1. She decided to confront her boss about the situation with direct questioning.
[ترجمه ترگمان]او تصمیم گرفت با رئیسش در مورد وضعیت با سوالات مستقیم روبرو شود
[ترجمه گوگل]او تصمیم گرفت که با سوءاستفاده مستقیم از رئیسش در مورد وضعیت صحبت کند
2. He is willing to confront problems directly.
[ترجمه ترگمان]او مایل است مستقیما با مشکلات مقابله کند
[ترجمه گوگل]او مایل است به طور مستقیم با مشکلات کنار بیاید
3. A soldier has to confront danger.
[ترجمه ترگمان]یک سرباز باید با خطر روبرو شود
[ترجمه گوگل]یک سرباز باید با خطر برخورد کند
4. She didn't want to confront the inescapable fact that she would have to sell the house.
[ترجمه ترگمان]نمی خواست با این حقیقت اجتناب ناپذیر روبرو شود که او مجبور بود خانه را بفروشد
[ترجمه گوگل]او نمی خواست با واقعیت اجتناب ناپذیر روبرو شود که او مجبور خواهد شد خانه را فروخته باشد
5. It's time to confront him with our suspicions.
[ترجمه ترگمان]وقتشه که با suspicions روبرو بشیم
[ترجمه گوگل]وقت آن است که با سوء ظن خود با او مواجه شویم
6. Counsellors encourage victims of crime to confront their emotions.
[ترجمه ترگمان]Counsellors قربانیان جرم را به مقابله با احساسات خود تشویق می کنند
[ترجمه گوگل]مشاوران قربانیان جرم را برای مقابله با احساسات خود تشویق می کنند
7. He swung round to confront his accusers.
[ترجمه ترگمان]برگشت تا با accusers روبرو بشه
[ترجمه گوگل]او برای مقابله با متهمانش دور زد
8. We must confront the future with optimism.
[ترجمه ترگمان]ما باید با خوش بینی با آینده مقابله کنیم
[ترجمه گوگل]ما باید با خوش بینی با آینده مبارزه کنیم
9. We try to help people confront their problems .
[ترجمه ترگمان]ما سعی می کنیم به مردم کمک کنیم تا با مشکلات خود مقابله کنند
[ترجمه گوگل]ما سعی می کنیم به مردم کمک کنیم تا با مشکلاتشان مقابله کنند
10. NATO countries have been forced to confront fundamental moral questions.
[ترجمه ترگمان]کشورهای ناتو مجبور به مقابله با سوالات اخلاقی بنیادی شده اند
[ترجمه گوگل]کشورهای ناتو مجبور شده اند با سوالات اساسی اخلاقی مقابله کنند
11. Once again, I chose to confront the issue head-on.
[ترجمه ترگمان]یک بار دیگر، من تصمیم گرفتم با مساله سر مساله روبرو شوم
[ترجمه گوگل]یک بار دیگر، من تصمیم گرفتم با این موضوع مقابله کنم
12. We are learning how to confront death.
[ترجمه ترگمان]ما در حال یادگیری نحوه مقابله با مرگ هستیم
[ترجمه گوگل]ما یاد می گیریم چگونه با مرگ مقابله کنیم
13. Trends in the national economy confront firms with pressures they cannot easily resist.
[ترجمه ترگمان]گرایش ها در اقتصاد ملی با فشارهایی روبهرو هستند که نمی توانند به راحتی مقاومت کنند
[ترجمه گوگل]روند اقتصاد ملی با شرکت هایی مواجه است که با فشارهایی که به راحتی نمی توانند مقاومت کنند
14. The difficulties that confront us seem insuperable.
[ترجمه ترگمان]مشکلاتی که با ما رو به رو می شوند insuperable به نظر می رسند
[ترجمه گوگل]مشکلاتی که با ما مواجه میشوند، غیر قابل تحمل هستند
15. It's an issue we'll have to confront at some point, no matter how unpleasant it is.
[ترجمه ترگمان]مساله این است که ما باید در این مورد با هم صحبت کنیم، مهم نیست که چقدر ناخوشایند است
[ترجمه گوگل]این موضوعی است که ما باید در برخی موارد با آن مواجه شویم، مهم نیست چقدر ناخوشایند است