کلمه جو
صفحه اصلی

commute


معنی : مسافرت کردن، تبدیل کردن
معانی دیگر : مبادله کردن، جابه جا کردن، جانشین کردن، داد و ستد کردن، دگرسان کردن، تغییر دادن، (حقوق - در مورد مجازات) تخفیف دادن، رفت و آمد روزانه یا مکرر کردن ( از فواصل دور مثلا از کرج به تهران)، جانشین شدن، جبران کردن، مسافرت کردن با بلیط تخفیف دار، هرروزاز حومه بشهر وبالعکس سفرکردن

انگلیسی به فارسی

رفت و آمد، تبدیل کردن، مسافرت کردن


تبدیل کردن، مسافرت کردن با بلیط تخفیف‌دار، هرروز از حومه به شهر و بالعکس سفرکردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: commutes, commuting, commuted
(1) تعریف: to reduce the severity of (a prison sentence).
مشابه: abridge, curtail, metamorphose, mitigate, reduce, shorten

- Because of her good behavior, the governor commuted her sentence.
[ترجمه محمد پویا] به خاطر رفتار خوبش، فرماندار در مجازاتش تخفیف داد.
[ترجمه ترگمان] به خاطر رفتار خوب او، حکم او را در نظر گرفت
[ترجمه گوگل] به دلیل رفتار خوب او، فرماندار حکم او را تغییر داد

(2) تعریف: to exchange or substitute for something else.
مترادف: exchange, substitute
مشابه: change, interchange, replace, subrogate, surrogate, transpose

(3) تعریف: to change into something else.
مترادف: change, convert, metamorphose, transfigure, transform, transmute
مشابه: alter

- An alchemist tries to commute baser metals into gold.
[ترجمه ترگمان] یک کیمیاگر سعی می کند فلزات پست را به طلا تبدیل کند
[ترجمه گوگل] یک کیمیاگر تلاش می کند تا فلزات بسیر را به طلا تبدیل کند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to travel regularly back and forth between two points, usu. the home and workplace.
مشابه: shuttle, travel

(2) تعریف: to make or serve as a substitute.
اسم ( noun )
مشتقات: commutable (adj.)
(1) تعریف: a trip made by commuting.
مشابه: trip

(2) تعریف: an act or instance of commuting.
مشابه: trip

• change or reduce (a jail sentence or other punishment); exchange, replace, convert; travel back and forth regularly (i.e. to work)
if you commute, you travel a long distance every day between your home and your place of work.
you can refer to the journey that you make when you commute as a particular kind of commute; used in american english.
to commute a death sentence or prison sentence means to change it to a less severe punishment.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] تخفیف دادن، تعویض کردن، تغییر دادن
[ریاضیات] جابجایی بودن، جابجا شدن، تبدیل کردن، تعویض کردن

مترادف و متضاد

مسافرت کردن (فعل)
travel, barnstorm, commute

تبدیل کردن (فعل)
change, turn, transform, commute, convert, transmute

travel to work


Synonyms: drive, go back and forth, take the bus/subway/train


reduce punishment


Synonyms: alleviate, curtail, decrease, mitigate, modify, remit, shorten, soften


Antonyms: increase, lengthen


exchange, trade


Synonyms: barter, change, convert, interchange, metamorphose, substitute, switch, transfer, transfigure, transform, translate, transmogrify, transmute, transpose


Antonyms: keep


جملات نمونه

The judge commuted the death sentence to life imprisonment.

قاضی حکم اعدام را به حبس ابد تخفیف داد.


Ghodsi commuted to Karaj every day.

قدسی هر روز به کرج رفت و آمد می‌کرد.


1. he wanted to commute his monthly pension salary into a lump sum
او می خواست حقوق ماهیانه ی باز نشستگی خود را به یک مبلغ یکجا تبدیل کند.

2. How long does it take you to commute?
[ترجمه راضی] چه مدت طول می کشد که جبران کنید؟
[ترجمه رضا] چه مدت طول می کشد که اون جابجایی ( سفر روزانه ) رو انجام بدید ( سفر کنید ) ؟
[ترجمه رادین] این چقدر طول میکشه که شما رفت وامد کنید؟
[ترجمه سوسن] رفت وآمدتان چقدر طول می کشد؟
[ترجمه سوسن] رفت و آمد شما چقدر طول می کشد؟
[ترجمه رضا] چقدر رفت آمد شما ( بین خانه و محل کار یا مدرسه یا دانشکاه ) طول می کشد یا زمان می برد؟
[ترجمه امیری] این جمله اصن نباید اینطوری ترجمه بشه. باید جمله قبل یا بعدش مشخص شه تا معنی کمیوت هم مشخص بشه.
[ترجمه آتنا] رفت و آمد شما ( به محل کار یا مدرسه ) چقدر زمان می برد؟
[ترجمه علی پیکانی] تردد شما چقدر طول می کشد؟
[ترجمه ترگمان]چقدر طول می کشه تا مسافرت کنی؟
[ترجمه گوگل]چه مدت طول می کشد که شما به رفت و آمد؟

3. People are prepared to commute long distances if they are desperate for work.
[ترجمه علی] اگر مردم به کار نیاز داشته باشند، آمادگی رفت و آمد در مسیر های طولانی را دارند.
[ترجمه ترگمان]مردم برای سفره ای طولانی آماده می شوند اگر آن ها ناامیدانه برای کار تلاش می کنند
[ترجمه گوگل]اگر مردم از کارشان ناامید باشند، آماده هستند تا راههای طولانی را به راه بیندازند

4. We chose to live out of town and commute to work every day.
[ترجمه راضی] ما زندگی در خارج از شهر را انتخاب کردیم و هر روز برای کار رفت و آمد می کنیم
[ترجمه Bts] ما تصمیم گرفتیم خارج از شهر زندگی کنیم و برای کار رفت و امد کنیم
[ترجمه ترگمان]ما تصمیم گرفتیم که هر روز خارج از شهر زندگی کنیم و رفت و آمد کنیم
[ترجمه گوگل]ما تصمیم گرفتیم که در خارج از شهر زندگی کنیم و هر روز کار می کنیم

5. The average Los Angeles commute is over 60 miles a day.
[ترجمه ترگمان]میانگین سفره ای شهری لس آنجلس بیش از ۶۰ مایل در روز است
[ترجمه گوگل]میانگین رفت و آمد در لس آنجلس بیش از 60 مایل در روز است

6. He could commute stone into gold.
[ترجمه راضی] او می تواند سنگ را به طلا تبدیل کند
[ترجمه ...] او می توانست سنگ را به طلا تبدیل کند
[ترجمه P.s] او توانایی انجام تبدیل سنگ به طلا را داشت
[ترجمه ترگمان]می تواند سنگ را به طلا تبدیل کند
[ترجمه گوگل]او می تواند سنگ را به طلای رفت و آمد کند

7. They commute between Beijing and Tianjin every day.
[ترجمه ترگمان]آن ها هر روز بین پکن و تیانجین سفر می کنند
[ترجمه گوگل]آنها هر روز بین پکن و تیانجین رفت و آمد می کنند

8. I have only a short commute to work.
[ترجمه ترگمان]من فقط سفره ای کوتاهی به سر کار دارم
[ترجمه گوگل]من تنها یک سفر کوتاه برای کار دارم

9. I think I'll commute my life insurance into an annuity.
[ترجمه ترگمان]فکر می کنم از بیمه عمر خود را در یک مستمری قرار خواهم داد
[ترجمه گوگل]فکر میکنم بیمه عمر من را به صورت سالی درآورده است

10. People used to believe that you could commute base metals into gold.
[ترجمه ترگمان]مردم به این باور رسیده اند که شما می توانید فلزات پایه را به طلا تبدیل کنید
[ترجمه گوگل]مردم معتقد بودند که شما می توانید فلزات پایه را به طلا تبدیل کنید

11. I plan my day's work during the morning commute.
[ترجمه ترگمان]من کار روزانه خود را در طول سفره ای صبحگاهی برنامه ریزی می کنم
[ترجمه گوگل]من در روز صبح رفتم کار روزم را انجام دهم

12. Miners commute between the mines and their housing estates on weekdays.
[ترجمه ترگمان]معدنچیان در روزه ای هفته بین معادن و املاک مسکونی خود در حال رفت و آمد هستند
[ترجمه گوگل]معدنچیان در روزهای هفته بین مین ها و مزارع آنها رفت و آمد می کنند

13. If you have a local job, the commute is a breeze.
[ترجمه ترگمان]اگر کار محلی داشته باشید، رفت و آمد در محل کار یک نسیم است
[ترجمه گوگل]اگر کار محلی دارید، رفت و آمد یک نسیم است

14. People normally commute for one of two reasons: to live somewhere beautiful, or work somewhere glamorous.
[ترجمه ترگمان]مردم به طور معمول برای یکی از دو دلیل رفت و آمد می کنند: زندگی در جایی زیبا، یا کار در جایی فریبنده
[ترجمه گوگل]مردم به طور معمول به یکی از دو دلیل برای جایی زیبا زندگی می کنند و یا جایی شلوغ می کنند

15. He's going to commute.
[ترجمه ترگمان]داره تغییر می کنه
[ترجمه گوگل]او رفت و رفت

He wanted to commute his monthly pension salary into a lump sum.

او می‌خواست حقوق ماهیانه‌ی بازنشستگی خود را به یک مبلغ یکجا تبدیل کند.


پیشنهاد کاربران

مسافرت روزانه

رفت و آمد

سیر کردن سفر کردن

رفتن و برگشتن

مسیر رفت و برگشت از محل کار

Travel

رفت و آمد کردن ( به محل کار )

رفت و آمد کردن

طی کردن مسیر بین خانه و محل کار

برگشت به خانه


Travel a long distance every day betwee home and place of work
*** distance = how long between two things or people or places

میشه رفت و آمد اینم مثال : I dont like to spend alot of time commuting. معنی: دوست ندارم وقت زیادی رو به رفت و آمد اختصاص بدم.

تخفیف یافتن ( مجازات )

travel by bus etc between your place of work and your home

سفر کردن برای کار

The most cars commute in Tehran : بیشترین ماشین در تهران تردد میکنه ( نسبت به بقیه شهرها در ایران )

رفت و آمد مکرر، سفر روزانه

commute=رفت امد کردن به محل کار یا رفت امد کردن
( sonia )

commute=رفت امد به سرکار -
( sonia )

commute ( حمل‏ونقل درون شهری - جاده ای )
واژه مصوب: سفر حومه‏ـ شهری
تعریف: سفر برای مراجعه به منزل یا رفتن به محل کار از حومه به داخل شهر یا برعکس


کلمات دیگر: