اسم ( noun )
عبارات: keep one's own counsel
• (1) تعریف: guidance or advice, esp. as given by an authority or wise person.
• مترادف: advice, guidance
• مشابه: instruction, recommendation
- You should receive counsel from your doctor before you start the program.
[ترجمه هستی] پیش از اینکه برنامه را شروع کنی باید از پزشکت مشاوره بگیری
[ترجمه ترگمان] قبل از اینکه برنامه رو شروع کنی باید مشاوره بگیری
[ترجمه گوگل] قبل از اینکه برنامه را شروع کنید، باید از پزشک خود از مشاوره دریافت کنید
- She thanked the minister for his counsel.
[ترجمه ترگمان] از وزیر برای مشورت او تشکر کرد
[ترجمه گوگل] او از وزیر برای وکیلش تشکر کرد
• (2) تعریف: mutual deliberation or exchange of ideas and positions; consultation.
• مترادف: consultation, deliberation
• مشابه: conference, dialogue, discussion
- Their counsel lasted more than two hours but resulted in a fair decision.
[ترجمه ترگمان] این اندرز بیش از دو ساعت به طول انجامید، اما در نتیجه تصمیمی عادلانه گرفت
[ترجمه گوگل] مشاوره آنها بیش از دو ساعت طول کشید اما منجر به تصمیم منصفانه شد
• (3) تعریف: (used with a sing. or pl. verb) an attorney, attorneys, or a law firm engaged to give legal advice or representation in court.
• مترادف: attorney, attorney-at-law, counselor, lawyer
• مشابه: advocate, defense
- Are you being represented by counsel for your defense?
[ترجمه ترگمان] تو نماینده دفاع از دفاع از خودت هستی؟
[ترجمه گوگل] آیا شما توسط مشاور برای دفاع از خود نمایندگی دارید؟
- Who is the defense counsel in this case?
[ترجمه ترگمان] وکیل دفاع در این پرونده کیه؟
[ترجمه گوگل] در این مورد چه کسی متهم است؟
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: counsels, counseling, counselling, counseled, counselled
• (1) تعریف: to give advice or counsel to.
• مترادف: advise, guide
• مشابه: exhort, instruct, persuade
- She has counseled many students on decisions that affect their futures.
[ترجمه ترگمان] او به بسیاری از دانشجویان درباره تصمیماتی که بر آینده آن ها تاثیر می گذارد، مشاوره داد
[ترجمه گوگل] او بسیاری از دانش آموزان را درباره تصمیماتی که بر روی آینده خود تاثیر می گذارد، مشاوره کرده است
• (2) تعریف: to advise in favor of; advocate.
• مترادف: advise, advocate, recommend
• مشابه: endorse, prescribe, propose, suggest, urge
- He counseled patience in the campaign for disarmament.
[ترجمه Duman] او توصیه کرد به خودداری در کمپین برای خلع سلاح
[ترجمه ترگمان] او به شکست در مبارزه با خلع سلاح کمک کرد
[ترجمه گوگل] او در مبارزه برای خلع سلاح صبر کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to give or receive counsel.
• مترادف: advise