کلمه جو
صفحه اصلی

brief


معنی : حکم، دستور، خلاصه اخبار، کوتاه مختصر، مختصر، اگاهی دادن، مختصر کردن، کوتاه کردن، خلاصه کردن
معانی دیگر : کوتاه، کم پای، زودگذر، کم (زمان یا گسترش)، موجز، لب، خلاصه، ملخص، (حقوق) خلاصه ی دعوی، یادداشت هایی که وکیل مدافع از روی آن در دادگاه صحبت می کند، (اداری) خلاصه پرونده، دستورالعمل اداری، (کلیسای کاتولیک) نامه ی رسمی پاپ، هرگونه جامه ی کوتاه، رهنمود آوردن، اطلاعات لازم را دادن، زیرشلواری کوتاه مردانه (معمولا از پنبه ی بافته)، زیر شلواری زنانه که تا بالای زانو می آید، (انگلیس) خلاصه پرونده ی دعوی را در اختیار گذاشتن، به عنوان وکیل استخدام کردن

انگلیسی به فارسی

(دیدار، اقامت، مدت) کوتاه


(سخن) فشرده، مختصر


(رفتار، سخن، پاسخ) تند، قاطع


(حقوق) خلاصه پرونده، خلاصه دعوی


شرح وظایف، دستورالعمل‌ها، سفارش‌ها، توصیه‌ها، (نظامی) توجیهات


(بازرگانی) سفارش، توصیه، دستورالعمل


کوتاه کردن، خلاصه کردن


در جریان گذاشتن، (نظامی) توجه کردن، (بازرگانی) گزارش چیزی را دادن، صورت وضعیت چییزی را دادن


وکیل گرفتن برای، به وکیل مراجعه کردن برای


مختصر، دستور، حکم، خلاصه اخبار، کوتاه کردن، خلاصه کردن، اگاهی دادن، مختصر کردن، کوتاه مختصر


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: briefer, briefest
(1) تعریف: short in duration.
مترادف: short, short-lived, transient, transitory
متضاد: eternal, long
مشابه: ephemeral, fleeting, fugitive, impermanent, little, momentary, passing, temporal, temporary

- We had only a brief conversation because he was in a hurry.
[ترجمه ترگمان] ما فقط یک مکالمه مختصر داشتیم چون عجله داشت
[ترجمه گوگل] ما فقط یک مکالمه کوتاه داشتیم زیرا او عجله داشت

(2) تعریف: using the minimum number of words; terse or concise.
مترادف: compact, concise, laconic, succinct, summary, terse, thumbnail
مشابه: compendious, condensed, crisp, elliptical, pithy, shortened, sketchy, to the point

- Please be brief and get to the point.
[ترجمه ترگمان] لطفا کوتاه بیا و سر اصل مطلب
[ترجمه گوگل] لطفا خلاصه و به نقطه ای بروید

(3) تعریف: of clothing, short, small, or revealing.
مترادف: revealing, scanty

- That skirt is a bit brief to wear to the office, don't you think?
[ترجمه فرانک] فکر نمیکنی این دامن برای پوشیدن در دفتر کمی کوتاه است؟
[ترجمه عماد] این دامن واسه محیط اداری یه کم کوتاهه. خودت اینطور فکر نمی کنی؟
[ترجمه ترگمان] فکر نمی کنی که این دامن کوتاه برای پوشیدن لباس کوتاه است، اینطور نیست؟
[ترجمه گوگل] این دامن کمی برای پوشیدن به دفتر است، آیا فکر نمی کنید؟
اسم ( noun )
عبارات: hold a brief for
(1) تعریف: a short, concise synopsis or statement.
مترادف: abstract, capsule, outline, pr�cis, summary, synopsis
مشابه: compendium, memorandum, precis

- You'll understand the report better if you read the brief first.
[ترجمه ترگمان] اگر نامه را زودتر بخوانی، این گزارش را بهتر درک می کنی
[ترجمه گوگل] اگر خلاصه اول را بخوانید بهتر است گزارش را درک کنید

(2) تعریف: a formal outline of information and arguments used in a legal case or other matter.
مشابه: argument, defense, document, memorandum, outline

- The lawyer looked over his brief once more before going up to the courtroom.
[ترجمه ترگمان] وکیل بار دیگر پیش از رفتن به تالار دادگاه نگاهی کوتاه به او انداخت
[ترجمه گوگل] وکیل یک بار دیگر به دنبال شکایت او رفت تا قبل از رفتن به دادگاه

(3) تعریف: (pl.) close-fitting underpants for males or females that extend from the tops of the legs to the waist.
مترادف: drawers, underpants, undershorts
مشابه: trunks, underclothes, undergarment, underwear

- He prefers briefs to boxer shorts.
[ترجمه حمید] او شورت کوتاه را به شرت بوکس ( که بلند است ) ترجیح می دهد
[ترجمه ترگمان] اون شورت رو به شورت boxer ترجیح می ده
[ترجمه گوگل] او ترجیح می دهد مختصر برای شورت های بوکسور
- She's sixteen now, and she hates that her mother still buys her cotton briefs.
[ترجمه ترگمان] حالا شانزده سال دارد، و از مادرش هم بدش می آید که او هنوز لباس نخی برای او می خرد
[ترجمه گوگل] او اکنون شانزده ساله است و او از اینکه مادرش هنوز شلوارهای پنبه اش را می فروشد، نفرت دارد
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: briefs, briefing, briefed
مشتقات: briefly (adv.), briefness (n.)
(1) تعریف: to advise by means of a summary.
مشابه: acquaint, advise, enlighten, fill in, inform, instruct

- I will brief you on what was discussed in the meeting this morning.
[ترجمه ترگمان] من شما را در جریان ملاقات امروز صبح کوتاهی خواهم کرد
[ترجمه گوگل] من شما را در مورد آنچه که در جلسه امروز صبح مورد بحث قرار گرفت، مختصر خواهم نوشت

(2) تعریف: to make a short summary of.
مترادف: abstract, sketch, summarize, synopsize
مشابه: abbreviate, abridge, condense, shorten

- Could you brief the proposal for us?
[ترجمه ترگمان] میتونی این پیشنهاد رو برای ما کوتاه کنی؟
[ترجمه گوگل] می توانید پیشنهاد ما را برای ما توضیح دهید؟

• abstract, summary, concise report; instructions
make a summary; give a report
short
something that is brief lasts for only a short time.
if you are brief, you say what you want to say in as few words as possible.
if you brief someone, you provide them with specific information that they have asked for about a particular subject.
when soldiers or other military people are briefed, they are given precise instructions about a particular task that they have to carry out.
if someone is given a brief, they are officially given instructions to do something or deal with something.
a brief is a document containing all the facts about a particular legal case which is used by a barrister when representing a client; a legal term.
briefs are pants or knickers.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] لایحه توجیهی، خلاصه دعوی

مترادف و متضاد

حکم (اسم)
brief, attachment, dictum, statement, edict, canon, precept, sentence, rule, decree, verdict, mandate, commission, pardon, fiat, arbiter, ruling, warrant, ordonnance, statute, commandment, finding, doom, writ, ordinance, rescript

دستور (اسم)
brief, formula, direction, order, rule, regulation, behest, program, permission, injunction, say-so

خلاصه اخبار (اسم)
brief, briefs

کوتاه مختصر (صفت)
brief

مختصر (صفت)
brief, abridged, concise, summary, short, little, terse, succinct, compendious, laconic, curt, synoptic, synoptical, telegraphic

اگاهی دادن (فعل)
brief, notify, inform, apprise, apprize

مختصر کردن (فعل)
abbreviate, abridge, brief, shorten, simplify

کوتاه کردن (فعل)
curtail, abbreviate, abridge, brief, shorten, truncate, dock, formulate, stag, clip

خلاصه کردن (فعل)
abridge, brief, sum up, summarize, make an abstract, epitomize, foreshorten, make a resume

Synonyms: abridge, advise, apprise, edify, enlighten, epitomize, explain, fill in, give rundown, give the lowdown, inform, initiate, instruct, let in on, orient, prepare, prime, recapitulate, show the lay of the land, show the ropes, summarize, tip off, update


Antonyms: hide, secret


short, compressed


Synonyms: abrupt, bluff, blunt, boiled down, breviloquent, brusque, compendiary, compendious, concise, crisp, curt, hasty, laconic, limited, little, pithy, sharp, short and sweet, skimpy, small, snippy, succinct, surly, terse, to the point


Antonyms: lengthy, long


short in time


Synonyms: concise, curtailed, ephemeral, fast, fleeting, hasty, instantaneous, little, meteoric, momentary, passing, quick, short-lived, short-term, swift, temporary, transient, transitory


Antonyms: enduring, lasting, lengthy, long, long-lived


abridgment


Synonyms: abstract, argument, boildown, case, condensation, conspectus, contention, data, defense, digest, epitome, outline, précis, sketch, summary, synopsis


inform of facts


جملات نمونه

1. brief interludes of humor in a sad story
میان دوره های مزاح آمیز در یک داستان غم انگیز

2. a brief sprinkle that did not even wet the ground
نم نم باران کوتاه مدت که حتی زمین را تر هم نکرد

3. a brief statement of the country's economic condition, without embroidery
شرح مختصر و بی شاخ و برگ وضع اقتصادی کشور

4. the brief was timely filed with the court
پرونده سروقت در دادگاه به ثبت رسید.

5. to brief a report
گزارشی را خلاصه کردن

6. to brief pilots before a flight
پیش از پرواز دستورالعمل های لازم را به خلبانان دادن

7. be brief
1- مختصرا گفتن 2- (به واسطه ی بی میلی و غیره) جواب های کوتاه دادن

8. in brief
خلاصه،دردسر ندهم

9. after a brief drop, stock prices reacted strongly
پس از نزول مختصر قیمت سهام به شدت شروع به افزایش کرد.

10. after a brief exchange of courtesies, the negotiations started
پس از انجام تعارفات مختصر مذاکرات آغاز شد.

11. they exchanged brief glances
به همدیگر نظرهای کوتاهی افکندند.

12. hold a brief for
موافق چیزی بودن،به جانبداری (از کسی یا چیزی) بحث کردن

13. he jotted down a brief note on the paper
یادداشت مختصری روی کاغذ نوشت.

14. he was given the brief on mazda co.
پرونده ی شرکت مزدا به او محول شد.

15. the book starts with a brief preface
کتاب با مقدمه ی کوتاهی آغاز می شود.

16. their visits were occasional and brief
ملاقات های آنها چند وقت یک بار و مختصر بود.

17. he presented his views in a brief minute
او نظریات خود را در یادداشت مختصری ارائه داد.

18. this lesson is segmented into three brief parts
این درس به سه بخش مختصر تقسیم شده است.

19. the inscription on the first page of the book was brief and beautiful
سپاس نامه ی صفحه ی اول کتاب کوتاه و زیبا بود.

20. He knocked on the door and after a brief interval it was opened.
[ترجمه ترگمان]در زد و پس از وقفه ای کوتاه باز شد
[ترجمه گوگل]او در درب افتاد و بعد از یک فاصله کوتاه باز شد

21. He began with a brief introduction.
[ترجمه ترگمان]با مقدمه کوتاهی شروع به صحبت کرد
[ترجمه گوگل]او با معرفی مختصر شروع کرد

22. She makes all these points in her brief.
[ترجمه ترگمان]او همه این نکات را خلاصه می کند
[ترجمه گوگل]او همه این نکات را در مختصر خود می نویسد

23. A few brief comments are sufficient for present purposes.
[ترجمه ترگمان]چند نظر مختصر برای اهداف حاضر کافی است
[ترجمه گوگل]چند نظر کوتاه برای اهداف حاضر کافی است

24. Except for a brief Christian interlude at the beginning of the 11th century, Istanbul has been a Muslim city for almost 1300 years.
[ترجمه ترگمان]به جز یک دوره کوتاه مسیحی در آغاز قرن یازدهم، استانبول یک شهر مسلمان برای تقریبا ۱۳۰۰ سال بوده است
[ترجمه گوگل]استانبول به جز یک مفهوم کوتاه مسیحی در آغاز قرن 11، تقریبا 1300 سال به یک شهر مسلمان تبدیل شده است

25. There was a brief ad for Mona Lisa skin lightener.
[ترجمه ترگمان]یه تبلیغ مختصر برای \"مونا لیزا\" بود
[ترجمه گوگل]یک آگهی کوتاه برای روشن کننده پوست مونا لیزا وجود دارد

26. We took a brief walk around the old quarter.
[ترجمه ترگمان]با قدم های کوتاه اطراف محله قدیمی راه رفتیم
[ترجمه گوگل]ما در طول سه ماهه گذشته پیاده روی کردیم

27. There will be a brief pause in the proceedings while the piano is moved into place.
[ترجمه ترگمان]هنگامی که پیانو به جایی منتقل می شود وقفه ای کوتاه در جریان دادرسی وجود خواهد داشت
[ترجمه گوگل]یک پیوست کوتاه در پرونده وجود خواهد داشت در حالیکه پیانو به جایی منتقل می شود

He jotted down a brief note on the paper.

یادداشت مختصری روی کاغذ نوشت.


The book starts with a brief preface.

کتاب با مقدمه‌ی کوتاهی آغاز می‌شود.


He was given the brief on Mazda Co.

پرونده‌ی شرکت مزدا به او محول شد.


to brief a report

گزارشی را خلاصه کردن


They exchanged brief glances.

به همدیگر نگاه‌هایی کوتاهی انداختند.


In brief, he didn't sign the contract.

خلاصه، قرارداد را امضا نکرد.


to brief pilots before a flight

پیش از پرواز دستورالعمل‌های لازم را به خلبانان دادن


We stayed briefly in Qom and then headed for Isfahan.

کمی در قم ماندیم و سپس راهی اصفهان شدیم.


اصطلاحات

in brief

به اجمال، به اختصار، در یک کلام، به طور خلاصه


پیشنهاد کاربران

شرت

متضاد:short و passing
معنی:خلاصه

مختصر . کوتا. خلاصه

خلاصه - مختصر - کوتاه مدت

Briefs شورت مردانه یا زنانه

مختصر و خلاصه

چکیده ( کردن )

توجیه کردن

Brief این کلمه هدف اصلیش زمانه. یعنی اگه معنی "خلاصه" میده ( به عنوان صفت ) داره اشاره به کوتاه بودن زمان میکنه.
I'll give u a brief explanation
یعنی بهت یه توضیح خلاصه یا کوتاه میدم.
منظورش اینه که توضیحی که می خوام بدم وقت زیادی ازت نمیگیره

مفهوم دار کردن

روشن کردن کسی، تفهیم کردن، توجیه کردن: یعنی به کسی اطلاعات مورد نیازش برای انجام کار یا گفتن چیزی رو بدیم
He is briefing the account executives on the new airline accounts.
We had already been briefed about/on what the job would entail.

Brief : کوتاه/مختصر - فشرده
Daily Brief : خلاصه ی اخبار روز ( مروری سریع بر اخبار امروز )

کوتاه مدت

تفهیم نامه یا �بریف�، توضیحاتی است مکتوب که شرحی کوتاه و جامع را دربارهٔ چیزی ارائه می دهد.
در مقدمه برگردان فارسی از کتاب "Creating the Perfect Design Brief[۴]"، سلمان یافت آبادی واژه "تفهیم نامه" را به عنوان معادل مناسب در زبان فارسی برای "بریف" پیشنهاد می کند. او می گوید:

"تفهیم" واژه ای است که به عمد ماهیتی مبهم دارد که به صراحت به موضوع خاصی اشاره نمی کند و به همین دلیل جمع بندی و درک هرآنچه که باید از قبل مورد توجه قرار گیرد را پوشش می دهد و "نامه" به معنی نوشته ای مکتوب، خلاصه و کامل است. واژه تفهیم نامه در ادبیات فارسی تا به حال استفاده نشده و کابردهای دیگری برای آن جا نیافتاده است.

https://fa. wikipedia. org/wiki/تفهیم نامه

۱_خلاصه، مختصر
۲_آگاهی دادن

مختصر

توصیه، دستور

brief ( adj ) = کوتاه، موقت/مختصر، خلاصه، اجمالی/تنگ و کوتاه ( در مورد لباس )

a brief essay = یک مقاله کوتاه
a brief working visit = یک بازدید موقت کاری
a brief skirt = یک دامن تنگ و کوتاه


examples:
1 - His acceptance speech was mercifully brief.
سخنرانی پذیرش او بسیار کوتاه بود.
2 - I had a brief look at her report before the meeting.
قبل از جلسه گزارش اجمالی از او را دیدم.
3 - It'll only be a brief visit because we really don't have much time.
این فقط یک بازدید کوتاه خواهد بود زیرا ما واقعاً زمان زیادی نداریم.
4 - After a brief spell/stint in the army, he started working as a teacher.
پس از مدت کوتاهی در ارتش ، به عنوان معلم شروع به کار کرد.
5 - The company issued a brief statement about yesterday's accident.
این شرکت بیانیه مختصر در مورد حادثه روز گذشته منتشر کرد.
6 - For a few brief weeks we were very happy.
برای چند هفته کوتاه ما بسیار خوشحال بودیم.
7 - His illness was mercifully brief.
بیماری او به طور معجزه آسایی موقت بود.
8 - She called me this morning at the office and we had a brief chat.
او امروز صبح در دفتر به من زنگ زد و ما یک گپ کوتاه داشتیم.
9 - She was wearing a fairly brief skirt, as I recall.
همانطور که به خاطر می آورم دامن تنگ و کوتاهی پوشیده بود.
10 - Rory had a brief career as an actor.
روری به عنوان یک بازیگر فعالیت کوتاهی داشت.
11 - solar eclipses are brief moments when the earth and moon cross the sun's fixed position in the solar system.
خورشید گرفتگی ها لحظاتی کوتاه هستند که زمین و ماه از موقعیت ثابت خورشید در منظومه شمسی عبور می کنند.

brief ( noun ) = دستورالعمل، شرح وظایف/پرونده حقوقی، دعوی حقوقی، اختصار گزارش حقوقی/وکیل حقوقی، مشاور حقوقی/شرت، شلوارک

Definition = دستورالعمل هایی که کار یا وظیفه شخص را توضیح می دهد/سندی که حقایق یک پرونده حقوقی را نشان می دهد که توسط یک وکیل در دادگاه مورد بحث قرار می گیرد/وکیلی که در دادگاه به جای کسی صحبت خواهد کرد ( به طور غیر رسمی در برتانیا ) /مجموعه ای از دستورالعمل ها یا اطلاعات/یک سند یا مجموعه ای از اسناد حاوی جزئیات مربوط به یک پرونده قضایی

to prepare/file/submit a brief = برای تهیه/ثبت/ارسال خلاصه گزارش پرونده حقوقی
cotton briefs = شلوارک یا شرت نخی

examples:
1 - His brief was to streamline the group's financial services operation.
دستورالعمل وی ساده سازی عملکرد خدمات مالی گروه بود.
2 - We have prepared a brief for a full study by a consultant.
ما دستورالعمل را برای مطالعه کامل توسط مشاور آماده کرده ایم.
3 - My brief advised me to plead guilty.
وکیل حقوقی من به من توصیه کرد که به جرم اعتراف کنم.
4 - It was my brief to make sure that the facts were set down accurately.
این شرح وظایف من بود تا مطمئن شوم که حقایق به طور دقیق بیان شده اند.

brief ( verb ) = در جریان گذاشتن، مطلع کردن، اطلاعات یا دستورالعمل ها را در اختیار کسی قرار دادن، اطلاع رسانی کردن در مورد کسی یا چیزی ( به شیوه ی انتقادی یا تمجیدی ) /توضیح کار یا وظیفه کسی برای او، شرح وظیفه دادن، دستورالعمل تعیین کردن/خلاصه گزارش پرونده را به دست قاضی رساندن ( در قانون )

examples:
1 - He is briefing the account executives on the new airline accounts.
او مدیران حسابها را در مورد حسابهای جدید شرکت هواپیمایی در جریان گذاشت.
2 - We had already been briefed about/on what the job would entail.
ما قبلاً در مورد/آنچه که این کار مستلزم آن است مطلع شده بودیم ( در جریان قرار گرفته بودیم ) .
3 - On several occasions government officials briefed against their own ministers.
در موارد متعددی مقامات دولتی علیه وزیران خود اطلاع رسانی کردند.
4 - Managers were touring the US to brief investors on last week's interim results.
مدیران در حال سفر به ایالات متحده بودند تا سرمایه گذاران را در جریان نتایج موقت هفته گذشته قرار دهند.
5 - It's my job to brief volunteers beforehand and explain what their responsibilities are.
شغل من این است که از قبل داوطلبان را مطلع کرده و وظایف آنها را توضیح دهم.

brief مختصر
relief راحتی

لباسی که قسمت کوچکی از تن را می پوشاند

brief ( روابط عمومی و تبلیغات بازرگانی )
واژه مصوب: اطلاعات توجیهی
تعریف: مجموعه ای از اطلاعات و دستورالعمل ها و الزامات که کارسپار در اختیار کارگزاری ها قرار می دهد تا بر پایۀ آنها خدمات مناسب را به وی ارائه دهند


کلمات دیگر: