کلمه جو
صفحه اصلی

consent


معنی : موافقت، رضایت، موافق بودن، راضی شدن، رضایت دادن، موافقت کردن
معانی دیگر : راضی بودن (به کاری)، تن در دادن، اجازه، اذن، رضامندی، (در مورد پیشنهاد یا در خواست) موافقت کردن، اجابت کردن، اجازه دادن

انگلیسی به فارسی

رضایت، موافقت، راضی شدن، رضایت دادن


رضایت، موافقت، رضایت دادن، موافقت کردن، موافق بودن، راضی شدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: consents, consenting, consented
• : تعریف: to give agreement, approval, or permission (often fol. by "to").
مترادف: agree, approve
مشابه: accede, accept, accord, assent, compromise, concur, permit, sanction

- The generals consented to a cease-fire.
[ترجمه ترگمان] ژنرال ها به آتش بس رضا دادند
[ترجمه گوگل] ژنرال ها به آتش بس موافقت کردند
- Her parents reluctantly consented to the marriage.
[ترجمه ترگمان] پدر و مادرش با اکراه به ازدواج رضا دادند
[ترجمه گوگل] والدین او با تمسخر به ازدواج موافقت کردند
- He consented to reconsider his decision.
[ترجمه ترگمان] او رضا داد که در تصمیم خود تجدید نظر کند
[ترجمه گوگل] او موافقت کرد تا تصمیم خود را دوباره بررسی کند
- The company has consented to stop production of the car because of defects.
[ترجمه ترگمان] شرکت موافقت کرده است که به دلیل نقص، تولید خودرو را متوقف کند
[ترجمه گوگل] این شرکت موافقت کرده است که تولید ناخالص داخلی را به دلیل نقص متوقف کند
اسم ( noun )
مشتقات: consenter (n.)
(1) تعریف: an approval or permission of another's plan or action.
مترادف: approval, permission
مشابه: acceptance, agreement, approbation, assent, authorization, go-ahead, green light, sanction

- Students need their parents' consent to go on the field trip.
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان برای رفتن به این سفر به والدینشان نیاز دارند
[ترجمه گوگل] دانش آموزان نیاز به رضایت والدین خود برای رفتن به محل کار را دارند

(2) تعریف: agreement as to action, opinion, or value.
مترادف: agreement, opinion
متضاد: dissent
مشابه: assent, concurrence, consensus, sanction

- Some governments rule by consent of the majority.
[ترجمه ترگمان] برخی از دولت ها با رضایت اکثریت حکومت می کنند
[ترجمه گوگل] بعضی از دولت ها با رضایت اکثریت حکومت می کنند

• agreement, accord
agree; approve
consent is permission given to someone to do something.
consent is also agreement between people about something.
if you consent to something, you agree to do it or to allow it to be done.
see also age of consent.

دیکشنری تخصصی

[فوتبال] رضایت-موافقت
[حقوق] رضایت دادن، موافقت کردن، رضایت، موافقت

مترادف و متضاد

agree


موافقت (اسم)
consent, assent, accord, accordance, agreement, covenant, contract, treaty, pact, concurrence, compliance, concord, compact, approbation, entente, congruence, assentation, concordance, congruency, congruity

رضایت (اسم)
consent, concurrence, acquiescence, satisfaction, contentment, euphoria, adhesion

موافق بودن (فعل)
consent, agree, go along, string along

راضی شدن (فعل)
acquiesce, consent, admit, supple

رضایت دادن (فعل)
accede, acquiesce, consent, assent, admit

موافقت کردن (فعل)
accede, acquiesce, consent, assent, agree, comply, approbate, accept, accord, go along, yea, conform, approve, come along, concur, homologate

agreement; concession


Synonyms: accord, acquiescence, allowance, approval, assent, authorization, blank check, blessing, carte blanche, compliance, concurrence, go-ahead, green light, leave, okay, permission, permit, right on, sanction, say so, stamp of approval, sufferance, understanding, yes


Antonyms: denial, difference, disagreement, disapproval, dissension, objection, opposition, protest, refusal


Synonyms: accede, accept, acquiesce, allow, approve, assent, bless, comply, concede, concur, fold, give in, give the nod, give up, knuckle under, let, make a deal, okay, permit, roll over, sanction, say uncle, say yes, sign off on, subscribe, throw in the towel, yes, yield


Antonyms: differ, disagree, disapprove, dissent, object, oppose, protest, refuse


جملات نمونه

1. My teacher consented to let our class leave early.
معلم موافقت کرد، دانش آموزان کلاس را زودتر ترک کنند

2. David would not consent to our plan.
دیوید با طرح ما موافقت نمی کرد

3. The majority of our club members consented to raise the dues.
اکثریت اعضا باشگاه با افزایش حق عضویت موافقت کردند

4. informed consent
رضایت آگاهانه

5. a qualified consent
رضایت مشروط

6. the united consent of the members
رضایت دسته جمعی همه ی اعضا

7. his silence indicates consent
سکوت او علامت رضایت است.

