کلمه جو
صفحه اصلی

altercation


معنی : مجادله، ستیزه، بحی
معانی دیگر : مشاجره، ستیزه (لفظی)، ستیزگری، دعوا و مرافعه، محاجه، شلتاق

انگلیسی به فارسی

ستیزه، مجادله


جهش، مجادله، ستیزه، بحی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a loud or angry argument or quarrel.
مترادف: affray, argument, brawl, conflict, dispute, fight, fracas, quarrel, row, wrangle
متضاد: agreement
مشابه: battle, clash, commotion, controversy, debate, disagreement, discard, disturbance, feud, fray, spat, squabble, struggle, tussle, war, word

- The witness reported hearing an altercation in the hallway around midnight.
[ترجمه Ali] گزارش دریافت شده از شاهد، حاکی از شنیده شدن یک درگیری لفظی حدود نیمه های شب در راهرو بوده است.
[ترجمه ترگمان] شاهد گزارش یه دعوای وسط نصف شب رو تو راهرو گزارش داده
[ترجمه گوگل] شاهد گزارش داد که در نیمه شب شاهد اختلال در راهرو است
- The altercation between the store owner and an angry customer turned violent.
[ترجمه ترگمان] نزاع بین صاحب فروشگاه و یک مشتری خشمگین به خشونت تبدیل شد
[ترجمه گوگل] اختلاف بین مالک صاحب فروشگاه و مشتری عصبانی خشونت آمیز شد

• quarrel; dispute; argument
an altercation is a noisy argument; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] مشاجره، ستیزه، مباحثه

مترادف و متضاد

مجادله (اسم)
quarrel, contention, tussle, altercation

ستیزه (اسم)
quarrel, conflict, melee, strife, dispute, contention, squabble, altercation, controversy, disputation

بهی (اسم)
quarrel, brabble, debate, altercation, discussion, argument, argumentation, controversy, jangle, contestation, polemics

fight, often verbal


Synonyms: argument, beef, bickering, blowup, bone of contention, brawl, brush, combat, contest, controversy, dispute, embroilment, flap, fracas, fuss, go, hassle, quarrel, row, rumble, run-in, set-to, squabbling, tiff, words, wrangle


Antonyms: agreement, concord, harmony, peace, union, unity


جملات نمونه

1. before the match, the two wrestlers had an altercation
قبل از مسابقه دو کشتی گیر با هم حرفشان شد.

2. The boys had an altercation over the umpire's decision.
[ترجمه ترگمان]بچه ها تصمیم داور را گرفته بودند
[ترجمه گوگل]پسران در مورد تصمیم داور اختلاف نظر داشتند

3. A youth became involved in an altercation with a police officer over a parking ticket.
[ترجمه ترگمان]یک جوان در یک نزاع با یک افسر پلیس در یک پارکینگ وارد شد
[ترجمه گوگل]یک جوان درگیر درگیری با یک افسر پلیس برای یک بلیط پارکینگ شد

4. According to witnesses, the altercation between the two men started inside the restaurant.
[ترجمه ترگمان]طبق گفته شاهدها، درگیری بین دو مرد داخل رستوران شروع شد
[ترجمه گوگل]به گفته شاهدان، اختلاف بین دو مرد در داخل رستوران شروع شد

5. I had a slight altercation with some people who objected to our filming.
[ترجمه ترگمان]من یه دعوای مختصر با کسایی داشتم که با filming مخالف بودن
[ترجمه گوگل]من با برخی از افرادی که به فیلمبرداری ما اعتراض داشتند، شاهد اختلافات جزئی بودیم

6. Throughout the entire altercation, not one sensible word was uttered.
[ترجمه ترگمان]تمام این مجادله، نه یک کلمه معقول بر زبان آمده بود
[ترجمه گوگل]در کل کل نزاع، کلمه ای معقولانه ای نگفته بود

7. That altercation with Luke had drained her.
[ترجمه ترگمان]این مجادله با لوک او را خسته کرده بود
[ترجمه گوگل]این اختلاف با لوقا او را تخلیه کرد

8. An altercation ensued at the lab, and Angeli was convicted this week of disorderly conduct and malicious destruction of property.
[ترجمه ترگمان]نزاع در آزمایشگاه به پایان رسید، و Angeli در این هفته از رفتار disorderly و تخریب نادرست اموال محکوم شد
[ترجمه گوگل]یک انفجار در آزمایشگاه اتفاق افتاد، و آنجلیه در هفته جاری رفتار ناهنجار و ویرانی مخرب مالکیت محکوم شد

9. They became involved in an altercation with two white men, Ronald Ebens and Michael Nitz, at a topless club.
[ترجمه ترگمان]آن ها در یک نزاع با دو مرد سفید، رونالد Ebens و مایکل nitz در یک باشگاه برهنه درگیر شدند
[ترجمه گوگل]آنها در یک گفت و گو با دو مرد سفید پوست، رونالد ابنس و مایکل نیتز، در یک باشگاه بی نظیر درگیر شدند

10. Police arrested Hale, because they believed the altercation with Tavai had not justified the use of deadly force.
[ترجمه ترگمان]پلیس هیل را دستگیر کرد، چون آن ها معتقد بودند که درگیری با Tavai استفاده از نیروی کشنده را توجیه نکرده است
[ترجمه گوگل]پلیس هائیل را دستگیر کرد، زیرا معتقد بودند که تناقض با تووی استفاده از نیروی مرگبار را توجیه نکرد

11. The altercation concluded with Bugel tossing Brown from the session.
[ترجمه ترگمان]این مشاجره با Bugel براون در جلسه خاتمه یافت
[ترجمه گوگل]این نزاع با بوگل نتیجه گیری از براون را از جلسه به پایان رساند

12. A recent upset or altercation can unsettle some one with severe dementia, making behaviour even more erratic.
[ترجمه ترگمان]آشفتگی و یا نزاع اخیر باعث unsettle کسی شود که دچار جنون شدید شود و رفتاری حتی نامنظم داشته باشد
[ترجمه گوگل]ناراحتی یا اختلال اخیر می تواند برخی از افراد مبتلا به زوال عقل را خلع سلاح کند و رفتار را حتی غیرمنتظره تر کند

13. Well, the only altercation I remember having with him was when I was very little, five or six.
[ترجمه ترگمان]خب، تنها دعوایی که یادمه وقتی بود که خیلی کم پنج یا شش سالم بود
[ترجمه گوگل]خوب، تنها نومیدی که من به یاد داشته باشم با او بود، زمانی بود که من خیلی کم بود، پنج یا شش ساله بودم

14. There was a brief altercation and someone called the police.
[ترجمه ترگمان]یه دعوای مختصر و یه نفر به پلیس زنگ زد
[ترجمه گوگل]یک نزاع مختصر وجود داشت و کسی به پلیس معروف شد

15. He was engaged in some sort of altercation with the driver.
[ترجمه ترگمان]او با راننده درگیر شده بود
[ترجمه گوگل]او درگیر نوعی اختلاف با راننده بود

Before the match, the two wrestlers had an altercation.

قبل از مسابقه دو کشتی‌گیر با هم حرفشان شد.


پیشنهاد کاربران

اختلاف، دعوا، درگیری

درگیری لفظی، مشاجره
a noisy argument or disagreement, especially in public
She was arrested following an altercation with a police officer at airport

• Having a strong but often temporary feeling of love for someone
• an insulting word for a confused person because they are old.
• very enthusiastic and excited
She was so gaga about him. Standing near him makes me go gaga

مشاجره،
دعوا و مرافعه

Greene responded that Bush was lying, and posted a video allegedly showing the altercation
CNBC. com@


کلمات دیگر: