کلمه جو
صفحه اصلی

assuage


معنی : تخفیف دادن، ارام کردن
معانی دیگر : فرونشاندن، تسکین دادن، آرام کردن، سیراب کردن، سیر کردن

انگلیسی به فارسی

آرام کردن، تخفیف دادن


تسلیم، تخفیف دادن، ارام کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: assuages, assuaging, assuaged
مشتقات: assuagement (n.)
(1) تعریف: to make less severe or more bearable; alleviate.
مترادف: allay, alleviate, appease, comfort, mitigate, palliate, relieve, soothe
متضاد: aggravate, exacerbate
مشابه: abate, calm, hush, lessen, lighten, mollify, placate, quell, remedy, solace, succor

- The support of her friends helped to assuage her sorrow over the loss of her husband.
[ترجمه مشهود دهقانی] حمایت دوستانش به او کمک کرد که از غم از دست دادن شوهرش تسکین پیدا کند.
[ترجمه ترگمان] حمایت دوستانش به خاطر از دست رفتن شوهرش کمک کرده بود
[ترجمه گوگل] حمایت از دوستان او کمک کرد تا او را از دست دادن همسرش پریشان کند

(2) تعریف: to satisfy or appease; relieve.
مترادف: appease, quench, relieve, satisfy, slake
متضاد: exacerbate, intensify
مشابه: allay, pacify, sate, satiate

- The meal assuaged his appetite.
[ترجمه ترگمان] غذا اشتهای او را تسکین می داد
[ترجمه گوگل] غذا اشتها را تحمل کرد

• sooth, calm, relax, appease
to assuage an unpleasant feeling that someone has means to make them feel it less strongly; a literary word.
if you assuage a need or desire for something, you satisfy it; a literary word.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] تخفیف یا تقلیل دادن

مترادف و متضاد

تخفیف دادن (فعل)
abate, relieve, mitigate, assuage, discount, alight, bate, derogate, extenuate, lower, pull down

ارام کردن (فعل)
assuage, acquiesce, conciliate, calm, appease, soothe, quiet, gentle, still, cool, allay, alleviate, solace, silence, pacify, smooth, becalm, lull, mollify, placate, quieten

soothe, relieve


Synonyms: allay, alleviate, appease, calm, compose, conciliate, cool, ease, fill, lessen, lighten, lull, make nice, mitigate, moderate, mollify, pacify, palliate, placate, pour oil on, propitiate, quench, quiet, sate, satisfy, soften, still, surfeit, sweeten, take the edge off, take the sting out, temper, tranquilize


Antonyms: exacerbate, upset


جملات نمونه

1. nothing could assuage the pain of being separated from her
هیچ چیز درد فراق او را تسکین نمی داد.

2. To assuage his wife's grief, he took her on a tour of Europe.
[ترجمه 3p] برای تکسین دادن درد همسرش، اورا به تور اروپا برد.
[ترجمه ترگمان]برای تخفیف اندوه همسرش، او را به یک تور از اروپا برد
[ترجمه گوگل]او برای غلبه بر همسرش، او را در تور اروپا سفر کرد

3. Talking to her helped to assuage my guilt.
[ترجمه ترگمان]حرف زدن با اون کمک کرد تا عذاب وجدان منو کم کنه
[ترجمه گوگل]صحبت کردن با او برای کمک به گناه من کمک کرد

4. The government has tried to assuage the public's fears.
[ترجمه ترگمان]دولت می کوشد تا ترس مردم را کاهش دهد
[ترجمه گوگل]دولت تلاش کرده است تا ترس های عمومی را تسکین دهد

5. His reply did little to assuage my suspicions.
[ترجمه ترگمان]جواب او کمی تخفیف پیدا کرد
[ترجمه گوگل]پاسخ او کمی به سوء ظن من نرسید

6. Nothing could assuage his guilt.
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز نمی توانست از گناه او بکاهد
[ترجمه گوگل]هیچ چیز نمی تواند گناه او را تحمل کند

7. Or assuage the guilt for abandoning that traditional ideal.
[ترجمه ترگمان]و یا رفع گناه برای رها کردن آن ایده آل سنتی
[ترجمه گوگل]یا گناه را برای رها کردن این ایده سنتی تسلیم کنید

8. He had used her cruelly, without compunction, to assuage his own needs.
[ترجمه ترگمان]او بدون پشیمانی و پشیمانی از او استفاده کرده بود تا از نیازهای خود بکاهد
[ترجمه گوگل]او از بی رحمی و بدون ترس و وحشت استفاده کرد تا نیازهای خود را برآورده کند

9. Attempts are made to assuage fears that a revolutionary or radical transformation of skills and learning will take place.
[ترجمه ترگمان]تلاش هایی برای رفع این ترس انجام می شود که یک تحول انقلابی یا رادیکال در مهارت ها و یادگیری رخ خواهد داد
[ترجمه گوگل]تلاش ها برای ترس از ترس از تحول انقلابی و رادیکال مهارت ها و یادگیری صورت می گیرد

10. This itself suggests that such findings assuage some sense of guilt.
[ترجمه ترگمان]این خود نشان می دهد که این یافته ها حاکی از احساس گناه هستند
[ترجمه گوگل]این خود نشان می دهد که چنین یافته ها برخی از حس گناه را تحمل می کنند

11. Debra tried to assuage my fears.
[ترجمه ترگمان]دبرا سعی کرد که از ترس من بکاهد
[ترجمه گوگل]Debra سعی کرد تا ترس هایم را از بین ببرد

12. One, as with indulgences, is to assuage guilt.
[ترجمه ترگمان]یکی از آن ها، چون آمرزشنامه، این است که احساس گناه کند
[ترجمه گوگل]یکی، همانطور که با تمجید، گناه است

13. Your former daughter-in-law obviously needs to assuage her guilt by making your son the villain . He needs to speak to his divorce lawyer immediately about this defamation of character.
[ترجمه ترگمان]دختر سابقت، مشخصا نیاز داره که با تبدیل شدن به پسرت، احساس گناه کنه اون باید سریعا با وکیل طلاق خودش در مورد این توهین حرف بزنه
[ترجمه گوگل]دختر سابق شما باید بدافزار خود را با ایجاد فرزند خود به عنوان خائن متقاعد کند او باید بلافاصله در مورد این تقصیر شخصیت با وکیل طلاق خود صحبت کند

14. And as the Vice President, I decided to assuage his doubts.
[ترجمه ترگمان]و به عنوان معاون رئیس جمهور تصمیم گرفتم که بهش شک کنم
[ترجمه گوگل]و به عنوان معاون رئیس جمهور، من تصمیم گرفتم تا شک و تردید خود را از بین ببرم

Nothing could assuage the pain of being separated from her.

هیچ‌چیز درد فراق او را تسکین نمی‌داد.


Her thirst for knowledge could never be assuaged.

عطش او برای دانش هرگز فرو نمی‌نشست.


پیشنهاد کاربران

کم کردن، کاهش دادن، ساکت کردن، خواباندن، نرم کردن، خاموش کردن، دفع کردن، ( از شدت چیزی ) کاستن، برآوردن، برآورده کردن، سبک کردن، تسلی دادن، آسوده کردن، بهتر کردن، بهبود دادن/بخشیدن، اصلاح کردن، سبکبار/سبکبال/سبک روح کردن

رفع کردن

تسکین. رفع

They worry that these changes will assuage consumer consciences without actually ending the widespread systematic animal cruelty on factory farms
آرام کردن وجدان/راحت کردن خیال مصرف کنندگان

اقناع کردن

احساس‎ی را تسکین دادن


کلمات دیگر: