کلمه جو
صفحه اصلی

alien


معنی : مخالف، خارجی، خارجی، غریب، غیره، بیگانه، غیر، مغایر، نا سازگار، ناسازگار بودن
معانی دیگر : تبعه ی خارجی، اجنبی، نامحرم، غیرخودی، غریبه، متفاوت، (در رمان های علمی ـ تخیلی) موجود فضایی، وابسته به بیگانگان، ناآشنا، غریبه بودن

انگلیسی به فارسی

بیگانه، خارجی، (مجازا) مخالف، مغایر، ناسازگار، غریبه بودن، ناسازگار بودن


بیگانه، خارجی، مخالف، ناسازگار بودن، غریب، مغایر، غیر، غیره، نا سازگار


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a resident of a country who is not a citizen of that country.
متضاد: citizen, native
مشابه: foreigner, immigrant, outlander, outsider, resident

- Legal aliens have the right to work but cannot vote in elections.
[ترجمه اسماعیل س] تبعه های خارجیِ قانونی حق کارکردن دارند اما نمی توانند در انتخابات شرکت کنند
[ترجمه ترگمان] بیگانگان قانونی حق دارند که کار کنند، اما نمی توانند در انتخابات رای دهند
[ترجمه گوگل] بیگانه های قانونی حق دارند کار کنند اما نمی توانند در انتخابات شرکت کنند

(2) تعریف: one who is considered foreign to a particular group or family; outsider.
مترادف: outsider, stranger
متضاد: member
مشابه: foreigner, outlander

- She felt like an alien in her husband's family.
[ترجمه اسماعیل س] او در خانواده ی شوهرش احساس بیگانگی می کرد.
[ترجمه ترگمان] احساس می کرد که در خانواده شوهرش بیگانه است
[ترجمه گوگل] او به عنوان یک بیگانه در خانواده شوهرش احساس کرد

(3) تعریف: a living being from another planet or other place in the universe; extraterrestrial.
مترادف: extraterrestrial

- Do you think our planet has been visited by aliens?
[ترجمه اسماعیل س] آیا فکر می کنید سیاره ی ما توسط موجودات فضایی بازدید شده است؟
[ترجمه ترگمان] آیا شما فکر می کنید که سیاره ما توسط موجودات فضایی بازدید شده است؟
[ترجمه گوگل] آیا فکر می کنید سیاره ما توسط بیگانگان بازدید شده است؟
صفت ( adjective )
(1) تعریف: belonging to another country in the world.
مترادف: exotic, foreign, strange
متضاد: domestic, kindred, native
مشابه: external

- Travel exposes us to alien customs and beliefs.
[ترجمه ترگمان] مسافرت ما را در معرض سنن و باورهای بیگانه قرار می دهد
[ترجمه گوگل] سفر ما را به آداب و رسوم و باورهای بیگانه نشان می دهد

(2) تعریف: opposed in nature; strange.
مترادف: foreign, strange
متضاد: akin, familiar
مشابه: odd, outlandish

- His parents' way of life had become alien to him.
[ترجمه ترگمان] طرز زندگی پدر و مادرش با او بیگانه شده بود
[ترجمه گوگل] راه زندگی پدر و مادر او به او بیگانه شده است

(3) تعریف: from another planet or other place in the universe.
مترادف: extraterrestrial
متضاد: terrestrial

- They reported seeing alien life forms in the forest.
[ترجمه ترگمان] آن ها گزارش دادند که موجودات فضایی خارجی را در جنگل دیده اند
[ترجمه گوگل] آنها گزارش کردند که اشکال زندگی بیگانه در جنگل دیده می شود

• foreigner, person living in a nation where he or she is not a citizen; stranger, outsider; extra-terrestrial, creature from outer space
strange, different; uncharacteristic; foreign; of or pertaining to life that did not originate on planet earth
if you describe something as alien, you mean that it seems strange and perhaps frightening, because you are not familiar with it.
if something is alien to your normal feelings or behaviour, it is not the way you would normally feel or behave.
an alien is someone who is not a legal citizen of the country in which they live; a formal use.
an alien is also a creature from outer space.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] بیگانه، تبعه بیگانه

مترادف و متضاد

مخالف (اسم)
alien, dissident, nonconformist, opponent, adversary, foe, antagonist, anti, dissenter, dissentient, opposer

خارجی (اسم)
alien, foreigner, gringo

خارجی (صفت)
alien, out, outside, foreign, strange, exotic, oversea, external, outer, exterior, peripheral, extrinsic, extern, extraneous

غریب (صفت)
alien, poor, unusual, uncommon, eccentric, homeless, strange, whimsical, weird, extravagant, rare, singular, immigrant

غیره (صفت)
alien

بیگانه (صفت)
alien, foreign, strange, exotic, unfamiliar, oversea, only, barbarous, barbarian, peregrine

غیر (صفت)
different, alien, other, unlike, another

مغایر (صفت)
abhorrent, contrary, opposed, contradictory, adverse, different, alien, disagreeable, other, anomalous

ناسازگار (صفت)
abhorrent, adverse, incompatible, discordant, alien, disagreeable, poor, ill-sorted, insalubrious, insociable, irreconcilable, maladjusted

ناسازگار بودن (فعل)
alien, conflict, disagree, discord

foreign


Synonyms: conflicting, contrary, estranged, exotic, extraneous, extrinsic, inappropriate, incompatible, incongruous, opposed, remote, separate, unusual


Antonyms: akin, appropriate, native, proper


foreign being


Synonyms: blow in, floater, foreigner, greenhorn, guest, immigrant, incomer, interloper, intruder, invader, migrant, newcomer, noncitizen, outsider, refugee, settler, squatter, stranger, visitor, weed


Antonyms: citizen, countryman, national, native, settler


جملات نمونه

1. beliefs alien to religion
عقاید مغایر با مذهب

2. In a world that had suddenly become alien and dangerous, he was her only security.
[ترجمه ترگمان]در دنیایی که ناگهان بیگانه و خطرناک شده بود تنها امنیت او بود
[ترجمه گوگل]در جهان که ناگهان بیگانه و خطرناک شد، او تنها امنیت او بود

3. It is alien to the school discipline.
[ترجمه فریده] آن مخالف دستورالعمل مدرسه است.
[ترجمه ترگمان]این برای نظم مدرسه غریبه است
[ترجمه گوگل]این دستورالعمل مدرسه بیگانه است

4. Such principles are alien to our religion.
[ترجمه ترگمان]این اصول برای دین ما بیگانه هستند
[ترجمه گوگل]چنین اصولی به دین ما بیگانه است

5. The whole concept of responsibility was alien to him.
[ترجمه ترگمان]تمام مفهوم مسئولیت برایش بیگانه بود
[ترجمه گوگل]کل مفهوم مسئولیت او بیگانه بود

6. His work offers an insight into an alien culture.
[ترجمه ترگمان]کار او بینشی نسبت به یک فرهنگ بیگانه ارائه می دهد
[ترجمه گوگل]کار او بینش را به یک فرهنگ بیگانه ارائه می دهد

7. He quickly adjusts to the alien environment.
[ترجمه ترگمان]او به سرعت خود را با محیط بیگانه هماهنگ می کند
[ترجمه گوگل]او به سرعت به محیط بیگانه تنظیم می کند

8. Such an attitude is alien to most bu-sinessmen.
[ترجمه ترگمان]این طرز برخورد با بیشتر bu ها بیگانه است
[ترجمه گوگل]چنین نگرشی برای اکثر مخاطبان بیگانه است

9. Jim is an alien in this film.
[ترجمه ترگمان]جیم در این فیلم بیگانه است
[ترجمه گوگل]جیم بیگانه در این فیلم است

10. You shouldn't expect immigrants to assimilate into an alien culture immediately.
[ترجمه ترگمان]شما نباید انتظار داشته باشید که مهاجران فورا وارد یک فرهنگ بیگانه شوند
[ترجمه گوگل]شما نباید انتظار داشته باشید مهاجران بلافاصله به فرهنگ بیگانه جذب شوند

11. The idea is alien to our religion.
[ترجمه ترگمان]این ایده برای مذهب ما بیگانه است
[ترجمه گوگل]این ایده به دین ما بیگانه است

12. They spoke a language totally alien to him.
[ترجمه ترگمان]آن ها با زبانی بیگانه صحبت می کردند که برایش بیگانه بودند
[ترجمه گوگل]آنها یک زبان کاملا بیگانه برای او صحبت کردند

13. Cruelty was quite alien to his nature/to him.
[ترجمه ترگمان]ظلم و بدرفتاری نسبت به طبیعت او کاملا بیگانه بود
[ترجمه گوگل]خشونت به طبیعت او / به او کاملا بیگانه بود

14. The effect was entirely alien from what had been intended.
[ترجمه ترگمان]تاثیر آن کاملا بیگانه بود
[ترجمه گوگل]این اثر کاملا از آنچه که در نظر گرفته شده بود بیگانه بود

15. Orange trees are alien to China.
[ترجمه ترگمان]درختان نارنجی نسبت به چین بیگانه هستند
[ترجمه گوگل]درختان نارنجی به چین بیگانه هستند

aliens

اتباع خارجی


beliefs alien to religion

عقاید مغایر با مذهب


two aliens in a spaceship

دو موجود فضایی در یک سفینه‌ی فضایی


پیشنهاد کاربران

آدم فضایی

موجود فضایی

آدم فضایی ، موجود غیر انسانی ، موجودی فضایی

بیگانه

●به عنوان صفت:
غریب، بیگانه
خارجی
فضایی، غیرزمینی
● به عنوان اسم:
تبعه خارجی
موجود فضایی


کسی یا موجودی که از ما نیست.

خوش تیپ


Alien

بیگانه
اجنبی
موجود فضای

بیگانه
خارجی
فضایی

Someone who is not a legal citizen of the country that they are living or working in a creature from another world in the stories


کلمات دیگر: