1. convey my greetings to him
سلام مرا به او برسانید.
2. this word does not convey your meaning
این واژه معنی مورد نظر شما را نمی رساند.
3. She did not wish to convey that they were all at fault.
[ترجمه ترگمان]دلش نمی خواست چیزی را که تقصیر آن ها بود بر زبان بیاورد
[ترجمه گوگل]او نمی خواست به ما بگوید که آنها همه گسل هستند
4. He tried desperately to convey how urgent the situation was.
[ترجمه علی] او نومیدانه تلاش می کرد که بیان کند که شرایط چقدر اظطراری است
[ترجمه ترگمان]او نومیدانه تلاش کرد تا این وضعیت را به سرعت بیان کند
[ترجمه گوگل]او به شدت سعی کرد تا چگونگی وضعیت فوری را بیان کند
5. I can't convey my feelings in words.
[ترجمه ترگمان]نمی توانم احساساتم را بیان کنم
[ترجمه گوگل]من نمیتوانم احساساتم را با کلمات بیان کنم
6. It is difficult to convey the sheer complexity of the situation.
[ترجمه جواد] احساس ابراز کردن در شرایط سخت دشواره.
[ترجمه علی جادری] خیلی سخت است که بتوان پیچیدگی وضعیت را بیان کرد .
[ترجمه ترگمان]انتقال پیچیدگی محض این وضعیت دشوار است
[ترجمه گوگل]پیچیدگی عظیمی از وضعیت دشوار است
7. Pipes convey hot water from the boiler to the radiators.
[ترجمه ترگمان]لوله ها آب داغ را از دیگ بخار به رادیاتورها انتقال می دهند
[ترجمه گوگل]لوله ها آب گرم را از دیگ بخار به رادیاتور انتقال می دهند
8. Destroyers escorted a convey of merchant ships.
[ترجمه ترگمان]Destroyers یک وسیله کشتی های تجاری را راهنمایی کرد
[ترجمه گوگل]ناوشکن حمل حمل کشتی های تجاری انجام داد
9. We would like to take this opportunity to convey our heartfelt condolences to the families of the victims.
[ترجمه ترگمان]ما می خواهیم این فرصت را در اختیار خانواده های قربانیان قرار دهیم
[ترجمه گوگل]ما می خواهیم از این فرصت استفاده کنیم تا همدردی های جدی خود را با خانواده قربانیان ابراز کنیم
10. It is difficult to convey the gist of Reich's ideas simply.
[ترجمه ترگمان]انتقال مطلب به این هدف دشوار است
[ترجمه گوگل]دشوار است که مفاهیم رایش را به سادگی بیان کنید
11. No report can convey the unspeakable suffering that this war has caused.
[ترجمه ترگمان]هیچ گزارشی نمی تواند رنجی ناگفتنی را که این جنگ به وجود آورده است، بیان کند
[ترجمه گوگل]هیچ گزارشی نمیتواند رنج بیپایان را که این جنگ ایجاد کرده است، بیان کند
12. Sincere congratulations on your son wedding please convey our best wish.
[ترجمه ترگمان]تبریک میگم به عروسی پسرت لطفا بهترین آرزوی ما را بکن
[ترجمه گوگل]تبریک سالخوردگان به عروسی پسرش لطفا بهترین آرزوی ما را بیان کنید
13. Please convey my apologies to your wife.
[ترجمه ترگمان]لطفا پوزش من را به همسر خود انتقال دهید
[ترجمه گوگل]لطفا به همسر خود عذر خواهی کنم
14. Words cannot convey how delighted I was.
[ترجمه ترگمان] کلمات نمی تونن بیان کنن که من چقدر خوشحال بودم
[ترجمه گوگل]واژه ها نمیتوانند چقدر خوشحال باشند
15. I have tried to convey something of the flavour of the argument.
[ترجمه ترگمان]من سعی کرده ام که طعم آن بحث را بدانم
[ترجمه گوگل]من سعی کردم چیزی از طعم این بحث را بیان کنم