8. by common (or mutual) consent
با رضایت همگان (یا طرفین)

9. the deal is conditional upon his consent
معامله مشروط به موافقت او است.

10. i will not do anything without the consent of the landlord
بدون رضایت صاحب ملک هیچ کاری نخواهم کرد.

11. the president shall nominate and by the advice and consent of the senate, shall appoint ambassadors
رئیس جمهور سفیران را پیشنهاد و پس از مشورت و توافق مجلس سنا آنها را منصوب می کند.

12. the husband wanted to sell the house but the wife would not consent
شوهر می خواست خانه را بفروشد ولی زنش رضایت نمی داد.

13. It is difficult to cajole him into consent.
[ترجمه ترگمان]وادار کردن او به رضایت دشوار است
[ترجمه گوگل]دشوار است او را مجبور به رضایت کند

14. The written consent of a parent is required.
[ترجمه ترگمان]رضایت کتبی یک والد مورد نیاز است
[ترجمه گوگل]رضایت کتبی والدین مورد نیاز است

15. They can't publish your name without your consent.
[ترجمه ترگمان]ان ها نمی توانند بدون رضایت شما اسم شما را منتشر کنند
[ترجمه گوگل]آنها نمیتوانند نام خود را بدون رضایت شما منتشر کنند

16. He cajoled his parents into consent giving him money to buy a new car.
[ترجمه ترگمان]او پدر و مادرش را وادار کرد که با دادن پول به او برای خرید یک اتومبیل جدید موافقت کنند
[ترجمه گوگل]او پدر و مادر خود را مجبور به رضایت به او پول برای خرید یک ماشین جدید

17. Your silence implies tacit consent to these proposals.
[ترجمه ترگمان]سکوت شما بر رضایت ضمنی این پیشنهادها دلالت دارد
[ترجمه گوگل]سکوت شما مستلزم رضایت مبهمی به این پیشنهادات است

18. Testing patients without their consent would constitute a professional and legal offence.
[ترجمه ترگمان]آزمایش بیماران بدون رضایت آن ها موجب یک جرم حرفه ای و قانونی خواهد شد
[ترجمه گوگل]تست بیماران بدون رضایت آنها، یک جرم حرفه ای و قانونی است

19. We hope you will consent to act in his stead.
[ترجمه ترگمان]امیدواریم که به جای او موافقت کنید
[ترجمه گوگل]ما امیدواریم که شما موافقت کنید که در جای خود عمل کنید

20. The child's parents or guardians must give their consent before she has the operation.
[ترجمه ترگمان]والدین یا سرپرستان کودک باید قبل از اینکه این عمل را انجام دهد موافقت خود را اعلام کنند
[ترجمه گوگل]والدین یا نگهبانان کودک باید قبل از انجام عملیات، رضایت داشته باشند

21. He was under the age of consent.
[ترجمه محسن] او زیر سن قانونی بود.
[ترجمه ترگمان]او به سن قانونی رسیده بود
[ترجمه گوگل]او زیر سن رضایت بود

She finally consented to the sale of her jewelry.

او بالأخره به فروش جواهراتش تن در داد.


The husband wanted to sell the house but the wife would not consent.

شوهر می‌خواست خانه را بفروشد؛ ولی زنش رضایت نمی‌داد.


I will not do anything without the consent of the landlord.

بدون رضایت صاحب ملک هیچ کاری نخواهم کرد.


اصطلاحات

by common (or mutual) consent

با رضایت همگان (یا طرفین)


consenting adults

اشخاص بالغ که به میل خود (نه به زور و غیره) جماع می‌کنند


پیشنهاد کاربران

موافق

به نظرم بجای اینکه از I agree with you استفاده کنیم، بهتره بگیم I consent with you
لاکچری تره😜

موافق. رضایت.

رضایت اولیه و نانوشته ( شفاهی )

وفاق

رضایت دادن

اذن دادن

satisfaction

راضی بودن ، موافق و. . . . .

رضایت

Tell my father - in - law to talk to my father and tell him that my son is proposing to marry your daughter. I want to know your consent for this marriage.
به پدر شوهرم بگو با پدرم صحبت کند و به او بگوید که پسرم پیشنهاد ازدواج با دخترت را می دهد. من می خواهم رضایت شما را برای این ازدواج بدانم.

consent ( مدیریت سلامت )
واژه مصوب: رضایت
تعریف: موافقت بیمار، یا در شرایط خاص بستگان او، با تصمیمات و مداخلات پزشکی پیشنهادی، با آگاه شدن از میزان اثربخشی و عوارض احتمالی این مداخلات پس از آگاهی از وضعیت سلامت بیمار


کلمات دیگر: