کلمه جو
صفحه اصلی

enjoin


معنی : مقرر داشتن، امر کردن، بهم متصل کردن، سفارش کردن به
معانی دیگر : دستور دادن، حکمفرما کردن، (به ویژه با پشتیبانی قانون) منع کردن، ممنوع کردن، بازداری کردن، بازداشتن، (به ویژه بطور قانونی) به انجام کاری ملزم کردن، مجبور کردن، حکم صادر کردن

انگلیسی به فارسی

سفارش کردن به، امرکردن، مقررداشتن، به‌هم متصل کردن


مجاز است، سفارش کردن به، امر کردن، بهم متصل کردن، مقرر داشتن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: enjoins, enjoining, enjoined
مشتقات: enjoiner (n.), enjoinment (n.)
(1) تعریف: to order or recommend emphatically.
مشابه: bid, charge

- They enjoined absolute secrecy until the unveiling of the painting.
[ترجمه ترگمان] آن ها به رازداری کامل تا زمانی که از این نقاشی پرده برداری می کردند به رازداری کامل ادامه می دادند
[ترجمه گوگل] آنها تا زمان بازنمایی نقاشی، راز محرمانه را به اجرا گذاشتند
- The commandment enjoins us to honor the Sabbath.
[ترجمه ترگمان] خدا به ما دستور می ده که روز شنبه دعا کنیم
[ترجمه گوگل] فرمان ما را به احترام به روز سبت دعوت می کند

(2) تعریف: to forbid, esp. by legal order.
مشابه: veto

- He was enjoined from seeing his children.
[ترجمه ترگمان] به او اجازه می داد که بچه هایش را ببیند
[ترجمه گوگل] او از دیدن فرزندانش مجاز شد

• direct, order; forbid, prohibit, deny
if you enjoin someone to do something, you order them to do it, especially when you are in a position of authority; a formal word.
if you enjoin a particular kind of behaviour on someone, you order or recommend that they behave in that way, especially when you are in a position of authority; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] ملزم کردن، منع کردن، قدغن کردن

مترادف و متضاد

مقرر داشتن (فعل)
assign, establish, fix, provide, ordain, appoint, resolve, enjoin, prescribe

امر کردن (فعل)
direct, command, bid, ordain, enjoin, dictate

بهم متصل کردن (فعل)
compact, enjoin

سفارش کردن به (فعل)
enjoin

order, command


Synonyms: adjure, admonish, advise, appoint, bid, call upon, caution, charge, counsel, decree, demand, dictate, direct, forewarn, impose, instruct, ordain, prescribe, require, rule, tell, urge, warn


forbid


Synonyms: ban, bar, deny, disallow, inhibit, interdict, outlaw, place injunction on, preclude, prohibit, proscribe, restrain, taboo


Antonyms: allow, permit


جملات نمونه

1. to enjoin silence on a class
سکوت در کلاس حکمفرما کردن

2. He enjoined obedience on his followers.
[ترجمه ترگمان]اون به پیروان او فرمان می داد
[ترجمه گوگل]او از پیروانش اطاعت کرد

3. The organisation has been enjoined to end all restrictions.
[ترجمه ترگمان]به این سازمان دستور داده شده است تا به همه محدودیت ها پایان دهد
[ترجمه گوگل]این سازمان برای پایان دادن به همه محدودیت ها مجاز است

4. She enjoined me strictly not to tell anyone else.
[ترجمه ترگمان]او به من اصرار می کرد که به هیچ کس دیگر چیزی نگویم
[ترجمه گوگل]او به من احتیاج داشت تا به دیگران نگوید

5. The leader enjoined that the rules should be obeyed.
[ترجمه ترگمان]رهبر به او دستور داد که مقررات را اجرا کنند
[ترجمه گوگل]رهبر تصریح کرد که باید از قوانین پیروی کرد

6. The judge enjoined Varityper from using the ad in any way.
[ترجمه ترگمان]قاضی دستور داد تا به هر حال از آگهی استفاده کند
[ترجمه گوگل]قاضی Varityper را مجاز به استفاده از آگهی به هیچ وجه نمیداند

7. It is true that Islam enjoins tolerance; there's no doubt about that.
[ترجمه ترگمان]درست است که اسلام شکیبایی را تحمل می کند؛ هیچ شکی در این مورد وجود ندارد
[ترجمه گوگل]درست است که اسلام از تساهل اعتراف می کند؛ شکی در مورد آن وجود ندارد

8. He enjoined obedience on the soldiers.
[ترجمه ترگمان]به اطاعت از سربازان فرمان می داد
[ترجمه گوگل]او به اطاعت از سربازان دستور داد

9. The positive neutrality enjoined on the force has now been overtaken by events.
[ترجمه ترگمان]موضع بی طرفی مثبت که به زور به نیرو بستگی دارد در حال حاضر از حوادث پیشی گرفته است
[ترجمه گوگل]بی طرفی مثبت اعمال شده توسط نیروها به وقوع پیوسته است

10. The embezzler was severely punished and enjoined to kick back a portion of the stolen money each month.
[ترجمه ترگمان]The به شدت تنبیه شد و دستور داد هر ماه قسمتی از پول سرقت شده را پس بدهد
[ترجمه گوگل]خرابکار شدیدا مجازات شد و مجاز به بازگرداندن بخشی از پول دزدیده شده در هر ماه بود

11. Democratic principles enjoin it; social justice requires it; national safety demands it.
[ترجمه ترگمان]اصول دموکرات آن را ممنوع می کنند؛ عدالت اجتماعی به آن نیاز دارد؛ امنیت ملی آن را می طلبد
[ترجمه گوگل]اصول دموکراتیک از آن استفاده می کنند؛ عدالت اجتماعی به آن نیاز دارد؛ ایمنی ملی از آن خواسته است

12. Does she enjoin Congress from implementing its legislation?
[ترجمه ترگمان]آیا او کنگره را از اجرای قانون خود منع می کند؟
[ترجمه گوگل]آیا او کنگره را از اجرای قانون خود درخواست می کند؟

13. Religion and morality enjoin this conduct.
[ترجمه ترگمان]دین و اخلاق این رفتار را ممنوع می کنند
[ترجمه گوگل]دین و اخلاق این رفتار را اعمال می کنند

14. Enjoin the Defendant permanently from violating its own organization bylaws.
[ترجمه ترگمان]شرکت کنندگان را به طور دائم از نقض قوانین سازمان خود منع می کند
[ترجمه گوگل]به طور دائم متهم را از نقض قوانین سازمان خود متعهد کنید

15. Orders to intelligence operatives often enjoin secrecy.
[ترجمه ترگمان]دستور دادن عوامل سازمان جاسوسی غالبا محرمانه است
[ترجمه گوگل]سفارشات اعضای اطلاعاتی اغلب به حفظ محرمانه می پردازند

to enjoin silence on a class

سکوت در کلاس حکم‌فرما کردن


The company was enjoined from using false advertising.

شرکت از به‌کار بردن آگهی‌های دروغین منع شد.


The court enjoined that he (must) pay his wife's alimony to the last penny.

دادگاه حکم صادر کرد که باید تا دینار آخر نفقه‌ی زنش را بدهد.


پیشنهاد کاربران

توصیه کردن، دستور دادن، منع کردن


کلمات دیگر: