کلمه جو
صفحه اصلی

determinative


معنی : صفت، اسم اشارهء صفت یا ضمیر اشاره، محدود کننده، تعیین کننده
معانی دیگر : عامل تعیین کننده، عامل موثر، معین ساز، گماردگر

انگلیسی به فارسی

تعیین‌کننده، محدود‌کننده، صفت، (دستور زبان) اسم اشاره صفت یا ضمیر اشاره


تعیین کننده، صفت، اسم اشارهء صفت یا ضمیر اشاره، محدود کننده


انگلیسی به انگلیسی

• determining, defining

دیکشنری تخصصی

[حقوق] تعیین کننده، قاطع

مترادف و متضاد

صفت (اسم)
qualification, accident, attribute, adjective, quality, epithet, determinative, schema

اسم اشارهء صفت یا ضمیر اشاره (اسم)
determinative

محدود کننده (صفت)
determinative, limitative

تعیین کننده (صفت)
determinative, determinant

جملات نمونه

1. maternal love and care are determinative factors in the child's growth and health
محبت و توجه مادری تعیین کننده ی میزان رشد و سلامتی کودک است.

2. The determinative method for low vapor pressure and their applicable scope are emphatically introduced.
[ترجمه ترگمان]روش تعیین کننده برای فشار بخار پایین و دامنه قابل کاربرد آن ها موکدا معرفی شده است
[ترجمه گوگل]روش تعیین کننده برای فشار بخار کم و محدوده کاربردی آنها به طور مشخص معرفی شده است

3. The determinative factors are industrial factor, comparative factor, technological factor and institutional factor.
[ترجمه ترگمان]عوامل تعیین کننده عامل صنعتی، عامل تطبیقی، فاکتور تکنولوژیکی و عامل نهادی می باشند
[ترجمه گوگل]عوامل تعیین کننده عبارتند از: عامل صنعتی، عامل مقایسه، عامل فناوری و عامل سازمانی

4. The tooth surface form has the determinative effect on the performances of a hypoid gear drive.
[ترجمه ترگمان]شکل سطح دندان تاثیر تعیین کننده روی عملکرد یک ماشین دنده ای دارد
[ترجمه گوگل]شکل سطح دندان تأثیر قابل توجهی بر عملکرد یک درایو دنده هیپویدی دارد

5. Bilateral act has the prior determinative force when both sides agree with each other, and for unilateral act, it just needs declaration of will of one side.
[ترجمه ترگمان]عمل دو جانبه زمانی که هر دو طرف با یکدیگر توافق دارند، و برای اقدام یک جانبه، این عمل فقط نیاز به اعلام اراده یک طرف دارد
[ترجمه گوگل]عمل دو جانبه نیروی تعیین کننده قبلی دارد، زمانی که هر دو طرف با یکدیگر موافق باشند، و برای اقدام یکجانبه، فقط نیاز به اعلام اراده یک طرف است

6. An advisory opinion cannot in itself be determinative of Kosovo's status, he said.
[ترجمه ترگمان]او گفت که یک نظر مشورتی نمی تواند نقش تعیین کننده در وضعیت کوزوو باشد
[ترجمه گوگل]وی گفت که یک دیدگاه مشورتی نمیتواند به طور مشخص وضعیت کوزوو را تعیین کند

7. Reliability is the important determinative factor of antiaircraft missile system, also is the important connotation of materiel facility.
[ترجمه ترگمان]قابلیت اطمینان عامل تعیین کننده مهم و تعیین کننده سیستم موشکی antiaircraft است که نشانه مهم این تجهیزات است
[ترجمه گوگل]قابلیت اطمینان عامل مهم تعیین کننده سیستم موشک ضد هوایی است، همچنین کانون توجه مهم تجهیزات تسلیحاتی است

8. Most of them emphasize determinative effect of system on modern department.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از آن ها بر تاثیر تعیین کننده سیستم در بخش مدرن تاکید دارند
[ترجمه گوگل]اکثر آنها بر تأثیرات تعیین کننده سیستم در بخش مدرن تأکید دارند

9. While the text may be mere words on a page the discourse takes on a deeper and more determinative role.
[ترجمه ترگمان]در حالی که متن ممکن است تنها واژه های یک صفحه باشد، گفتمان نقشی عمیق تر و more ایفا می کند
[ترجمه گوگل]در حالی که متن ممکن است تنها کلمات در یک صفحه باشد، گفتمان به نقش عمیق تر و تعیین کنندهتری وارد می شود

10. If closeness is unseemly when money and politics intertwine, it is not always determinative.
[ترجمه ترگمان]اگر نزدیکی به هنگام پول و سیاست نادرست باشد، همیشه تعیین کننده نیست
[ترجمه گوگل]اگر نزدیک بودن زمانی غیرقابل پیش بینی است که پول و سیاست در هم آمیخته شوند، همیشه تعیین کننده نیست

11. The authors define five recruitment strategies which can be summarized as follows: 1 educational qualifications perform a determinative function.
[ترجمه ترگمان]نویسندگان پنج استراتژی کارمند یابی را تعریف می کنند که می توان آن ها را به صورت زیر خلاصه کرد: ۱ صلاحیت آموزشی عملکرد تعیین کننده را انجام می دهند
[ترجمه گوگل]نویسندگان پنج استراتژی استخدام را تعریف می کنند که می تواند به شرح زیر خلاصه شود: 1 مدارک تحصیلی یک کار تعیین کننده را انجام می دهند

12. The mine series system has not only randomness but also fuzziness. In system analysis and design process,[Sentence dictionary] these two non- determinative factors should be considered at the same time.
[ترجمه ترگمان]سیستم سری های من نه تنها تصادفی بلکه فازی است در تحلیل سیستم و فرآیند طراحی، این دو عامل تعیین کننده باید همزمان در نظر گرفته شوند
[ترجمه گوگل]سیستم سری معدن نه تنها تصادفی بلکه فازی نیز دارد در تجزیه و تحلیل سیستم و فرآیند طراحی، [Dictionary dictionary] این دو عامل غیرقابل تعیین باید در نظر گرفته شود

13. This will lay the foundation for the thermal performance test, air dynamic field test, dreg characteristic test and determinative test of the main design parameters.
[ترجمه ترگمان]این امر اساس تست عملکرد حرارتی، تست میدان دینامیک هوا، تست مشخصه dreg و تست تعیین کننده پارامترهای طراحی اصلی را بر عهده خواهد داشت
[ترجمه گوگل]این پایه را برای آزمون عملکرد حرارتی، آزمون میدان میدان پویایی، آزمون مشخصه Dreg و تعیین پارامترهای اصلی طراحی تعیین می کند

14. "We question the utility of the question that has been proposed by Serbia. An advisory opinion cannot in itself be determinative of Kosovo's status, " he said.
[ترجمه ترگمان]\" ما کاربرد این سوال را که توسط صربستان پیشنهاد شده است را زیر سوال می بریم وی گفت: \" یک نظر مشورتی نمی تواند نقش تعیین کننده در وضعیت کوزوو باشد \"
[ترجمه گوگل]'ما سوال از ابزار پرسش مطرح شده توسط صربستان را مطرح می کنیم او می گوید که یک نظر مشورتی نمی تواند وضعیت کوزوو را تعیین کند

15. In desertification and its opposite process i . e control of desertification, water plays the determinative role.
[ترجمه ترگمان]در فرآیند بیابان زایی و فرآیند مخالف آن i ؟ تحت کنترل بیابان زایی، آب نقش تعیین کننده را ایفا می کند
[ترجمه گوگل]در بیابان زایی و روند متضاد آن کنترل بیابانزایی، آب نقش تعیین کننده ای دارد

Maternal love and care are determinative factors in the child's growth and health.

محبت و توجه مادری تعیین‌کننده‌ی میزان رشد و سلامتی کودک است.



کلمات دیگر: