کلمه جو
صفحه اصلی

delinquent


معنی : مقصر، مرتکب جنایت یا جنحه، خاطی، متخلف، متخلف، مرتکب جنایت یا جنحه، غفلت کار
معانی دیگر : (انجام وظیفه و پیروی از قانون) کوتاهی کننده، وظیفه نشناس، خلافکار، (نوجوان) تخس، شریر، دارای تاخیر در پرداخت، پس افتاده، معوقه، عقب افتاده، کژ حساب، بزهکار، مجرم، قانون شکن

انگلیسی به فارسی

متخلف، مرتکب جنایت یا جنحه، غفلت‌کار


بزهکار، متخلف، خاطی، مرتکب جنایت یا جنحه، مقصر، غفلت کار


انگلیسی به انگلیسی

• one who is delinquent; one who is guilty of an offense; juvenile delinquent
guilty of an offense
you use delinquent to describe young people who repeatedly commit minor crimes; a formal word. adjective here but can also be used as a count noun. e.g. a few months of this may deter some potential delinquents.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] مقصر، تخلف از قانون، بزهکار، (دین) وعوق

مترادف و متضاد

irresponsible, defaulting


مقصر (اسم)
criminal, delinquent, culprit

مرتکب جنایت یا جنحه (اسم)
delinquent, perpetrator

خاطی (اسم)
trespasser, criminal, delinquent

متخلف (اسم)
offender, violator, transgressor, wrongdoer, delinquent

متخلف (صفت)
transgressive, delinquent, offending, violating

مرتکب جنایت یا جنحه (صفت)
culpable, guilty, delinquent, committing, perjured, perpetrating

غفلت کار (صفت)
neglectful, careless, negligent, remiss, delinquent

Synonyms: behind, blamable, blameworthy, careless, censurable, criminal, culpable, defaultant, derelict, disregardful, faulty, guilty, lax, neglectful, negligent, offending, overdue, procrastinating, red-handed, remiss, reprehensible, shabby, slack, tardy, unpaid


Antonyms: behaving, careful, responsible


criminal, often young


Synonyms: behind, blackguard, black sheep, culprit, dawdler, deadbeat, deadhead, debtor, defaulter, derelict, desperado, evader, fallen angel, felon, hoodlum, jailbird, JD, juvenile delinquent, juvie, lawbreaker, loafer, lounger, malefactor, miscreant, neglecter, no show, offender, outlaw, punk, recreant, reprobate, sinner, wrongdoer, young offender


جملات نمونه

1. The youthful delinquent tried to avoid going to jail.
خلاف کار جوان سعی کرد از رفتن به زندان اجتناب کند

2. All delinquents are banned from the Student Council at school.
تمام مقصران از شورای دانش آموزی در مدرسه محروم هستند

3. If you are delinquent in paying your dues, you will be dropped from membership in the club.
اگر در پرداخت حق عضویت خود اهمال کنید، عضویت شما در باشگاه لغو خواهد شد

4. delinquent taxes
مالیات های عقب افتاده

5. a delinquent debtor
بدهکار بد حساب

6. a delinquent officer
افسر وظیفه نشناس

7. juvenile delinquent
نوجوان بزهکار

8. youngsters judged delinquent
جوان هایی که خاطی شناخته شده اند

9. Most delinquent children have deprived backgrounds.
[ترجمه دین محمد پیام] اکثر کودکان بزهکار دارای سابقه محرومیت هستند
[ترجمه ترگمان]اغلب کودکان delinquent پس زمینه های خود را از دست داده اند
[ترجمه گوگل]بیشتر کودکان بزهکار زمینه های محروم دارند

10. The businessman was billed for delinquent taxes.
[ترجمه محمد] هزینه تاخیر مالیات را از تاجر گرفتند
[ترجمه ترگمان]این تاجر مالیات های delinquent را پرداخت کرده است
[ترجمه گوگل]بازرگان برای مالیات های غرامت جریمه شد

11. She works in a centre for delinquent children.
[ترجمه ترگمان]او در مرکز کودکان delinquent کار می کند
[ترجمه گوگل]او در یک مرکز برای کودکان بزهکار کار می کند

12. She has been delinquent in paying her taxes.
[ترجمه محمد] او در تاخیر مالیات تاخیر کرده است
[ترجمه ترگمان]اون توی پرداخت مالیات هاش مجرم بوده
[ترجمه گوگل]او در پرداخت مالیات خود مجازات شده است

13. The definition of an individual as a delinquent provides an example.
[ترجمه ترگمان]تعریف یک فرد به عنوان یک delinquent یک مثال ارائه می کند
[ترجمه گوگل]تعریف یک فرد به عنوان یک بزهکار، یک مثال را ارائه می دهد

14. He said collection of delinquent payments has increased from $ 8 billion to $ 11 billion under his administration.
[ترجمه ترگمان]او گفت مجموعه ای از پرداخت delinquent از ۸ میلیارد دلار به ۱۱ میلیارد دلار تحت مدیریت او افزایش یافته است
[ترجمه گوگل]وی گفت که مجموعه پرداخت های جرم از 8 میلیارد دلار به 11 میلیارد دلار تحت حکومت او افزایش یافته است

15. He didn't want to be a juvenile delinquent.
[ترجمه ترگمان]او نمی خواست یک جنایتکار جوان باشد
[ترجمه گوگل]او نمی خواست که بزهکار نوجوان باشد

16. Intel converted part of the delinquent accounts receivable to a loan last fall.
[ترجمه ترگمان]اینتل بخشی از حساب های دریافتنی سال گذشته را به یک وام تبدیل کرده است
[ترجمه گوگل]اینتل بخشی از اوراق قرضه نقض کننده را به وام تبدیل کرد

17. Certainly, organised, structured delinquent gangs do not appear to be the norm in Britain today.
[ترجمه ترگمان]بدیهی است که گروه های بزهکاری سازمان یافته، امروزه در بریتانیا به عنوان یک هنجار شناخته نمی شوند
[ترجمه گوگل]بدیهی است، امروزه در بریتانیا امروزه سازماندهی شده و سازماندهی شده باندهای متخلف نیستند

18. In the past, public utility districts would send delinquent tenants' charges on those meters to the property owner.
[ترجمه ترگمان]در گذشته، مناطق مصرفی عمومی tenants tenants متخلف را به صاحب ملک خواهند فرستاد
[ترجمه گوگل]در گذشته، ولسوالی های عمومی، اتهامات مربوط به مستاجرین بزهکار را به آن متر به صاحب ملک می فرستادند

19. But some two dozen states collect delinquent taxes on property by holding lien certificate auctions.
[ترجمه ترگمان]اما در حدود دو جین ایالت مالیات های delinquent را با برگزاری مزایده های گواهی ثبت می کنند
[ترجمه گوگل]اما دوازده ایالت از طریق برگزاری مزایده گواهینامه اجباری، مالیات های غیرقانونی مالکیت را جمع آوری می کنند

20. Consider Shakespeare's only fully-realised portrait of a young delinquent: Prince Hal.
[ترجمه ترگمان]فقط تصویر کامل شکسپیر را در نظر بگیرید: پرنس هال
[ترجمه گوگل]فقط یک تصویر پر از حسن نیت جوان، شکسپیر را در نظر بگیرید: پرنس هال

21. The activities of delinquent fans might be more intelligible if they can be related to particular roles and positions with respect to other fans.
[ترجمه ترگمان]اگر آن ها می توانند به نقش های خاص و موقعیت های خاص نسبت به دیگر طرفداران مرتبط باشند، فعالیت های طرفداران delinquent ممکن است بیشتر قابل فهم باشد
[ترجمه گوگل]فعالیت های طرفداران متخلف ممکن است بیشتر قابل درک باشد اگر آنها می توانند با نقش های مختلف و موقعیت های مربوط به طرفداران دیگر ارتباط داشته باشند

22. One good teacher in a lifetime may sometimes change a delinquent into a solid citizen.
[ترجمه ترگمان]یک معلم خوب در طول زندگی می تواند یک متخلف را به یک شهروند جامد تبدیل کند
[ترجمه گوگل]یک معلم خوب در یک عمر ممکن است گاهی اوقات به یک شهروند محکم تبدیل شود

a delinquent officer

افسر وظیفه‌نشناس


juvenile delinquent

نوجوان بزهکار


a delinquent debtor

بدهکار بد حساب


delinquent taxes

مالیات‌های عقب‌افتاده


پیشنهاد کاربران

بزهکار

مقصر

جنایت کار

خاطی در پرداخت به موقع بدهی
- بد حساب

1.
failing in or neglectful of
( a matter, a duty or obligation )

غافل
نا آگاه
بی خبر از ( . . . )
لا ابالی
بی مبالات
بی ملاحضه
سر بهوا

صفت برای کسی که در انجام کاری کوتاهی و قصور میکند


You will find that Spock is quite delinquent in those matter
Star Trek TOS


2.
guilty of a misdeed or offense



کلمات دیگر: