کلمه جو
صفحه اصلی

condemn


معنی : محکوم کردن، محکوم شدن، تقبیح کردن
معانی دیگر : (حقوق) محکوم کردن، مقصر شناختن، دادباخته کردن، سرزنش (شدید) کردن، مورد استیضاح و بازخواست قراردادن، (سخت) نکوهش کردن، مردود شمردن، (مجازی) محکوم شمردن، مقصر قلمداد کردن، (پهلوی) ایراختن، (در مورد ساختمان غیر قابل سکنی) کلنگی اعلام کردن، حکم خرابی صادر کردن، محکوم به خراب شدن کردن، (ملک خصوصی را برای مصارف عام المنفعه به قیمت روز) خریدن، تصاحب کردن، مصادره کردن

انگلیسی به فارسی

محکوم کردن، تخطئه کردن، نکوهیدن، سرزنش کردن، مقصر شمردن، مطرود دانستن، (ابزار ساختمان، دستگاه و غیره) از رده خارج کردن، کنار گذاشتن، غیرقابل استفاده دانستن، معیوب دانستن


(حقوق) محکوم کردن، مجرم شناختن


(پزشکی) (بیمار) جواب کردن، علاج‌ناپذیر دانستن


(اموال، املاک و غیره) مصادره کردن، ضبط کردن


رسوا کردن، لو دادن


محکوم کردن، محکوم شدن، تقبیح کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: condemns, condemning, condemned
مشتقات: condemnable (adj.), condemnably (adv.), condemningly (adv.)
(1) تعریف: to express extreme disapproval of; declare to be wrong, inadequate, or evil.
مترادف: censure, criminate, damn, decry, proscribe
متضاد: absolve, acclaim, approve, condone, pardon, praise
مشابه: blacklist, blame, blast, chastise, denounce, deplore, disapprove, reprehend, vilify, vituperate

- In tonight's speech, the mayor condemned the recent acts of violence that have occurred in the city.
[ترجمه ترگمان] در سخنرانی امشب، شهردار اقدامات اخیر خشونتی که در شهر رخ داده است را محکوم کرد
[ترجمه گوگل] شهردار در سخنرانی امشب اعمال خشونت آمیز اخیر در شهر را محکوم کرد

(2) تعریف: to order punishment to be given to; convict or sentence.
مترادف: convict, doom, sentence
متضاد: absolve, acquit
مشابه: criminate, damn, indict

- The judge condemned her to prison.
[ترجمه ترگمان] قاضی او را به زندان محکوم کرد
[ترجمه گوگل] قاضی او را به زندان محکوم کرد

(3) تعریف: to force or propel into an undesirable state or into engagement in unpleasant activity.
مشابه: destine, doom

- Her unfortunate marriage to this cruel man condemned her to a life of suffering.
[ترجمه لیدا] ازدواج تاسف آور او با این مرد بی رحم، او را به یک زندگی محنت بار محکوم کرد.
[ترجمه ترگمان] ازدواج unfortunate به این مرد ظالم او را به زندگی رنج و عذاب محکوم کرد
[ترجمه گوگل] ازدواج متاسفانه با این مرد بی رحمانه او را به یک زندگی رنج محکوم کرد
- The accident condemned him to wear a neck brace for the rest of his life.
[ترجمه Ali] تصادف او را محکوم به پوشیدن یک محافظ گردن برای تمام عمرش کرد
[ترجمه ترگمان] تصادف او را محکوم کرد که گردنش را برای بقیه عمر نگه دارد
[ترجمه گوگل] حادثه او را محکوم کرد تا بقیه عمر خود را با یک گردن گردن بپوشاند
- Prejudice and lack of education condemned these immigrants to toil in the sweatshops.
[ترجمه ترگمان] تعصب و عدم آموزش این مهاجران را محکوم به کار در کارگاه های sweatshops می کند
[ترجمه گوگل] تعصب و عدم آموزش، این مهاجران را مجبور به مشاجره در عرصه های تعلیم و تربیت کرد

(4) تعریف: to declare by official order (something, such as a building) to be unsuitable or unfit for use.
مشابه: board up, close

- The old building has been condemned by the fire department and will soon be torn down.
[ترجمه ترگمان] ساختمان قدیمی توسط اداره آتش نشانی محکوم شده است و به زودی پاره خواهد شد
[ترجمه گوگل] ساختمان قدیمی توسط بخش آتش سوزی محکوم شده و به زودی پاره خواهد شد

(5) تعریف: to declare (land or property) to be available for public use under the right of eminent domain.
مترادف: expropriate
مشابه: annex, appropriate, confiscate, seize, usurp

- This land and the buildings upon it have been condemned by the city.
[ترجمه ترگمان] این سرزمین و ساختمان های آن از سوی شهر محکوم شده اند
[ترجمه گوگل] این سرزمین و ساختمان ها بر آن توسط شهر محکوم شده اند

• denounce; convict, declare guilty
if you condemn something, you say that it is bad and unacceptable.
if someone is condemned to a particular type of punishment, they are given that punishment.
if you are condemned to something unpleasant, you have to suffer it.
if a building has been condemned, the authorities have decided that it is not safe and must be pulled down.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] محکوم کردن، متروکه اعلام کردن (ساختمان یا کشتی)، مصادره کردن اموال خصوصی به نفع عامه، مخالفت کردن

مترادف و متضاد

محکوم کردن (فعل)
adjudge, condemn, convict, sentence, attaint

محکوم شدن (فعل)
condemn

تقبیح کردن (فعل)
denounce, condemn, decry, objurgate

blame, convict


Synonyms: adjudge, belittle, blow whistle on, call down, castigate, censure, chide, come down on, criticize, damn, decry, denounce, denunciate, deprecate, depreciate, disapprove, disparage, doom, find fault with, find guilty, frame, hang something on, judge, knock, lay at one’s door, let have it, name, pass sentence on, pin it on, point finger at, pronounce, proscribe, punish, put away, put down, reprehend, reproach, reprobate, reprove, send up, send up the river, sentence, skin, thumbs down on, upbraid


Antonyms: absolve, acquit, approve, clear, discharge, exonerate, free, pardon, release, set free


جملات نمونه

1. to condemn a cracked apartment house
ساختمان آپارتمان ترک خورده ای را کلنگی اعلام کردن

2. Political leaders united yesterday to condemn the latest wave of violence.
[ترجمه ترگمان]رهبران سیاسی روز گذشته متحد شدند تا آخرین موج خشونت را محکوم کنند
[ترجمه گوگل]رهبران سیاسی دیروز برای به تأخیر انداختن آخرین موج خشونت، متحد شدند

3. Most people are willing to condemn violence of any sort as evil.
[ترجمه ترگمان]اغلب مردم مایل به محکوم کردن خشونت علیه هر نوع بدی هستند
[ترجمه گوگل]اکثر مردم مایلند خشونت را به گونه ای شرارت محکوم کنند

4. You're not very consistent: first you condemn me, then you praise me.
[ترجمه ترگمان]شما خیلی با هم سازگار نیستید؛ اول مرا محکوم می کنید، بعد مرا ستایش می کنید
[ترجمه گوگل]اولا من خیلی محکم نیستم که تو من را محکوم می کنی، پس من را ستایش می کنی

5. We must not condemn her on pure supposition.
[ترجمه ترگمان]ما نباید او را بر فرض اساسی محکوم کنیم
[ترجمه گوگل]ما نباید او را بر اساس فرض خالص محکوم کنیم

6. Politicians were quick to condemn the bombing.
[ترجمه ترگمان]سیاستمداران به سرعت این بمب گذاری را محکوم کردند
[ترجمه گوگل]سیاستمداران سریع به بمب گذاری محکوم شدند

7. The papers were quick to condemn him for his mistake.
[ترجمه ترگمان]روزنامه ها سریع می خواستند او را به خاطر اشتباه خود محکوم کنند
[ترجمه گوگل]مقالات به سرعت او را برای اشتباه او محکوم کردند

8. I condemn fascism and all it stands for.
[ترجمه ترگمان]من فاشیسم را محکوم می کنم و همه چیز روبه راه است
[ترجمه گوگل]من فاشیسم را محکوم می کنم و همه چیز را برای آن می گذارم

9. I condemn this killing, as all right-thinking people must.
[ترجمه ترگمان]من این کشتن رو محکوم می کنم، همونطور که فکر می کنم مردم باید
[ترجمه گوگل]من این کشتار را محکوم می کنم، همانطور که همه مردم فکر درست فکر می کنند

10. Police were quick to condemn this heartless theft.
[ترجمه ترگمان]پلیس فورا این سرقت قلب را محکوم کرد
[ترجمه گوگل]پلیس سریع این سرقت بدون عصبانیت را محکوم کرد

11. The Church has a duty to condemn violence.
[ترجمه ترگمان]کلیسا برای محکوم کردن خشونت وظیفه ای دارد
[ترجمه گوگل]کلیسا وظیفه دارد که خشونت را محکوم کند

12. I condemn this senseless violence.
[ترجمه ترگمان]من این خشونت بی معنی رو محکوم می کنم
[ترجمه گوگل]من این خشونت بی معنی را محکوم می کنم

13. Bankers are quick to condemn retrospective tax legislation.
[ترجمه ترگمان]بانکداران به سرعت قوانین مالیاتی بازنگرانه را محکوم می کنند
[ترجمه گوگل]بانکداران می توانند قوانین مالیاتی گذشته نگر را محکوم کنند

14. She knew that society would condemn her for leaving her children.
[ترجمه ترگمان]می دانست که جامعه او را به خاطر ترک کردن بچه هایش محکوم خواهد کرد
[ترجمه گوگل]او می دانست که جامعه او را برای خروج از فرزندانش محکوم می کند

the condemned man

مرد محکوم


He was condemned to life imprisonment.

محکوم به زندان ابد شد.


اصطلاحات

condemned cell

اتاق زندانی محکوم به اعدام


پیشنهاد کاربران

ایرختن/ایرنجیدن.

مورد نکوهش قرار دادن

محکوم شمردن ، محکوم دانستن


کلمات دیگر: