کلمه جو
صفحه اصلی

conclusive


معنی : قطعی، قاطع، نهایی، غایی
معانی دیگر : پایان بخش، مسلم، بی برو و برگرد

انگلیسی به فارسی

قطعی، قاطع، نهایی


قطعی، قاطع، نهایی، غایی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: conclusively (adv.)
• : تعریف: serving to reach a final answer or decision, or to settle.
مترادف: convincing, deciding, determinative, final
متضاد: inconclusive
مشابه: clinching, compelling, decisive, incontestable, indisputable, ultimate, unquestionable

- The testimony of the two eye-witnesses was considered conclusive evidence of his guilt.
[ترجمه ترگمان] شهادت دو شاهد عینی، شهادت قاطع او از گناه او محسوب می شد
[ترجمه گوگل] شهادت دو شاهد عینی شواهد قانع کننده ای از گناه او بود
- It was hoped that the experiment would provide answers, but the results were not conclusive.
[ترجمه ترگمان] امید بود که این آزمایش پاسخ را بدهد اما نتایج قطعی نبودند
[ترجمه گوگل] امیدوار بودم که این آزمایش پاسخ ها را ارائه کند، اما نتیجه ها قطعی نیست
- This was the conclusive point that decided the debate.
[ترجمه ترگمان] این نقطه پایانی برای بحث بود
[ترجمه گوگل] این نقطه قطعی بود که بحث را تصمیم گرفت

• convincing; final and deciding
conclusive evidence or facts show that something is certainly true.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] قاطع، تعیین کننده، نهایی، غیر قابل انکار، آشکار، مسلم

مترادف و متضاد

قطعی (صفت)
absolute, decisive, definite, definitive, certain, final, unconditional, critical, decretive, decretory, positive, categorical, sure, last, categoric, conclusive, deterministic, trenchant, decided, magistral, terminative, peremptory, uncompromising, irrevocable

قاطع (صفت)
decisive, definitive, final, decretive, decretory, categorical, overbearing, categoric, crucial, conclusive, incisive, trenchant, secant, magistral, unanswerable

نهایی (صفت)
definitive, final, conclusive, terminal, ultimate, telic

غایی (صفت)
final, conclusive, ultimate

definite, final


Synonyms: absolute, all out, clear, clinching, cogent, compelling, convincing, deciding, decisive, demonstrative, determinant, determinative, flat out, incontrovertible, indisputable, irrefragable, irrefrangible, irrefutable, irrevocable, litmus test, precise, resolving, revealing, settling, straight out, telling, ultimate, unambiguous, unanswerable, unarguable, unconditional, undeniable, unmistakable, unquestionable, what you see is what you get


Antonyms: inconclusive, indefinite


جملات نمونه

1. conclusive evidence
دلیل و مدرک قاطع

2. Her attorneys claim there is no conclusive evidence that any murders took place.
[ترجمه ترگمان]وکلای اون ادعا می کنند که هیچ مدرکی وجود نداره که هر قتلی اتفاق افتاده باشه
[ترجمه گوگل]وکلای او ادعا می کنند هیچ شواهد قطعی وجود ندارد که هر قتل رخ داده باشد

3. They produced some fairly conclusive evidence.
[ترجمه ترگمان]آن ها یک مدرک نسبتا قطعی را تولید کردند
[ترجمه گوگل]آنها برخی از شواهد کاملا قانع کننده ای را تولید کردند

4. They had conclusive evidence/proof of her guilt.
[ترجمه ترگمان]آن ها مدرک قاطع و قانع کننده برای اثبات گناه او داشتند
[ترجمه گوگل]آنها شواهد قطعی / اثبات گناه خود را داشتند

5. The evidence is by no means conclusive.
[ترجمه ترگمان]شواهد به هیچ وجه قاطع نیست
[ترجمه گوگل]شواهد به هیچ وجه قطعی نیست

6. The argument was far from conclusive.
[ترجمه ترگمان]بحث قاطع و قاطع بود
[ترجمه گوگل]این استدلال خیلی جدی بود

7. The investigation failed to provide any conclusive evidence.
[ترجمه ترگمان]در این تحقیق هیچ مدرک قطعی ارائه نشد
[ترجمه گوگل]تحقیقات نتوانستند هیچ شواهد قابلتوجهی را ارائه دهند

8. While there was no conclusive evidence, most people thought he was guilty.
[ترجمه ترگمان]در حالی که هیچ مدرک قاطع وجود نداشت بیشتر مردم فکر می کردند که او گناهکار است
[ترجمه گوگل]در حالی که شواهد قطعی وجود نداشت، اکثر مردم تصور می کردند وی مجرم است

9. Research on the matter is far from conclusive.
[ترجمه ترگمان]تحقیقات در مورد این موضوع به هیچ وجه قطعی نیست
[ترجمه گوگل]تحقیق در مورد این موضوع خیلی جدی نیست

10. Can you stump up with conclusive evidence?
[ترجمه ترگمان]میتونی با مدارک قاطع گیر بیاری؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانید با شواهد قانع کننده ای رو به رو شوید؟

11. Her fingerprints on the gun were conclusive proof of her guilt.
[ترجمه ترگمان]اثر انگشتش روی اسلحه ثابت شده بود که گناهکار شناخته شده است
[ترجمه گوگل]اثر انگشت او بر روی اسلحه اثبات قانع کننده ای از گناه او بود

12. They had conclusive evidence of her guilt.
[ترجمه ترگمان] اونا شواهدی از گناهکار بودنش داشتن
[ترجمه گوگل]آنها شواهد قطعی از گناه او داشتند

13. The evidence as it stands cannot be conclusive.
[ترجمه ترگمان]شواهد نشان می دهند که این مدرک نمی تواند قطعی باشد
[ترجمه گوگل]شواهدی که در آن وجود دارد، نمی تواند قطعی باشد

14. The evidence is not conclusive.
[ترجمه ترگمان]شواهد قطعی نیستند
[ترجمه گوگل]شواهد قطعی نیست

15. None of the evidence adduced in court was conclusive.
[ترجمه ترگمان]هیچ یک از مدارک ارائه شده در دادگاه قطعی نبود
[ترجمه گوگل]هیچ یک از شواهد ارائه شده در دادگاه قطعی نبوده است

conclusive evidence

دلیل و مدرک قاطع


پیشنهاد کاربران

قانع کننده

قطعی

قطعیت بخشیدن، ابهام زدایی، شک زدایی


کلمات دیگر: