کلمه جو
صفحه اصلی

arbitrator


معنی : داور، منصف، میانجی
معانی دیگر : حکم، فیصل دهنده

انگلیسی به فارسی

داور، میانجی، فیصل‌دهنده


داور، میانجی، منصف


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a person chosen to mediate and resolve disputes or controversies.
مترادف: arbiter, decider, mediator, umpire
مشابه: go-between, intercessor, intermediary, judge, negotiator, referee

- a labor arbitrator
[ترجمه ترگمان] یک دادگاه نظامی
[ترجمه گوگل] داور کارگر

(2) تعریف: one who has final authority to decide an outcome; arbiter.
مترادف: adjudicator, arbiter, decider, umpire
مشابه: determiner, judge

- He was the arbitrator of the prisoner's destiny.
[ترجمه ترگمان] او حکم سرنوشت این زندانی را داشت
[ترجمه گوگل] او داور سرنوشت زندانی بود

• judge; mediator, one chosen to settle a dispute
an arbitrator is someone who judges and settles a quarrel between other people or groups.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] داور، حکم

مترادف و متضاد

داور (اسم)
referee, arbiter, arbitrator, juror

منصف (اسم)
arbiter, arbitrator

میانجی (اسم)
moderator, intermediary, arbitrator, mediator, intermediate, intercessor, go-between, come-between, contact man, paraclete, in-between

settler of a dispute


Synonyms: adjudicator, arbiter, fixer, go-between, holdout, judge, maven, mediator, middleperson, referee, umpire


جملات نمونه

1. the minister was the final arbitrator of things
وزیر داور نهایی امور بود.

2. let the matter between us be decided by an arbitrator
بگذار مسئله ی مابین ما را یک حکم داوری بکند.

3. He served as an arbitrator in a series of commercial disputes in India.
[ترجمه ترگمان]او به عنوان داور در مجموعه ای از مشاجرات تجاری در هند خدمت کرد
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک داور در یک سری از اختلافات تجاری در هند خدمت کرده است

4. In the case of an arbitrator, the court has a supervisory jurisdiction over his conduct of the reference.
[ترجمه ترگمان]در مورد داور، دادگاه صلاحیت نظارت بر رفتار خود را دارد
[ترجمه گوگل]در مورد یک داور، دادگاه دارای اختیار نظارتی در مورد رفتار وی از مرجع است

5. The arbitrator should issue a written decision, and employees should participate in selecting an arbitrator, he said.
[ترجمه ترگمان]او گفت که داور باید یک تصمیم کتبی صادر کند و کارمندان باید در انتخاب داور شرکت کنند
[ترجمه گوگل]او گفت که داور باید یک تصمیم کتبی صادر کند و کارمندان باید در انتخاب داور شرکت کنند

6. In practice the parties and arbitrator should agree his remuneration in advance.
[ترجمه ترگمان]در عمل، طرفین و داور باید موافقت خود را از قبل به توافق برسانند
[ترجمه گوگل]در عمل احزاب و داوران باید هزینه های خود را پیش از این به توافق برسانند

7. The award of the arbitrator is binding and the practice is frequently used in the US.
[ترجمه ترگمان]جایزه داور الزام آور است و این شیوه اغلب در ایالات متحده مورد استفاده قرار می گیرد
[ترجمه گوگل]جایزه داور الزامی است و این عمل اغلب در ایالات متحده مورد استفاده قرار می گیرد

8. The third arbitrator will act as the presiding arbitrator.
[ترجمه ترگمان]داور سوم به عنوان داور داوری عمل خواهد کرد
[ترجمه گوگل]داور سوم به عنوان داور پیشین عمل خواهد کرد

9. An Arbitrator is a neutral person who resolves disputes between parties.
[ترجمه ترگمان]An یک فرد خنثی است که اختلافات بین طرفین را حل و فصل می کند
[ترجمه گوگل]داور یک شخص بی طرف است که اختلافات میان طرفین را حل می کند

10. This paper, based on queueing theory, studies the arbitrator(service rule) of multi request sources.
[ترجمه ترگمان]این مقاله براساس نظریه صف بندی، قاضی (قاعده خدمات)از منابع چند درخواست را مورد مطالعه قرار می دهد
[ترجمه گوگل]این مقاله، بر اساس نظریه صف، داوری (حکومت سرویس) منابع چند درخواست را بررسی می کند

11. The liability of arbitrator provided for by the Arbitration Law of the PRC is very simple.
[ترجمه ترگمان]مسئولیت داوری ارایه شده توسط قانون داوری جمهوری خلق چین بسیار ساده است
[ترجمه گوگل]مسئولیت داور که توسط قانون داوری PRC ارائه شده بسیار ساده است

12. Appointed as Sole Arbitrator by the ICC in disputes where Chinese language was at stake.
[ترجمه ترگمان]به عنوان انحصاری arbitrator توسط شورای بین المللی کریکت در اختلافاتی که زبان چینی در معرض خطر قرار داشت، منصوب شد
[ترجمه گوگل]ICC در دادگاه هایی که زبان چینی را در معرض خطر هستند، به عنوان یک داور داور انتخاب شده اند

13. The judgment of an arbitrator or arbiter.
[ترجمه ترگمان]حکم دادگاه و داور و داور آن
[ترجمه گوگل]قضاوت یک داور یا داور

14. A dismissed teacher may seek a review of the dismissal before an arbitrator.
[ترجمه ترگمان]یک معلم اخراج شده ممکن است به دنبال بررسی اخراج قبل از داور باشد
[ترجمه گوگل]معلم بازنشسته ممکن است قبل از یک داور بازنگری در مورد اخراج را دنبال کند

The minister was the final arbitrator of things.

وزیر داور نهایی امور بود.


پیشنهاد کاربران

واسطه میانجی


آدم بی طرفی که برای میانجیگری انتخاب شده


کلمات دیگر: