کلمه جو
صفحه اصلی

arbiter


معنی : داور، حکم، قاضی، مصدق، منصف
معانی دیگر : میانجی، داورکل، دارای اختیار کامل در حکمیت، داوری کردن

انگلیسی به فارسی

حکم، داوری کردن، قاضی، داور


داور، حکم، قاضی، مصدق، منصف


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: someone who has the authority to decide an issue or settle a dispute; arbitrator.
مترادف: arbitrator, decider, mediator, umpire
مشابه: adjudicator, determiner, judge, referee

- They trusted their older sister's judgment and asked her to be the arbiter of their dispute.
[ترجمه ترگمان] آن ها به قضاوت خواهر بزرگ تر خود اعتماد داشتند و از او می خواستند داور اختلاف آن ها باشد
[ترجمه گوگل] آنها قضاوت خواهر بزرگترشان را مورد اطمینان قرار دادند و از او خواستند که داور اختلاف آنها باشد

• arbitrator, judge; mediator; person whose opinion or judgement is deemed authoritative
an arbiter is a person or institution that judges and settles a quarrel between people or groups; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] داور، حکم

مترادف و متضاد

داور (اسم)
referee, arbiter, arbitrator, juror

حکم (اسم)
brief, attachment, dictum, statement, edict, canon, precept, sentence, rule, decree, verdict, mandate, commission, pardon, fiat, arbiter, ruling, warrant, ordonnance, statute, commandment, finding, doom, writ, ordinance, rescript

قاضی (اسم)
judge, arbiter, magistracy, praetor, bencher, praetorian

مصدق (اسم)
arbiter

منصف (اسم)
arbiter, arbitrator

person who settles dispute


Synonyms: adjudicator, arbitrator, fixer, go-between, holdout, judge, maven, mediator, middleperson, moderator, referee, umpire


جملات نمونه

1. as the two brothers were involved in a dispute over the division of the inheritance, they chose seyed mehdi as arbiter
چون دو برادر سر تقسیم ارث اختلاف داشتند،سید مهدی را حکم قرار دادند.

2. He was the ultimate arbiter on both theological and political matters.
[ترجمه ترگمان]او داور نهایی امور دینی و دینی بود
[ترجمه گوگل]او محقق نهایی در مورد موضوعات دینی و سیاسی بود

3. The law is the final arbiter of what is considered obscene.
[ترجمه ترگمان]این قانون، داور نهایی آن چیزی است که منافی عفت تلقی می شود
[ترجمه گوگل]این قانون، داور نهایی چیزی است که زشت است

4. The government will be the final arbiter in the dispute over the new road.
[ترجمه ترگمان]دولت داور نهایی اختلاف بر سر راه جدید خواهد بود
[ترجمه گوگل]دولت در اختلافات در مورد جاده جدید، داور نهایی خواهد بود

5. Andrew was the arbiter of the disagreement.
[ترجمه ترگمان] اندرو \"داور مسابقه بود\"
[ترجمه گوگل]اندرو داور اختلاف نظر بود

6. Many a western arbiter of taste frowned upon the above paintings when in the form of gilt-framed reproductions.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از arbiter غربی که در شکل قاب عکس های مطلا دیده می شد، در بالای آن نقاشی کرده بودند
[ترجمه گوگل]بسیاری از متخصصان غربی طعم و مزه در مورد نقاشی های فوقانی که در قالب بازتولید قهوه ای قاب دیده می شوند، روی می دهد

7. As with the television shows, the arbiter of success is the ratings.
[ترجمه ترگمان]همانند نمایش های تلویزیونی، داور موفقیت درجه بندی است
[ترجمه گوگل]همانطور که در تلویزیون نشان می دهد، داور موفقیت رتبه بندی است

8. That was the key - the final arbiter of success or failure.
[ترجمه ترگمان]این کلید - داور نهایی موفقیت یا شکست بود
[ترجمه گوگل]این کلید بود - داور نهایی موفقیت یا شکست

9. Who will be the final arbiter?
[ترجمه ترگمان]داور نهایی چه کسی خواهد بود؟
[ترجمه گوگل]چه کسی خواهد بود داور نهایی؟

10. Innocent needed to be approached as arbiter and he wanted certain guarantees.
[ترجمه ترگمان]او به عنوان داور ناچار بود که به او نزدیک شود و مطمئن باشد که او تضمین می کند
[ترجمه گوگل]بی گناه نیاز به نزدیک شدن به عنوان قاضی داشت و خواهان تضمین های خاصی بود

11. The arbiter model has been developed to analyse major institutional changes in post-war liberal democracies by Poulantzas' concept of authoritarian statism.
[ترجمه ترگمان]مدل داور برای تجزیه و تحلیل تغییرات بنیادین نهادی در دموکراسی های لیبرال بعد از جنگ با مفهوم Poulantzas مستبد توسعه داده شده است
[ترجمه گوگل]مدل داوری برای تحلیل تحولات عمده نهادی در دموکراسی های لیبرال پس از جنگ، به وسیله مفهوم حزب خودمختار پلانزا مطرح شده است

12. Arbiter theorists also recognize that liberal democratic states vary greatly in their internal organization between federal and unitary forms.
[ترجمه ترگمان]نظریه پردازان Arbiter نیز تشخیص می دهند که کشورهای لیبرال دموکرات در سازمان داخلی خود بین فرم های فدرال و واحد، تفاوت زیادی دارند
[ترجمه گوگل]نظریهپردازان قضایی همچنین بر این باورند که دولتهای لیبرال دموکراتیک در سازمان داخلی خود بین شکلهای فدرال و واحد تقریبا متفاوت هستند

13. The judgment of an arbitrator or arbiter.
[ترجمه ترگمان]حکم دادگاه و داور و داور آن
[ترجمه گوگل]قضاوت یک داور یا داور

14. The arbiter will have the last say.
[ترجمه ترگمان]داور آخرین جمله را خواهد گفت
[ترجمه گوگل]داور آخرین حرفی را می زند

As the two brothers were involved in a dispute over the division of the inheritance, they chose Seyed Mehdi as arbiter.

چون دو برادر سر تقسیم ارث اختلاف داشتند، سیدمهدی را حکم قرار دادند.


He thinks newspapers are the sole arbiters of th virtues and faults of governments.

فکر می‌کند روزنامه‌ها یگانه داوران خوبی‌ها و بدی‌های دولت‌ها هستند.


پیشنهاد کاربران

تعیین کننده

از لحاظ موقعیت جغرافیایی یعنی داری قدرت حاکمیت یا تعیین کننده حاکمیت

مجتهد


کلمات دیگر: