کلمه جو
صفحه اصلی

dismiss


معنی : مرخص کردن، خارج کردن، عزل کردن، معزول کردن، منفصل کردن، روانه کردن، معاف کردن
معانی دیگر : اجازه ی رفتن دادن، لهی کردن، راهی کردن، برکنار کردن، اخراج کردن، از سر بیرون کردن، به فکر خطور ندادن، رد کردن، (حقوق) مختومه اعلام کردن، (دعوی یا ادعا) مردود شمردن، غیروارد تشخیص دادن

انگلیسی به فارسی

روانه کردن، مرخص کردن، معاف کردن


انگلیسی به انگلیسی

• send away; fire; release, free
if you dismiss something, you decide or say that it is not important enough or not good enough for you to think about.
if you are dismissed from your job, your employers get rid of you.
if someone in authority dismisses you, they give you permission to leave; a formal use.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] رد کردن، خاتمه دادن، متوقف کردن، منفصل کردن، اخراج کردن
[ریاضیات] منفصل کردن، مطرح نکردن، مرخص کردن

مترادف و متضاد

Antonyms: accept, hold, keep, maintain, preserve, welcome


remove from job, responsibility


مرخص کردن (فعل)
release, assoil, discharge, license, dismiss, furlough, send to vacation

خارج کردن (فعل)
discharge, dismiss, expel, bring out, send out, drive out, evict, emit

عزل کردن (فعل)
remove, dismiss, depose, dethrone

معزول کردن (فعل)
discharge, dismiss, eject, recall

منفصل کردن (فعل)
disconnect, discharge, dismiss

روانه کردن (فعل)
send, dispatch, dismiss, launch, hale

معاف کردن (فعل)
remit, frank, excuse, dispense, dismiss, exempt, enfranchise

send away, remove; free


Synonyms: abolish, banish, boot, brush off, bundle, cast off, cast out, chase, chuck, clear, decline, deport, detach, disband, discard, dispatch, dispense with, disperse, dispose of, dissolve, divorce, do without, drive out, eject, expel, force out, have done with, kick out, let go, let out, lock out, outlaw, push aside, push back, reject, release, relegate, relinquish, repel, repudiate, rid, send off, send packing, shed, show out, slough off, supersede, sweep away, turn out


Synonyms: ax, boot, boot out, bounce, bump, can, cashier, defrock, depone, depose, deselect, discharge, disemploy, disfrock, displace, disqualify, drop, fire, furlough, give notice to, give the ax, give the gate, give the heave-ho, give walking papers, give warning, impeach, kick out, lay off, let go, let out, oust, pension, pink-slip, put away, recall, retire, sack, send packing, shelve, shut out, suspend, terminate, turn away, unfrock, unseat, wash out


Antonyms: appoint, employ, engage, hire, keep, secure


put out of one’s mind


Synonyms: banish, contemn, deride, despise, discard, disdain, dispel, disregard, drop, flout, gibe, gird, jeer, kiss off, laugh away, lay aside, mock, pooh-pooh, rally, reject, relegate, repudiate, repulse, ridicule, scoff, scorn, scout, set aside, shelve, spurn, taunt, twit


Antonyms: accept, welcome


جملات نمونه

1. you must dismiss such childish anxieties!
تو باید این نگرانی های کودکانه را از سر بیرون کنی !

2. it is the prime minister's prerogative to dismiss ministers
نخست وزیر اختیار دارد وزیران را معزول کند.

3. The committee has decided to dismiss him.
[ترجمه ترگمان]کمیته تصمیم گرفته است او را اخراج کند
[ترجمه گوگل]این کمیته تصمیم دارد او را اخراج کند

4. It's not feasible to dismiss him.
[ترجمه ترگمان]اخراج کردن او امکان پذیر نیست
[ترجمه گوگل]او نمیتواند او را رها کند

5. Most orthodox doctors however dismiss this as complete nonsense.
[ترجمه ترگمان]با این حال، بسیاری از پزشکان ارتودوکس این موضوع را پوچ و پوچ تلقی می کنند
[ترجمه گوگل]اکثر پزشکان ارتودوکس این را به عنوان مزخرفی کامل ترک می کنند

6. I think we can safely dismiss their objections.
[ترجمه ترگمان]فکر می کنم می توانیم با اطمینان objections را رد کنیم
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم می توانیم با احترام از اعتراض خود رد کنیم

7. When he threatened to dismiss me I called his bluff.
[ترجمه ترگمان]وقتی تهدید کرد که مرا مرخص می کند بلوف او را زدم
[ترجمه گوگل]وقتی او تهدید کرد که من را رد کند، من او را صدا زدم

8. On first impressions it would be easy to dismiss Duke as an eccentric.
[ترجمه ترگمان]در برداشت اول، دور کردن دوک به عنوان یک آدم عجیب و غریب آسان خواهد بود
[ترجمه گوگل]در اولین برداشت ها، دوک به عنوان یک بی عدالتی ساده می شود

9. I would certainly dismiss any allegations of impropriety by the Labour Party.
[ترجمه ترگمان]من مسلما هرگونه اتهام مربوط به نادرستی را توسط حزب کارگر رد خواهم کرد
[ترجمه گوگل]من قطعا هرگونه ادعای ناعادلانه توسط حزب کارگر را رد می کنم

10. They can't dismiss you just like that - they have to give you a written warning first.
[ترجمه ترگمان]اونا نمی تونن تو رو اخراج کنن - اونا باید اول یه هشدار کتبی به تو بدن
[ترجمه گوگل]آنها نمیتوانند همانطور که شما را رد می کنند - ابتدا باید یک هشدار نوشته شده به شما بدهند

11. He tried without success to dismiss her/her memory from his thoughts.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد ذهنش را از افکارش دور کند
[ترجمه گوگل]او بدون موفقیت سعی کرد حافظه خود را از افکار خود محروم کند

12. The committee has [ have ] decided to dismiss him.
[ترجمه ترگمان]این کمیته تصمیم گرفته است که او را اخراج کند
[ترجمه گوگل]این کمیته تصمیم دارد او را اخراج کند

13. You cannot dismiss these stories en bloc.
[ترجمه ترگمان]شما نمی توانید این داستان ها را در یک بلوک نادیده بگیرید
[ترجمه گوگل]شما نمیتوانید این داستانها را انحلال کنید

14. He tried to dismiss her from his mind.
[ترجمه ترگمان]خواست او را از ذهنش بیرون کند
[ترجمه گوگل]او سعی کرد او را از ذهنش بیرون کند

He dismissed the class five minutes too early.

او کلاس را پنج دقیقه زودتر (از موعد) مرخص کرد.


The unfairly dismissed employees filed a suit against the company.

کارمندانی که به ناحق برکنار شده بودند، علیه شرکت اقامه‌ی دعوی کردند.


Anyone who disagrees with the managers is promptly dismissed.

هر کسی که با مدیران مخالفت کند، بدون مقدمه اخراج می‌شود.


you must dismiss such childish anxieties!

تو باید این نگرانی‌های کودکانه را از سر بیرون کنی!


They dismissed this plan as utterly impractical.

آنان این نقشه را به خاطر اینکه کاملاً غیرعملی است، رد کردند.


The judge dismissed all the charges brought against him.

قاضی کلیه‌ی اتهامات وارده علیه او را مردود اعلام کرد.


پیشنهاد کاربران

مرخص کردن، اخراج کردن، رد کردن

جدی نگرفتن کسی یا چیزی _ بی اعتنایی کردن

کنار گذاشتن/نهادن/افکندن

وا نهادن

دست کم گرفتن

از بین رفتن، محو شدن

1 ) جدی نگرفتن ، بی اعتنایی کردن
Just dismiss those thoughts from your mind - they're crazy and not worth thinking about
افکار درون ذهنت را جدی نگیر ، چون آنها ارزش فکر کردن ندارند
2 ) اخراج کردن از کار
He has been dismissed from his job for incompetence.
اون از شغلش به دلیل نداشتن سررشته ( عدم صلاحیت ) اخراج شد .
3 ) اجازه ی رفتن دادن
the professor dismissed the class because she had a meeting
پروفسور به کلاس اجازه ی رفتن داد ( کلاس را تعطیل کرد ) چون او یک ملاقات داشت.

4 ) پرونده را مختومه اعلام کردن ، مردود شمردن در دادگاه به دلیل اینکه دلایل موجه و موثق برای گناهکاری شخص وجود ندارد


نادیده گرفتن

عدم پذیرش

مهم ندانستن، جدی نگرفتن

● رد کردن ( نظر و عقیده شخص دیگر به دلیل درست ندانستن یا مهم ندانستن )
● برکنار کردن ( از شغل )
● اجازه رفتن دادن ( به دلیل عدم نیاز )

رفع کردن، ردِ اتهام، منع تعقیب ( حقوق )

دست برداشتن

dismiss from a job : دست برداشتن از کاری

صرف نظر کردن

neglect

reject

بی توجه، بی اعتنا

بی توجهی کردن به حرف کسی

بیرون کردن

برکنار کردن , بیرون کردن ؛ مرخص کردن ؛ رد کردن , نادیده گرفتن

– He has been dismissed from his job
– He tried to dismiss her from his mind
– The teacher dismissed the class early
– The court dismissed the charge against him
– Let's not just dismiss the idea before we've even thought about it

منافات داشتن

Dismiss someone
Rejecting someone
شخصی را اخراج کردن
کسی را رد کردن


کلمات دیگر: