کلمه جو
صفحه اصلی

domestic


معنی : مستخدم یا خادمه، بومی، اهلی، رام، خانگی، خانوادگی
معانی دیگر : (وابسته به خانه) منزل، داخلی، درونی، درون مرزی، وطنی، کاروطن، ساخت میهن، نوکر، کلفت، آشپز (منزل)، مستخدم (خانه)، پیشخدمت، علاقه مند به خانه و خانواده ی خود، اهل و عیال دوست، اهل خانه و زندگی، (جمع) محصولات وطنی، کالاهای بومی، تولیدات داخلی، خانه دار

انگلیسی به فارسی

خانگی، خانوادگی، اهلی، رام، بومی، خانه‌دار


مستخدم یا خادمه


انگلیسی به انگلیسی

• housemaid, servant, housekeeper
pertaining to home, pertaining to family; relating the internal affairs of a country; loving home and family; tame (about an animal)
domestic means concerning matters within a country, rather than its relations with other countries.
domestic also means concerning your home and family.
domestic items and services are used in people's homes rather than in factories or offices.
domestic animals are not wild, and are kept as pets or on farms.

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] خانگی
[حقوق] داخلی، محلی، خانوادگی، خانگی - اقامتگاه دایمی، محل اقامت دایم

مترادف و متضاد

not foreign


Synonyms: handcrafted, home-grown, homemade, indigenous, inland, internal, intestine, intramural, municipal, national, native


Antonyms: alien, foreign


Antonyms: business, industrial, office


مستخدم یا خادمه (اسم)
domestic

بومی (صفت)
aboriginal, native, indigenous, endemic, domestic, vernacular, aborigine, autochthonous

اهلی (صفت)
native, domestic, aborigine, tame

رام (صفت)
domestic, tame, amenable, docile, meek, manageable, obedient, biddable, treatable, governable

خانگی (صفت)
domestic, indoor, household, homemade, homebred, homelike

خانوادگی (صفت)
domestic, familial

household


Synonyms: calm, devoted, domiciliary, family, home, homelike, home-loving, homely, indoor, pet, private, sedentary, settled, stay-at-home, subdued, submissive, tame, trained, tranquil


جملات نمونه

1. domestic animals
حیوانات اهلی

2. domestic chores
کارهای منزل (خانه)

3. domestic industries
صنایع بومی

4. domestic products
فرآورده های ساخت میهن

5. canada's domestic affairs
امور داخلی کانادا

6. these domestic and particular broils
(شکسپیر) این محاربات خانوادگی و خصوصی

7. cats and dogs are domestic animals
گربه و سگ جانوران اهلی هستند.

8. the cow is a domestic animal
گاو حیوانی اهلی است.

9. their inroads into our domestic markets
پیشرفت آنان در بازارهای داخلی ما

10. the baby's birth doubled her domestic problems
تولد نوزاد مسائل خانوادگی او را دو برابر کرد.

11. Many young girls became domestic servants .
[ترجمه ترگمان]بسیاری از دختران جوان خدمتکار خانه شدند
[ترجمه گوگل]بسیاری از دختران جوان خدمتکار خانگی شدند

12. A number of domestic animals have some utility for man while they are alive.
[ترجمه ترگمان]تعدادی از حیوانات خانگی، در حالی که زنده هستند، برای بشر مفید هستند
[ترجمه گوگل]تعدادی از حیوانات خانگی در حالی که زنده هستند، دارای ابزار خاصی برای انسان هستند

13. It appears to be an idyllic domestic set-up.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که این یک مجموعه خانوادگی عالی است
[ترجمه گوگل]بهنظر میرسد که یک راه حل داخلی وحشیانه است

14. Most domestic freezers operate at below -18 ?C.
[ترجمه ترگمان]بیشتر domestic داخلی در زیر -۱۸ کار می کنند؟ ج
[ترجمه گوگل]بیشتر فریزر های داخلی در زیر 18 درجه سانتیگراد کار می کنند

15. Their stated aim was to free women from domestic slavery.
[ترجمه ترگمان]هدف بیان شده آن ها آزاد کردن زنان از بردگی خانگی بود
[ترجمه گوگل]هدف اعلام شده آنها آزاد کردن زنان از برده داری خانگی بود

16. Women are still the main victims of domestic violence.
[ترجمه ترگمان]زنان هنوز قربانیان اصلی خشونت های خانوادگی هستند
[ترجمه گوگل]زنان هنوز قربانی اصلی خشونت خانگی هستند

17. She was twittering about domestic trivialities.
[ترجمه ترگمان]او در مورد چیزهای پوچ و پیش پاافتاده پرسه می زد
[ترجمه گوگل]او در مورد چیزهای بی اهمیت داخلی تگ کرده بود

18. Police have difficulties in dealing with domestic disputes.
[ترجمه ترگمان]پلیس در برخورد با اختلافات داخلی مشکلاتی دارد
[ترجمه گوگل]پلیس در برخورد با اختلافات داخلی مشکل دارد

domestic chores

کارهای منزل (خانه)


The baby's birth doubled her domestic problems.

تولد نوزاد مسائل خانوادگی او را دو برابر کرد.


Canada's domestic affairs

امور داخلی کانادا


domestic industries

صنایع بومی


domestic products

فرآورده‌های ساخت میهن


domestic animals

حیوانات اهلی


we used to have four domestics.

ما چهار مستخدم داشتیم.


پیشنهاد کاربران

A fight between members of a family
اختلاف ( بین زن و شهر یا اعضای خانواده )

بومی - محلی -

پروازهای درون مرزی

اهلی

داخلی

1 - foreign and domestic policy
domestic flights, domestic treble
داخلی ( برای کشور کار میره )
2 - domestic chores, domestic violence
خانگی ( بعضی وقتا خانوادگی هم میتونه ترجمه بشه )
3 - sb who is domestic enjoys spending time at house
خونگی، بچه خونگی
4 - not wild اهلی

Domestic violence
( در مددکاری اجتماعی ) خشونت خانگی

اهلی
Domestic animals

داخلی - وطنی

اهلی

رام و خانگی، ، برای حیوانات
داخلی
مستخدم
. . .

domestic flight پروازهای بین شهری ( داخلی )

خانگی، وطنی ( داخلی ) ، اهلی

شخصی
domestic life =personal life =زندگی شخصی

domestic policy

سیاست داخلی

domestic ( مهندسی منابع طبیعی - شاخة حیات وحش )
واژه مصوب: اهلی
تعریف: ویژگی گونه ای که با انسان زندگی می کند یا انسان از آن نگهداری می کند

خانگی ؛ اهلی ؛ داخلی ( درون مرزی )

– Victims of domestic violence
– Cats and dogs are domestic animals
– domestic flights
– The president's domestic policies
– The domestic market is still depressed

= private :
شخصی / خصوصی / اختصاصی


کلمات دیگر: