کلمه جو
صفحه اصلی

cognizance


معنی : اگاهی، ادراک، شناسایی، تصدیق ضمنی
معانی دیگر : درک، معرفت، آگاهی، شناخت، صلاحیت، حوزه ی اختیارات، حق یا اختیار قانونی، (نشان های نجابت خانوادگی و اشرافیت) نشان متمایز کننده، (حقوق) دادرسی، (حقوق) حوزه ی قضایی، حوزه ی اختیارات (دادگاه یا قاضی)

انگلیسی به فارسی

معرفت، ادراک، شناسایی، آگاهی، تصدیق ضمنی


شناختن، ادراک، اگاهی، شناسایی، تصدیق ضمنی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: perception or acknowledgment of fact.
مترادف: awareness, notice, recognition
مشابه: acknowledgment, attention, consideration, heed, knowledge, mind, observation, perception

- The judge took cognizance of the thief's previous record.
[ترجمه فرزاد زارع] قاضی، سوابق قبلی دزد را در نظر گرفت.
[ترجمه ترگمان] قاضی این موضوع را مورد توجه قرار داد
[ترجمه گوگل] قاضی متوجه سابقه قبلی دزد شد

(2) تعریف: the limits of perception or knowledge.
مترادف: comprehension, grasp, ken, knowledge, understanding
مشابه: acquaintance, cognition, consciousness, discernment, familiarity, perception

- Such philosophical subtleties are certainly within her cognizance.
[ترجمه ترگمان] این لطایف و ریزه کاری های فلسفی در ذهن او مورد توجه قرار گرفته است
[ترجمه گوگل] چنین پیچیدگی های فلسفی مطمئنا در شناخت اوست

• awareness, perceptiveness, recognition (also cognisance)

دیکشنری تخصصی

[حقوق] صلاحیت، حق رسیدگی، استماع دعوی، بداهت قضایی، اقرار، شناسایی رسمی

مترادف و متضاد

اگاهی (اسم)
knowledge, acquaintance, awareness, consciousness, inkling, intelligence, advice, advertisement, monition, idea, dope, perception, cognizance, immediacy

ادراک (اسم)
understanding, impression, notion, perception, realization, conception, uptake, scent, cognition, headpiece, savvy, cognizance, conceptualization, hindsight, mother wit, sentience

شناسایی (اسم)
identity, recognition, cognizance, identification, reconnaissance, exploration

تصدیق ضمنی (اسم)
cognizance

understanding


Synonyms: acknowledgment, apprehension, attention, awareness, comprehension, discernment, insight, intelligence, knowledge, mind, need, note, notice, observance, observation, perception, percipience, reasoning, recognition, regard


Antonyms: ignorance, misunderstanding


جملات نمونه

1. take cognizance of
متوجه شدن،در نظر گرفتن،آگاه بودن به

2. to have cognizance of something
چیزی را درک کردن

3. we must take cognizance of various nations' cultural differences
ما باید تفاوت های فرهنگی ملل گوناگون را در نظر بگیریم.

4. these matters are beyond the cognizance of this court
این مقوله ها خارج از اختیارات این دادگاه است.

5. These matters fall within / go beyond the cognizance of this court.
[ترجمه ترگمان]این مسائل در داخل \/ خارج از the این دادگاه قرار دارند
[ترجمه گوگل]این مسائل در درون / فراتر از شناخت این دادگاه است

6. The lawyer asked the jury to take cognizance of the defendant's generosity in giving to charity.
[ترجمه ترگمان]وکیل از هیات منصفه خواست که از سخاوت متهم در بخشش خیریه آگاه شود
[ترجمه گوگل]وکیل از هیأت منصفه خواسته است که در مورد دادن خیرخواهانه به شکایت متهم احترام بگذارد

7. Judged harmless, Paul was released on his own cognizance.
[ترجمه ترگمان]با توجه به بی خطر بودن پل، پل در کلاس cognizance خودش آزاد شد
[ترجمه گوگل]پولس در مورد شناخت خود آزاد شد

8. He has full cognizance of the risks involved.
[ترجمه ترگمان]او آگاهی کامل از خطرات مربوط به این موضوع دارد
[ترجمه گوگل]او شناخت کامل خطرات را دارد

9. The cognizance of complicity of defalcation should be based on the principle of the general provisions of the criminal law.
[ترجمه ترگمان]مساله مربوط به عدم مشارکت defalcation باید براساس اصل مفاد عمومی قانون جزا باشد
[ترجمه گوگل]شناخت مشارکت در تعطیلات باید بر اساس مفاد کلی قانون کیفری باشد

10. As a remedial procedure of the law case cognizance after the event, the civil re-trial procedure holds the balance to all of the civil action system.
[ترجمه ترگمان]پس از این رویداد، روند درمانی مورد توجه قرار گرفت و روند دادرسی مدنی تعادل همه نظام اقدام مدنی را حفظ نمود
[ترجمه گوگل]به عنوان یک روش اصلاح قانون شناخت مورد پس از این رویداد، روند بازجویی مدنی تعادل را برای تمام سیستم مدنی مدنی حفظ می کند

11. Work and so on primary cognizance employment advertise, insurance, checking attendance.
[ترجمه ترگمان]کار و هدف اصلی آن آگهی استخدام، بیمه و رسیدگی به آن است
[ترجمه گوگل]کار و غیره در تبلیغات اولیه استخدام شناخته شده، بیمه، چک کردن حضور

12. The cognizance of the conditional fatal injury.
[ترجمه ترگمان]این موضوع مورد توجه قرار گرفت و مورد توجه قرار گرفت
[ترجمه گوگل]شناخت آسیب کشنده مشروط

13. We do not take cognizance of these forces.
[ترجمه ترگمان]ما از این نیروها اطلاع نداریم
[ترجمه گوگل]ما از این نیروها آگاه نیستیم

14. Still have to socialistic labour force demesne the cognizance of attribute, having important real sense.
[ترجمه ترگمان]با این حال باید نیروی کار سوسیالیستی را با توجه به این موضوع مورد توجه قرار داد
[ترجمه گوگل]با این حال، نیروی کار سوسیالیستی باید شناخت ویژگی را داشته باشد و حس واقعی مهمی داشته باشد

to have cognizance of something

چیزی را درک کردن


These matters are beyond the cognizance of this court.

این مقوله‌ها خارج از اختیارات این دادگاه است.


We must take cognizance of various nations' cultural differences.

ما باید تفاوتهای فرهنگی ملل گوناگون را در نظر بگیریم.


اصطلاحات

take cognizance of

متوجه شدن، در نظر گرفتن، آگاه بودن به



کلمات دیگر: