه ترگمان]آن ها برای بی اعتبار کردن سیاست مدار تلاش کردند
[ترجمه گوگل]آنها تلاش کردند تا سیاستمدار را بی اعتبار سازند

14. They were a discredit to their country.
[ترجمه ترگمان]آن ها باعث بی اعتباری کشور شده بودند
[ترجمه گوگل]آنها به کشور خود بی اعتبار بودند

15. Britain, to its discredit, did not speak out against these atrocities.
[ترجمه ترگمان]بریتانیا، برای بی اعتبار کردن آن، علیه این کشتارها صحبت نکرد
[ترجمه گوگل]بریتانیا، به خاطر بی اعتباریش، علیه این جنایات سخن گفت

16. To his discredit, he knew about the problem but said nothing.
[ترجمه ترگمان]او در مورد مشکل او می دانست، اما چیزی نگفت
[ترجمه گوگل]به رغم بی اعتبار بودن، او در مورد مشکل می دانست اما چیزی گفت

17. Their behaviour has bought discredit on English football.
[ترجمه ترگمان]رفتار آن ها باعث بی اعتبار شدن فوتبال انگلیسی شده است
[ترجمه گوگل]رفتار آنها بی اعتبار به فوتبال انگلیس خریداری شده است

There is no good reason to discredit her claims.

دلیل محکمی برای رد ادعاهای او وجود ندارد.


The discovery of new evidence threw discredit on that scholar's theories.

یافتن شواهد جدید نظریه‌های آن دانشمند را مورد تردید قرار داد.


The testimony of witnesses further discredited her claim of innocence.

گواهی شهود، ادعای بی‌گناهی او را بیشتر از درجه اعتبار ساقط کرد.


His crimes discredited his family.

بزهکاری‌های او خانواده‌اش را بی‌آبرو کرد.


Revelations by the press led to his discredit.

افشاگری روزنامه‌ها به رسوایی او منجر شد.



کلمات دیگر: